زندگی از غسالخونه تا برزخ
🌹چله ی شهدایی🌹 💞بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا با سلام خدمت شما عزیزان ک
کردند که وارد سنگر
شویم. درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پروندهها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت میکردند حال و هوای بسیجیان خیلی مانند شبهای عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم. در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این بسیجیان همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی پرونده خارج می شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدری کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونیهای شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند(. بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.) این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره و چابک از داخل نور بیرون آمد . نامش علی اصغر قلعه ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانی بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی میکردند و بیسیم میزدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم صلوات قرائت کردند. حتی در جایی هم آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پروندهها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟ جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفتزده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقای یاسینی از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم ......... شربت دیگری بیاورید علیاصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به علی اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم علی اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانی بود. در این موقع به من گفت میخواهید برای اینکه سرتان گرم شود فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم من اول متوجه صحبتش نشدم به او گفتم فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد شهید یاسینی. اشاره کردم به داخل نور به سمتی که شهید یاسینی رفته بود گفتم شهید یاسینی😳 مگر ای
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
#پوستت که خوب باشه حالت خوبه👌😍
برای اینکه تا #عید یک پوست خوب داشته باشی...👇🤩
باید از الان شروع کنی💪😍
یک چهره متفاوت😌
پوستی سالم و شاداب 🤩
و مهم تراز همه یک حال خوب💃
#نوع پوستت رو بگو مشاوره رایگان بگیر👇
@sana_mask
#نوع پوستت رو بگو مشاوره رایگان بگیر👇
برای حمایت از کانال ما ، ما را به دوستان خود معرفی کنید🙏😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3502702906C8031fa163f
زندگی از غسالخونه تا برزخ
کردند که وارد سنگر شویم. درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جال
ان شهید شده؟؟؟؟
علی اصغر خنده ای کرد و گفت بله☺️ همه ی ما شهید شدیم☺️ مگه شما نمی دانستید؟؟؟ ما همگی شهید شدیم🌷
جا خوردم و زبانم بند آمده بود اشک از چشمانم جاری شده بود😭 باورم نمی شد به چهره های رزمندگان و بسیجیان نگاه می کردم یکی از دیگری زیباتر و رشید تر، با اخلاق و مهربان و....... .
خدایاااا مگه میشه😮 خدایا تمام اینها شهید شده اند بغض گلویم را گرفته بود و می فشرد نمیدانستم چه بگویم به همسرم نگاه کردم مجدداً ایشان اشاره کرد که سکوت کنم🤫 باورم نمی شد من بین شهدا بودم و لحظه ای به ذهنم رسید که شاید قرار است من نیز با آنان بپیوندم در این فکرها بودم که شهید یاسینی از داخل دروازه ی پر از نور بیرون آمد و به سمت ما آمد گفتند خستگی شما رفع شد؟؟؟؟ نگاه می کردم نمی توانستم پاسخ بدهم به سختی گفتم بله. بغض گلویم را گرفته بود😩 شهید یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای بروید و سوغاتی خانم .......... را بیاورید. علیاصغر به سرعت وارد نور شد و بعد از مدتی از دروازه ی نور خارج شد و یک جعبه سفید بسیار بزرگ که شباهت زیادی به جعبه شیرینی داشت در دستانش بود و به شهید یاسینی تحویل داد. شهید یاسینی جعبه را گرفتند و به من گفتند خانوم آقاجانی نگران سوغاتی برای خویشاوندان و دوستان و آشنایانتان نباشید آنچه از سوغاتی که نیاز است برای آنان ببرید در این جعبه گذاشتهایم. این جعبه آنقدر سوغاتی در درونش است که به هر کس بدهید تمام نمی شود.🌷
من به قدری خوشحال شدم 😍که نمی دانستم چی بگم فقط به همسرم گفتم خدا را هزار مرتبه شکر 🙏 چون بسیار نگران خرید سوغاتی و هدر رفتن زمان زیارت بودم.به لطف خدا و حاج آقا یاسینی دیگه نیاز نیست زمانی را صرف خرید کنیم و می توانیم تماماً به زیارت امام حسین علیهالسلام برسیم👍
با شوق زیادی جعبه را در دست گرفتم ولی در ذهنم دائماً می گفتم مگر در این جعبه چقدر سوغاتی هست که ایشان میگویند به هرکس بدهید تمام نمی شود؟؟؟؟🤔
این فکرها ذهنم را درگیر کرده بود که شهید یاسینی فرمودن راستی خانم............. از این سوغاتی ها حتما به خانم ها............... بدید.( نام سه نفر از آشنایان را بردن) .
