هدایت شده از سالن تطهیر یزد
😢سردخونه خالی بود ولی یه میت از بیرون آوردن. روحش شاد باشه. بریم شروع کنیم آماده اش کنیم واسه ملاقات با خدا😊
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
دومین میت امروز ، خانمی بود که اهدای عضو شده بود، خواستم اینو بگم چون خیلیها شاید ندونن
امواتی که اهدای عضو شدن وقتی وارد سازمان میشن به جز هزینه ی ابطال شناسنامه به مبلغ ۱۰هزار تومان و هزینه ی پست به مبلغ ۳۵هزار تومان، هیچ هزینه ی دیگه ای از بستگان اون میت گرفته نمیشه
هزینه ی غسل ، کفن ،قبر و آمبولانس حمل میت تمامی این امور رایگان انجام میشه برای میت اهدای عضو🌷
گذشتن از جان عزیزان خیلی سخته ، ولی وقتی میبینی که میتونی با اهدای عضو به چند نفر جان دوباره هدیه بدی حس خیلی خوبی داره .
البته باید به مراجع خودتون مراجعه کنید ببینید در مورد اهدای عضو چی میگن ، بعضی از مراجع شرایط خاصی رو برای اهدای عضو بیان میکنند
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
سوال : میخواستم بدانم نظر آیات عظام در مورد اهدای عضو بعد از مرگ مغزی چیست؟
پاسخ مراجع عظام تقلید نسبت به این سؤال بدین شرح است:
آیت الله العظمی خامنهای :
اگر استفاده از اعضاى بدن بیماران مذکور براى معالجه بیماران دیگر، باعث تسریع در مرگ و قطع حیات آنان شود جایز نیست، در غیر این صورت اگر عمل مزبور با اذن قبلى وى صورت بگیرد و یا نجات نفس محترمى وابسته به آن عضو مورد نیاز باشد، اشکال ندارد.
آیت الله العظمی سیستانی:
قطع اعضای میت مسلمان جایز نیست وباید دیه پرداخت شود و دفن آن در صورت قطع واجب است مگر این که حیات مسلمانى به این امر وابسته باشد که در این صورت جایز است ولى دیه واجب است. و اگر خودش وصیت کرده باشد دیه ساقط است ولى اگر حیات مسلمانى به این امر وابسته نباشد و وصیت کرده باشد اهدای عضو اشکال دارد.
آیت الله العظمی شبیری زنجانی:
اهدای عضو تنها در صورت ضرورت جایز است.
آیت الله العظمی صافی گلپایگانی :
برداشتن عضو مسلمانی که هنوز فوت نکرده و حتی مرگ مغزی او مسلم باشد، جایز نیست.
آیت الله العظمی مکارم شیرازی :
در صورت نیاز و ضرورت، با رضایت بستگان و با رعایت شرایط اشکالی ندارد.
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
امروزم چند تا فرشته کوچولو برامون آوردن
نمیدونم درست هست یا نه ، شنیدم میگن که این کوچولوها همون فرشته های خدا هستن ، موقع غسلشون خیلی دعا میکنم 🌷
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دومین میت امروزم آوردن واسه غسل
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی اینبار هم برای رضای تو 🌷 خودت این بنده رو ببخش و بیامرز بحق بزرگی و رحمتت🙏
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحش شاد
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میت سوم هم اوردن🖤😢
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا ترس از مرگ؟!
🎙استاد مسعود عالی 💐
@ghassalkhaneyazd
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میخوای ثواب یک کار خوب تا قیامت برات نوشته بشه... از دیدن این کلیپ چند ثانیه ای غفلت نکن....
🎙حجت الاسلام عالی 💐
@ghassalkhaneyazd
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میت اول
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میت دوم
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میت سوم و چهارم
اگر از من بپرسید سخت ترین لحظه ی غسالخونه کجاست؟ میگم همه ی لحظاتش قلب ادم رو به فشار میاره...
اما امان از روزی که ج..-نازه ی کودکی
رو بخواهیم غسل بدیم😭
امان از اون لحظه ای که نمیدونیم
اون بچه رو چطور تو آغوشمون بگیریم
چطوری اب بریزیم روی صورتش...
