eitaa logo
زندگی مهدوی
66 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2هزار ویدیو
35 فایل
سلام بزرگواران هرچه برای زندگی مهدوی مفید است تقدیم میشود امیر حسین زاده پزشک، نویسنده و پژوهشگر دینی، سخنران مجالس قرآنی و اهل بیتی
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 ▫️ماجرای کربلا، ماجرای توست! ماجرای نَفْسِ توست! 💥اما ماجرای کربلا را همه نمی‌فهمند! صدایِ کربلا را همه نمی‌شنوند! - اندکند آنان که تفکر می‌کنند، - درمی‌یابند، - و به‌سمت کربلای خود به‌راه می‌افتند! ← همانان که فهمیدند: زن یا مرد ... ماجرایی مجازی است! آنها "انسان"اَند و برای تکاملِ انسانیت خود، به "انسانِ تمام" نیاز دارند. ▪️ماجرای کربلا را فقـــط "انسان" ها می‌فهمند! نه زنان، و نه مردان ... @Ostad_Shojae
🏴 ▫️مسیر کربلا از درونِ تو می‌گذرد! 💥اما این مسیر را همه نمی‌توانند طی کنند! - به مقصد کربلا همه نمی‌توانند برسند! ▪️باید این مسیر را فهمید! - باید این مسیر را خواست! - با همه‌ی مصائبش و همه‌ی لذائذش.... که همه‌ی عمر، همراه کسی خواهد بود که انتخابش کرده است! ← مسیر کربلا را همه نمی‌توانند طی کنند! مگر کسانی که آنرا "انتخاب" کرده باشند. @Ostad_Shojae
🏴 ▪️کربلا محل از دست دادنِ امام نیست! ✨محل بدست آوردن امام است! 🔥اما همه نمی‌توانند به امام برسند! ♥ امام محل ناز است! و فقـــط اهلِ نیازند که به امام خواهند رسید! ← اهل نیاز همان عاشق‌هایی هستند، که در زیر جذبه‌ی معشوق‌شان، به طلب رسیده‌اند! می‌خواهند برسند... به هر قیمتی!اهل نیاز، امام میخواهند تا راه نشانشان دهد! راه خانه‌ی دلبر را! @Ostad_Shojae
🏴 ▪️قداست کربلا به شهادت امام نیست! - علت زنده ماندن کربلا، مصائب عاشورا نیست! ✦ کربلا همه‌ی ارزشش را از آینده می‌گیرد! - از حقیقتی جاری در تاریخ، که مسیرش از آدمِ ابوالبشر آغاز شده و به‌سمت آینده‌ای معلوم، از کربلا نیز عبور کرده است ... 💥اما همه‌ آینده‌ی کربلا را نمی‌بینند! - همه برای آینده‌ی کربلا آماده نمی‌شوند! ⚡️فقط کسانی می‌بینند و می‌فهمند که؛ - اهل ایستادن‌اَند / اهل قیام / اهل رفتن ... - فقط کسانی که اهل نترسیدن اند. @Ostad_Shojae
🏴 🔺کربلا با همه‌ی عظمتِ تاریخی‌اش، فقط ماجرای ساده‌ی یک خیانت بود! 💥خیانتی که همه‌ی ما در سطوحی مختلف، دائماً با آن روبرو یا به آن مبتلا می‌شویم! ✘ همه نمی‌توانند مقام امام را درک کنند! ✘همه نمی‌توانند "خطر نفهمیدنِ حریم امام" را بفهمند! ✘ همه نمی‌توانند سرعت و سبک حرکت خود را با امام به گونه‌ای تنظیم کنند که به خیانت کوفیان مبتلا نشوند! ✦ فقــط کسانی می‌توانند خود را از این خیانت حفظ کنند، که باور کنند؛ ⚡️ امام، تنها صراطِ مستقیم، به‌سمت خداست! 💥و کسی که امام را نمی‌فهمد و ندارد، فقط دور بازیهای کودکانه‌ی دنیا چرخ میزند. @Ostad_Shojae
🏴 🔺داستانِ کربلا، داستانِ تخیلیِ عاشقی اصحابِ امام با امام نیست! ⚡️داستانِ کربلا، داستانِ تمرین امام‌داری است! ☜ و تمام بزنگاه‌های این داستان، حتماً حتماً حتماً برای کسی که قصدِ امام کرده است، اتفاق می‌افتد! ▪️بزنگا‌ه‌هایی که او میان "من" و "امام" گیر می‌کند، و باید "من‌"ها را قربانی کند تا به امام برسد! ⚠️ اما همه به امام‌داری نمی‌رسند! - اصلاً همه توان دیدن امام را ندارند! - وگرنه یازده امام را به شمشیر دشمن نمی‌سپردند و یک امام را به غیبت هزار ساله! 💥همه به امام‌داری نمی‌رسند .... @Ostad_Shojae