پاسخ دادم چشم حتما.
همراه با شهید یاسینی و شهید قلعه ای کم کم به سمت درب خروجی سنگر رفتیم و همسرم از پذیرایی و زحماتشان تشکر میکردن و تعدادی از بسیجیان عزیزی که متوجه شده بودم همگی شهید شده اند به همراه شهید یاسینی و علی اصغر عزیز (که زحمت زیادی برای من کشیده بود ) تا دم درب اتوبوس ما را همراهی و بدرقه کردن.
یکی از شهدای عزیز درب اتوبوس را باز کرد و به همراه همسرم سوار شدیم. همزمان با حرکت اتوبوس و دست تکان دادن و خداحافظی با شهدا از خواب بیدار شدم. گویا کسی بیدارم کرد .نگاهم به اولین چیزی که افتاد ساعت دیواری بود ساعت هفت را نشان میداد. نمیدونستم چه موقعی از روز هست. هفت صبح یا عصر؟🤔 دست راستم را حرکت دادم متوجه تسبیح شدم که هنوز در دستم بود. کمی فکر کردم یادم افتاد که در حال صلوات فرستادن برای شهید علی اصغر قلعه ای بودم که مثل روزهای قبل فقط چندتا صلوات فرستاده و بی اختیار خوابم برده بود.😶 بیشتر فکر کردم و یادم افتاد که چند دقیقه به ساعت دو بعدازظهر روی تخت خواب دراز کشیده بودم و با این حساب نزدیک پنج ساعت خوابیده ام.
هنوز گیج بودم. بعد از مدتها احساس گرسنگی داشتم.
دهانم خوش بو و معطر شده بود.🥰 کمی مزه مزه کردم.
حس گرسنگی و مزه ی خوش دهانم😳 خیلی ناگهانی تصویر شربتهایی که در خواب دیده بودم یک لحظه از جلوی چشمانم عبور کرد. تصویری از شهید یاسینی و علی اصغر قلعه ای و در یک لحظه تمام خوابی که دیده بودم مانند رعدی از جلوی چشمانم عبور کرد.
بی اختیار از حالت خوابیده بلند شده و روی تخت نشستم. هنوز نمیدانستم چه اتفاقی افتاده.
خدایااااااا چه اتفاقی افتاده.
شهدا؟؟؟؟ 🤔 شربتی که خوردم🤔 شربت شفا!!!!!!!
کمی روی تخت جا به جا شدم .
هنوز خوابم رو باور نکرده بودم.😳
احساس گرسنگی که مدتها بود از دست داده بودم به شدت اذیتم می کرد.😕
به خودم آمدم من گرسنه شدهام اشتها به غذا دارم😊 ولی اینکه باور کنم این اشتها به غذا بواسطه ی خوابی هست که دیدم، برام قانع کننده نبود.
مگر من چه کسی هستم که بخوام اینگونه مورد توجه ی شهدا قرار بگیرم.🧐
شک و تردید لحظه ای مرا رها نمیکرد.
تلاش میکردم خوابم را جز رویاهای صادقه نگذارم. ولی باز هم کنجکاو بودم شااااید یک درصد صحت داشته باشه و لطف خدا شامل حالم شده باشه. استخوانهام که از درون لرزش داشتن ، الان کاملا خوب هستن و هیچ مشکلی رو احساس نمیکنم.
ترس از اینکه مبادا باور کنم و بعد از مدتی دوباره کسالت و بیماری برگرده، واقعا اذیتم میکرد .