امان از اون لحظه ایی که پدرو مادری
پشت درغسالخونه اسم بچشون رو بلند بلند صدا میزنن😭
امان از اون لحظه ی که بخواهی کفن اماده کنی
ونگاه کنی به قد قامت اون بچه...
(بسم الله الرحمن الرحیم)
باید میرفتم سردخونه و ج..نازه رو بلند میکردم
اما من که جراتش رو نداشتم
اقای ... میشه خودتون بلندش کنید.
چرا مگه می تر...سی؟! بعد این همه مدت!!!
تر...س نه اصلا.
اما طاقتش رو ندارم
چون منم یه مادرم😭
ج...نازه رو بردیم و گذاشتیم روی سنگ
سرد وبی مهر غسالخونه💔
رفیقم بمن نگاه کرد...
منم نگاهم رو برگردوندم نه نه از من نخواه...
من میرم کفن اماده کنم، توهم کم کم امادش کن💔
خب زهرا وایسا یه لحظه! ببین اصلا این بچه غسل داره!!
بدون نگاه من بهت میگم غسل داره
غسلش رو انجام بده...
رفیقم :نه زهرا تو یه لحظه نگاه کن...
من: میخواهی دلم رو خو..ن کنی💔
باشه باز کن کارتون رو..
صورتی نحیف زرد،چشمای که دیگه قرار نبود باز بشه،
دستای مشت کرده گره داده
لبای خشک وجمع شده😭
چقدر این ترکیب برام اشناست...
از بغل گوشه های که خو،.ن می چکید..
غسل داره غسل داره...
انجامش بده من روحیه ام دیگه نمیکشه😭💔
بغلش کرد و نگاهش کردم
زدم بیرون اینقدر سنگین شدم
انگار وزنه های ۱۰۰ کیلویی بم وصل کرده بودن....
! به چه مغرور شدیم؟این دنیا؟
به خودمون؟ به مالمون؟ به خونمون؟ به ماشینمون؟
به اولادمون؟ به چه چیزی که اینقدر از خدا دور شدیم!
نمیدونید؟ نمی بینید این امتحان های سخت دنیا رو!
یافکر میکنید این داستان ها برای همسایه هاست؟
برای ماها نیست....
@neiynava_313
ادامه دارد....
#غسالخانه #امید #خدا #زندگی #مال #مغرور #کودک #انگیزشی
کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
دم گوشش گفتم حتما ادم خیلی خوبی بودی که اینجا غساله ها هم چشماشون برای تو گریون شده ابی که میریزم روی جسمت بجاش منو شفاعت کن تو این دنیا گیرم💔
خداروشاهد میگیرم تموم چیزای که مینویسم اینجا عین واقعیته چرا که فردای قیامت این قلم و نوشته ها منو بازخواست میکنن....
سرو گردن رو که غسل دادم، رفتم سمت راست بدن دستاش برخلاف بقیه ج..نازه ها نرم بود .اکثرا خشک و سخت غسل داده میشدن اما اینقدر به راحتی دستاشو بالا پایین میکردم که اب به تموم قسمت دستش بخوره گفتم بچه ها نگاه چقدر راحت دستش جابه جا میشه!!!
چقدر داره بامون همکاری میکنه🥹
حین غسل دادن بستگانش دم در می اومدن ومیخواستن بیان داخل تاجایی ممکن حین غسل اجازه نمیدادیم کسی بیاد چون مطمن بودم راضی نبود کسی بدنش رو ببینه ...
غسل رو دادیم تموم باورتون میشه اون لبخنده تا اخر غسل روی لباش بود!!
حس میکردم خوابم و این تصویر رو دارم می بینم تا اینکه یاد ش...ه..ید
محمد رضا حقیقی افتادم اونم کسی بود که لبخند رو لباش بود🥺
پس جای شکی برام نمونده بود...
کفن پوشش کردیم تاحدی که خانوادش بیان باش خدا حافظی کنن
وای از اون لحظه😭💔
رفتیم تو اتاق کناری تا پسرش بیاد داخل
و با مادرش اخرین دیدار رو داشته باشه
اون برای مادرش میخوند ...
ما تو اتاق بغلی گیر میکردیم
جیگرم اتیش گرفت براش....