※مجموعه داستان ۳ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | روز سوم |  فرزدق ※ فرزدق از شاعران شیعه است و همواره در مدح اهل بیت علیهم‌السلام شعر می‌سروده. امام علیه السلام در مسیر کوفه، فرزدق را دید. فرزدق سلام کرد و گفت: اى فرزند رسول خدا، چگونه به مردم کوفه اعتماد کردى، با آن که پسر عمویت ـ مسلم بن عقیل ـ و پیروانش را کشتند؟ اشک از دیدگان امام جارى شد و فرمود: خداوند مسلم را رحمت کند، او به سوى رَوْح و ریحان و بهشت و رضوان خداوند رهسپار شد، بدان که " او به تکلیف خویش عمل کرد و هنوز تکلیف ما باقى مانده است. (تذکر اول) امام علیه السلام از وضعیّت مردم کوفه سؤال کرد و فرزدق پاسخ داد: «دل هاى مردم با تو و شمشیرهایشان بر ضدّ توست!». امام(علیه السلام) فرمود: اى فرزدق! اینان گروهى هستند که پیروى شیطان را پذیرفتند و اطاعت خداى رحمان را رها کردند و در زمین فساد را آشکار ساختند و حدود الهى را از بین بردند و باده ها نوشیدند و دارایى هاى فقیران و بیچارگان را ویژه خود ساختند و "من از هر کس به یارى دین خداوند و سربلندى آیینش و جهاد در راهش سزاوارترم، تا آیین خداوند پیروز باشد". (تذکر دوم) ※ اما فرزدق نرفت! و امام، انتخاب او نبود! زیرا امام بسمت مکانی در حرکت بود که فرزدق مطمئن بود، نتیجه‌ای جز کشته شدن نخواهد داشت! ـــــــــــــــــــــــــــــ پ. ن ※ صدق، صداقت، وفا، آنجایی معلوم می‌شود که تو بظاهر می‌بازی و کسی به پایت می‌ماند! اینکه از همان ابتدا نتیجه‌ی کربلا مشخص بود برای این است که فقــط آنانی به همراهی امام برسند، که جز "همراهی امام" چیز دیگری نمی‌خواستند. همان " فمعکم معکم لا مع غیرکم " را ... داشتم با خودم فکر می‌کردم: عجیب نیست که در مسیر یاری امام، هیچ چیز آسان جلو نمی‌رود! اگر آسان جلو می‌رفت که " همه می‌رسیدند " ! همیشه سخت‌ترین موانع در شروع یک حرکت کوچک یا بزرگ اتفاق می‌افتد، تا کار جلو نرود! مهم کار نیست که قرار است جلو نرود، که خدا به تحقق اهداف خویش، قادر است. مهم تویی که انتخاب می‌کنی در هجوم شدائد می‌مانی پای امام یا نه. ※ فقر، کمبود یار و ابزار، قضاوت، تحقیر و تهمت و .... اگر آمدند و ایستادی: آرام آرام به " أن یثبت لی قدم صدق " نزدیک میشوی! کسی که به " صدق " نرسید؛ (أن یبلغنی المقام المحمود) که همان مقام همراهی و معیت با امام است، محال است در درون او به ثمر برسد. فرزدق دوبار از امام تذکر برای همراه شدن گرفت و نفهمید! همان فرزدقی که مداح اهل بیت علیهم‌السلام بود... آخر شرایط، شرایط دلچسب و امیدوارانه‌ای نبود. " فرزدق" های درون ماست، که چرتکه می‌اندازد برای همراهی امام، مقام معیت اما ... ابزاری بنام چرتکه ندارد! است آنجا که تعیین می‌کند می‌مانی یا ..... ※ رسانه رسمی @ostad_shojae
※مجموعه داستان ۷ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | روز ششم  | قبیله بنی اسد ※ حبیب بن مظاهر به حضور امام آمد و گفت: در نزدیکی ما قبیله‌ای از بنی اسد هست، آیا به من اجازه می‌دهید آنان را برای یاریتان دعوت کنم، ✘شاید خدا بوسیله ایشان از شما دفاع کرد.✘ امام علیه‌السلام فرمودند: مانعی ندارد. • حبیب شبانه بطور ناشناس نزد آنان رفت و گفت: من بهترین چیزی را برای شما آورده‌ام که مهمانی برای گروهی بیاورد. آمده‌ام تا شما را برای یاری امام دعوت کنم. عمر بن سعد امام را محاصره کرده است. شما خویشاوندان من هستید، پس بیائید و امروز سخن مرا درباره نصرت امام بشنوید تا بدین وسیله به شرافت دنیا و آخرت نائل شوید. • نود مرد دعوتش را اجابت کردند و متوجه امام حسین علیه‌السلام شدند! • در همین موقع مردی از آن قبیله خارج شد و این جریان را برای عمر سعد شرح داد. عمر سعد کسی بنام «ازرق» را بهمراه چهارصد سوار راهی قبیله بنی اسد نمود. • زمانی که بنی اسد می‌خواستند شبانه بسوی امام حرکت کنند، لشکر عمر سعد در کنار فرات راهشان را بست. درحالیکه فقط کمی فاصله تا امام مانده بود. • جنگ خطرناکی بین آنان رخ داد وبنی اسد تاب مقاومت نداشتند، شکست خوردند و بازگشتند. • هنگامی که حبیب بن مظاهر به سوی امام برگشت و جریان را شرح داد. امام فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله». ــــــــــــــــــــــــ پ. ن : «لا حول و لا قوة الا بالله» یعنی حبیب، بدان که یار فقط خداست و لا غیر! در راه خدا، باید یاری طلبید/ باید