از روی تخت بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم سعی میکردم آهسته آهسته قدم بردارم که مبادا دوباره مشکلات برگرده. ترجیح میدادم برای چندلحظه هم که شده حس خوب سلامتی رو داشت
ا
زندگی از غسالخونه تا برزخ
#باز_نشر 🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیستم
4_5875461672621051816.mp3
42.32M
#باز_نشر
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه بیست و یکم
* عمل ما در ملکوت بازتاب دارد، چه شوخی باشد و یا جدی!!
* در هر آسمان، چه مَلَکی جلوی عمل ما را میگیرد؟ دلیل این کار ملائکه چیست؟
* چگونه حاضر میشویم عمل ما از آسمان اول هم بالا نرود، چه برسد به آسمان هفتم!!!؟
* خودمان میتوانیم مانع سوختن عمل خودمان شویم اگر.....
* چه کار کنیم تا عمل ما از هفت آسمان بالا برود؟
* ناشطات، سگ جهنم
* این همه عُجب و تکبر و حسادت و... در این دنیا داریم، ولی در عالم دیگر حسابی از خجالت خودمان و عمل خودمان در خواهند آمد!!!
* ای بسا که دستوری عام باشد و عمل به دستور، آن را خاص کند
📅98/12/21
#مشهد
❗️برای دریافت مجموع جلسات سه دقیقه در قیامت، از طریق لینک زیر اقدام نمایید.
https://aminikhaah.ir/?p=508
🔔 @Aminikhaah_Media
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
زندگی از غسالخونه تا برزخ
#باز_نشر 🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست
سلام
دوستانی که صوتهارو گوش کردن
متنی از هر قسمت یادشونه و مفیده تایپ کنن برای من بفرستن بزنم کانال
شاید بعضی دوستان وقت گوش کردن نداشته باشه ممنون
من وقتی میرم تشیع جنازه خودمو تصور میکنم که اون میت منم
تنم میلرزه از اینکه اگه الان جای اون میت من بودم چقدر اوضاعم خرابه
چقدر گناه کردم که توبه نکردم
چقدر حق الناس گردنمه که حلالیت نگرفتم
چقدر ادم بد اخلاقی هستم کسی حوصله نداره با من باشه اونقدر که خلقم تنگه و زود عصبانی میشم
چقدر پدر مادرمو اذیت کردم
چقدر کارنامه اعمالم داغونه و خالی
خلاصه هر بار تشیع جنازه میرم تا یکی دو روز یکم ادم میشم اما باز برمیگردم به تنظیمات کارخانه😔
همون ادم بداخلاق و بد عنق و بی اعصاب
خدایا کمک کن کلا ادم بشم
ادمیتم فقط برای دو روز نباشه
توفیق بده ادم خوبی بشم
توفیق بده حال عبادت کردن پیدا کنم
توفیق بده حقوق مردمو ادا کنم
توفیقات ما رو بیشتر کن خدایا
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
دوستان این کانالمون با هدف فرزندآوری تشکیل شده ..اعضامون راهکارهای تجربه شده خودشونو از نازایی و بیماریهای زنان باهم به اشتراک میذارن
خانوما تشریف بیارن
تو این کانالمون خیلیا دامنشون سبز شده با همین راهکارهای تجربه شده اعضا و مارو خوشحال کردن
خانوما قراره خاطرات و تجربیات فرزنداوریشونو بفرستن هر بانویی خاطره یا تجربه خوبی داره لطفا سهیم باشه در این امربسیار حیاتی بحران جمعیتی
بانوان تشریف بیارن فقط
زندگی از غسالخونه تا برزخ
سلام دوستانی که صوتهارو گوش کردن متنی از هر قسمت یادشونه و مفیده تایپ کنن برای من بفرستن بزنم کانال
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹دعاهایی که آیندهانسانرا تغییر میدهد!
در همان لحظه ای که گذشته ام را دیدم و اعمال من بررسی می شد، دعاهای مادرم را دیدم که در سرنوشت من بسیار تاثیرگذار بود.