لشگر ساخت / باید همه را یکی یکی صدا کرد/ امّا دلخوش به هیچ کس نبود جز یک نفر! همان الله که "حول" و "قوه"ای نیست مگر از او! ✘ امان از لحظه‌ای که فرمانده‌ای به خطا می‌افتد و تصور می‌کند کسی برایش منشأ اثر است! این خداست که دست از آستین او یا دیگری بیرون آورده و دینش را یاری می‌کند، و این ممکن است یادت برود. • و امان از روزی که سربازی فداکاری‌هایش برای فرمانده‌ای را به یاد داشته باشد و بشمرد و بسبب آنان برای خود جایگاه ویژه‌ای توقع داشته باشد! و امان از همین لحظه که فرمانده در میان لشگری تنها می‌شود! ※ هر دو حالت فراموش کردنِ "لا حول و لا قوه الا بالله" است ... و شروع سقوط انسان، از توحید ! از مسیر توحید ! از مسیر یاری آیین توحید! و انسانی که یکدل و موحد نیست جا می‌ماند از معیّت امام، حتی اگر او را به چشم سر ببیند! پناه بر خدا. رسانه رسمی @ostad_shojae
※مجموعه داستان ۱۰ (آخر) روز دهم  | حرّ بن یزید ریاحی | ماجرای مردی که رسید | ※ امام حسین علیه‌السلام در منزلگاه ذی حُسم با حرّ و سپاهش روبه رو شد. به گفته منابع، حُرّ نه برای جنگ بلکه برای انتقال امام نزد ابن‌زیاد اعزام شده بود و از این‌رو با سپاهیانش رودرروی توقفگاه کاروان امام صف‌آرایی کرد. • حرّ گرچه اقدامی سخت‌گیرانه کرد، اما رفتارش با امام ✘ محترمانه ✘ بود؛ حتی یک بار به حرمت خاص حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها نیز اشاره کرد. • در روز عاشورا، عمر بن سعد لشکر خود را آراست و فرماندهان هر بخش از سپاه را تعیین نمود و حرّ را فرمانده بنی‌تمیم و بنی هَمْدان کرد. با آراسته شدن سپاه، لشکر عمر سعد آماده جنگ با سپاه امام گردید. • حرّ چون تصمیم کوفیان را برای جنگ با آن حضرت(ع) جدی دید، نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو می‌خواهی با این مرد (امام) بجنگی؟» • گفت: «آری به خدا قسم چنان جنگی بکنم که آسان‌ترین آن افتادن سرها و بریدن دست‌ها باشد.» حر گفت: «مگر پیشنهادهای او خوشایندتان نبود؟» ابن سعد گفت: «اگر کار به دست من بود می‌پذیرفتم؛ ولی امیر تو (عبیدالله) نپذیرفت.» ✘ پس حر، عمر سعد را ترک کرد و در گوشه‌ای از لشکر ایستاد و اندک اندک به سپاه امام(ع) نزدیک شد. مهاجر بن اوس -که در لشکر عمر سعد بود- به حر گفت: «آیا می‌خواهی حمله کنی؟» حر در حالی که می‌لرزید پاسخی نداد. مهاجر که از حال و وضع حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم، اگر از من می‌پرسیدند: شجاع‌ترین مردم کوفه کیست تو را نام می‌بردم، پس این چه حالی است که در تو می‌بینم؟» ✘ حر گفت: «به درستی که خود را میان بهشت و جهنم می‌بینم و به خدا سوگند اگر تکه‌تکه شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد.»✘ • حر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمه‌گاه امام(ع) حرکت کرد. • گفته‌اند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمی‌کرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، طلب بخشش کرد. امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد (حرّ) هستی. ـــــــــــــــــــــــــ پ . ن : ※ بعضی پُل ها خراب کردنی نیستند! که اگر خراب شوند، ستونِ عاقبت بخیری در درون انسان فرو می‌ریزد! یکی از این پُل ها، که اگر فرو بریزد، خانه خراب می‌کند آدم را : است! حتی اگر وسط سپاه حق باشی، بی‌ادب که باشی یعنی خطرناکی برای امام، ناامنی برای امام، و حتماّ در فتنه‌ای همه‌ی سعادت را می‌گذاری و میروی! ولی اگر این پُل فرو نریزد، وسط سپاه دشمن هم که باشی، ادب و احترام در برابر ارزش‌ها، تو را در اولین دور برگردان، به بازگشت می‌کشاند. • آری ؛ امّـــــا چشمان حرّ کور نشده بود، و دوراهیِ انتخاب را دید! حر به میانجیگری "ادب و حفظ حرمتش" به سپاه امام رسید! نه به سپاه امام ... که به معیّت امام در دنیا و آخرت رسید. | الحمدالله رسانه رسمی @ostad_shojae