بارها گناه یا خطایی از من سرزده بود که با دعای مادرم پاک شده و بی حساب شده بودم و یا هرجا قرار بود بلا یا عقوبتی بر من وارد شود، با دعای مادرم برطرف شده بود.
یعنی مقام مادر این گونه است. هریک از دعاهای یک مادر این قدرت را دارد تا آینده انسان را کاملا تغییر دهد...
📚 کتاب شنود اثر گروه شهید هادی
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
دعوت نامه ای از طرف شهدا💌💌💌💌💌💌💌💌💌
https://eitaa.com/joinchat/3861512392C6a776bb922
🌹گروه چله ی شهدایی🌹
حضور شهدا رو در زندگیتون احساس کنید و با یاد شهدا حاجت روا بشین❤️
لطفا بعد از ورود به گروه پیام سنجاق شده رو مطالعه کنید❤️
خادم کانال از خواب هایی که دررابطه با شهدا در طول چله ها دیده صحبت میکنه👌👌👌👌
✨﷽✨
✳️ آیا شباهتی بین این دنیا و برزخ هست؟اگر هست شباهت دنيا با عالم برزخ را به طور كامل برام بيان كنيد؟
✍ عالم دنيا با عالم برزخ شباهتي ندارد
زيرا حيات و زندگي در دنيا اجتماعي و مادّي و همراه با خورد و خوراك و جا و مكان و لباس و پوشاك و خواب و بيداري است ولي پس از مرگ حيات و زندگي فردي شروع مي شود و احتياجي به خورد و خوراك و لباس و پوشاك نيست.[تفسير الميزان، ج 2، ص 122.]
آيه مي فرمايد: "قالوا ربنا امّتنا اثنتين واحييتنا اثنتين ...؛[مؤمن (41) آيه 11.]
آنان مي گويند: پروردگارا، ما را دوبار ميراندي و دوبار زنده كردي.
اكنون به گناهان خود معترفيم. آيا راهي براي خارج شدن وجود دارد؟". بعضي از آين آيه استفاده كرده اند: مرگ برزخي همانند مرگ دنيوي داريم. دو نوع مرگ است: يكي مردن و رفتن به عالم برزخ، دوم مردن در عالم برزخ و وارد شدن به عالم قيامت.
برخي نيز از اين آيه استفاده كرده اند: در عالم برزخ نيز نوعي حيات است كه بعد از مدّت كوتاهي به مرگ مي انجامد امّا مسلّماً حيات در عالم برزخ با حيات در دنيا تفاوت دارد امّا در اصل زندگي و حيات با هم مشابهت دارند.
✍آيت الله ناصر مكارم، پيام قرآن، ص 454.
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از مخاطبان محترم، این کلیپ را برای توجه دادن به ((کوتاهی فرصتها)) ارایه کرده اند.
چه ناگاه است خروج از پیله !
و خوشا پروانه بودن 🦋
برنامه پرطرفدار زندگی پس از زندگی
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
ملاقات صمیمانه ی عزراییل با مومن
روایت شده عزرائیل برای قبض روح بنده ای از بندگان مومن و صالح خدا با او ملاقات کرد پس از سلام گفت:من کاری با تو دارم که میخواهم در گوشت بگویم.او سرش را نزدیک اورد عزرائیل به او گفت آمده ام جانت را بگیرم
مومن:خوش امدی و من مدتها مشتاق دیدارت بوده ام
عزرائیل:اگر کار یا حاجتی داری انجام بده
مومن:هیچ حاجتی جز ملاقات پروردگارم ندارم
عزرائیل :چگونه جانت را بگیرم؟
مومن: ایا اجازه اختیار دادن به من را داری؟
عزرائیل:اری خداوند در مورد مومن چنین اجازه ای به من داده است.
مومن: بگذار وضو بگیرم و سپس مشغول نماز شوم انگاه در حال سجده جان من را بگیر
مومن مشغول نماز شد و عزرائیل در حال سجد روح او را قبض کرد.
منبع:عالم برزخ چند قدمی ما
نوشته محمد مهدی اشتهاردی
کانال رهبر❤️عضو شدید؟😍👇
@khamenei_ir
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
زندگی از غسالخونه تا برزخ
سلام دوستانی که صوتهارو گوش کردن متنی از هر قسمت یادشونه و مفیده تایپ کنن برای من بفرستن بزنم کانال
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹 حق النفس
✍ در روزگار جوانی، با رفقا برای تفریح به یک در نزدیکی شهر رفتیم. کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد.
سیگار ها را یکی یکی روشن کرد و به دست رفقا می داد. من از سیگار نفرت داشتم ولی برای اینکه انگشت نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم!
حالم خیلی بد شد. خیلی سرفه کردم.
بعد از آن هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم.
اما در آن وانفسا، این صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یکبار را کشیدی؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی.
همین باعث گرفتاری ام شد! در آنجا برخی افراد را دیدم که انسان های مذهبی و خوبی بودند اما به حق النفس اهمیت نداده بودند و بخاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
#ارسالی_مخاطب
💠 خوشحالی درقیامت 💠
‼️ در قیامت بعضی خندان و بعضی گریانند. قرآن می فرماید: «وجوهٌ یَومئذٍ مُسفرّة ضاحِکةٌ مُستبشرة و وجوهٌ یومئذٍ علیها غَبَرة ترهقها قترة اولئک هم الکَفرةُ الفجرة» (عبس، 38 _ 42) چهره هایى در آن روز درخشانند، خندانند و شادانند و چهره هایى در آن روز غبارآلودند، در سیاهى فرو رفته اند، اینان کافران و فاجرانند.
⭕️ امام رضا مى فرماید: «مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْ قَلْبِهِ یوْمَ الْقِیامَهِ» (کافی، ج 2 ، ص 200) ؛ اگر مسلمانى را خوشحال کنید، روز قیامت خدا شما را خوشحال مى کند.
👈🏼 حدیث داریم: روز قیامت شادى نزد شما مى آید. به او مى گویید: «چه کسى هستی؟» مى گوید: «من آن شادى هستم که شما در دنیا، فلانى را شاد کردى.» آن عمل تو را در اینجا نجات مى دهد و فرشته نجات تو مى شود.
📚 کتاب خنده و گریه در آثار استاد قرائتی
┈┈••••✾🌺✾•••┈┈
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
زندگی از غسالخونه تا برزخ
#باز_نشر 🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست
4_5884018119353044166.mp3
46.34M
#باز_نشر
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه بیست و دوم
* شباهت بین پرونده اعمال و کارنامه تحصیلی
* نظام بارمگذاری خدا بر اعمال ما
* قبولی اعمال ما با چه چیزی سنجیده میشود؟
* اگر مرگ ترس ندارد، پس چرا اولیا خدا از مرگ میترسیدند؟
* چه طور متوجه بشویم که نمازمان قبول شده است؟
* معصیت را ترک کنیم، هم به صورت اعتقادی و هم عملی
* قربانی کردن اثری در دفع بلا دارد؟
* رابطه بین نماز و دیگر اعمال ما
* چرا خدا فقط اعمال متقین را قبول میکند؟
* گاهی حاجت برآورده میشود اما دعا پذیرفته نمیشود
📅98/12/22
#مشهد
❗️برای دریافت مجموع جلسات سه دقیقه در قیامت، از طریق لینک زیر اقدام نمایید.
https://aminikhaah.ir/?p=508
🔔 @Aminikhaah_Media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجربه نزدیک به مرگ استاد امینی خواه از زبان خودشون
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
تجربه یکی از اعضای خوبمون درباره تجربیاتشون از غسالی و حواشی اون
قراره برامون از تجربیاتشون بگن
ایشون از کودکی کنجکاوی میکردن تو مباحث غسالی خیلی به بعد علاقمند میشن غسال بشن اما گویا خانواده رضایت نداشتن تا الان موفق به این کار بزرگ نشدن دعا میکنیم ان شالله به ارزوی دیرینه شون برسن
سلام
توی روستای من خانم غسالی بودند که بسیار مهربان بودند و من در کودکی بارها کار ایشون رو نگاه میکردم یادمه که از اولین لحظات برخورد با میت باهاش صحبت میکردن مثلا میگفتن الان میخوام آب بریزم نترس عزیزم حضرت زهرا رو صدا کن
یک بار هم دیدم که سهوا کمر میت به گوشه تخت خورد ایشون چقدر عذرخواهی کردند از شخص میت پیشونی شون رو بوسیدن و حلالیت طلب کردن با اینکه من سنی نداشتم ولی هرگز اون لحظه از خاطرم نرفته
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
زندگی از غسالخونه تا برزخ
تجربه یکی از اعضای خوبمون درباره تجربیاتشون از غسالی و حواشی اون قراره برامون از تجربیاتشون بگن ایشو
تجربه مخاطب خوبمون از غسال خانه👇
مادر بزرگ من خیلی زن پاک دامن و مومنی بودن از اتفاق من زیاد پیش ایشون میرفتم چون تنها بودن به خصوص شبها .همیشه هم از ایشون سوال در مورد مرگ و میر و کی کجا مرده چرا مرده وقتی مرد چه شکلی بود میپرسیدم ایشون هم صادقانه و با صبر و شکیبایی جواب میداد البته گاهی وقتها از نترس بودن من متعجب میشد
به هر حال دوران کودکی گذشت و من ازدواج کردم ایشون هم دچار آلزایمر شدن .من بهشون سر میزدم دستشون رو میگرفتم ایشون هم من رو نمیشناختن چند بار اسمم رو میپرسیدن
خلاصه یک روز تنها اومدم خونشون باهاشون نهار خوردم و کمکشان کردم نماز بخونن برای نماز باید بهشون کمک میکردیم کلمه کلمه میخوندم و ایشون تکرار میکردن نمازشان تموم شد یه تسبیح داشتن خیلی قدیمی بود همونطور که تسبیح د ستشون بود دست من رو گرفتن و گفتن من فردا بعد نماز صبح جایی مهمونم منا میبری حموم وقتی یه نفر آلزایمر داره ناخودآگاه یه صحبتهایی میکنه میزاریم به پای مریضیش
دیدم مادربزرگم پا فشاری میکنه که ببرمشون حمام خوب من هم از سر اینکه ایشون بیمارن گوش به حرفشون ندم ظلم کردم حمام رو آماده کردم و بردمشون حموم خلاصه یه حموم دلچسب .اینکه میگم دلچسب چون ایشون من رو هم دعوت کردن به حمام گرفتن منم قبول کردم با اینکه ایشون توان آنچنانی از نظر جسمی نداشتن با دست کفیشون دست من رو دست میکشیدن انگار میخواستن من رو بشورن خلاصه اومدیم بیرون لباس پوشیدیم نماز مغرب شد طبق معمول کمک کردم و نماز خوندیم شب که تو رخت خواب دراز کشیده بودیم ایشون بدون مقدمه اسم من رو صدا زدن و گفتن مادر قربونت برم فردا هم تو من رو بشور مزدشم این تسبیح من خنده ام گرفتم گفتم مامانی هر وقت دوباره خواستی حموم کنی میبرمت چشم آدم غافل اصلا به این فکر نکردم که مادر بزرگم سالهاست اسم همه رو فراموش کرده چطور من رو با اسمم صدا زد و ....نماز صبح رو خوندیم منم بعد نماز خوابیدم از خواب که بیدار شد مادر بزرگم آروم و راحت به رحمت خدا رفته منه غافل از همه جا بی خبر که ایشون گفتن بعد نماز صبح میرم مهمونی .فردا هم من رو بشور و....امان از غفلت بنی آدم
خودم مادر بزرگم رو با عزت و احترام شستم خانم غسال هم کارهای واجب رو انجام دادن خدا میدونه که ما غافلیم انگار با لبخندی که مادربزرگم موقع غسل و کفن روی لب داشت میگفت آخر و عاقبت همه همین جاست
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 علت عجیب ترس از مرگ...
✍آیت الله مجتهدی (ره)
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5