التماس های که به مادرش میکرد😭
نوبت دخترش شد
زیر بغلش گرفته بودن اوردن داخل
ومادری که در انتظار دخترش چشمش بازشد😭💔
داد میزد....
مامانم مامانم چشمش باز شد.
مامانم منتظر من بود..
اخ از اون لحظه که دلم میخواست
یه گوشه بشینم و بلند بلند گریه کنم.
بیاد حضرت زهرا سلام الله
که بچه هاش دورش جمع شدن و گریه میکردن 😭
چیزی که ازش درک کردم این بود که راضی بود، خوشحال و سبک بال بود برای رفتن به اون دنیا😭
به حال خودم گریه کردم...
به اینکه زمان رفتن منم ! همین قدر سبک وراحته!!!
اصلا چی دارم که برم؟؟؟
اونی هستم که خدا ازم راضی باشه؟
هی به خودم گفتم بابا این دنیا تهش همینه! حرص دنیا رو نخور!
زدنت! غیبتت کردن! دورغ گفتن! ناحقی کردن!
باشه اشکال نداره.
اما باور داشته باش روزی جای همه ی ما همین جاست حالا چه اعتقاد داشته باشی
چه اعتقاد نداشته باشی
پس همونی باش که خدا میخواد
منبع:
@neiynava_313
از اتاق بغلی اومدم بیرون وهمه رفتن
نزدیک اذان مغرب بود باید کارو تموم میکردم که به نماز برسیم..
پنبه رو گرفتم گذاشتم داخل دهنش
لبخند تکون نخورد💔
بینی و گوش وچشماشو پنبه گذاشتم
و روسریشو سفت بستم پارچه ی سفید رو روی صورتش کشیدم😭
گفتم ببین فقط میگم شفاعتم کن..
عکس تزیینی است.
کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
شاید باورتون نشه اما این اتفاق واقعی بود جنا..زه ایی که درغسالخانه با لبخند بود.
چندین بار اخری که میرفتم غسالخونه
زیاد حال دلم رو خوب نمیکرد....
منبع
@neiynava_313
من میرم غسالخونه تا هرانچه تو دلم ومغزم میگذره برای این دنیا همونجا بزارمشون بیام خونه ، میرم تا بیدار بشم و تلنگری برام باشه تا بتونم مسیرم رو درست تر برم.
باید خودمو می رسوندم جایی که اخرش همه مون روزی اونجا قرار میگیریم
سریع اماده شدم ورفتم رسیدم به گلزار از بین تمام مزار ها رد شدم وبهشون گفتم قوت وتوان بم بدید شما میتونید دست منو بگیرید پس منو تنها نزارید
خدایش با یه انرژی خوبی رسیدم تا دم سالن غسالخونه رفتم سمت جنا..زه و رفقام خداقوتی گفتم ..
طبق معمول تا بچه ها لباس ج..نازه رو در می اوردن من باید کفن رو اماده میکردمسالن انتظار پر از خانم بود واین مغز منو اذیت میکرد چون شلوغی باعث میشه نتونم کارمو درست انجام بدم و از طرفی نمیتونستم نقابم رو درست بکشم پایین
ولی چاره نبود باید کارومو میکردم...
بعداز کفن رفتم سمت ج..نازه با دیدنش شوکه شدم🥹 لبخند روی لبش بود گفتم خب شاید بدن خشک شده دهن اونجور مونده💔 اگه کسی دیگه جز خودم میگفت شاید باورش برام سخت میشد.
فضا یه فضای خاصی شده بود
بوی کافور این سری دیگه منو اذیت نمیکرد بعضی از جنا...زه ها اینقدر سخت غسل داده میشن که میگیم کی تموم بشه از بس فضا سنگین میشه( قضاوتی در کار نیست فقط تجربه مو میگم)
اما بعضی ج..نازه ها انگار که دلت نمیاد کفن کنی و بفرستی سردخونه
اینعروسمون هم از اون دسته بود
بقدر فضا خاص بود برامون بقدری سبک بود و کارهاش سریع انجام داده میشد..
که ذهنم رو به خودش درگیر کرده بود
سرش گرفتم دستم😭 تا اب رو بریزن توصورتش انگشت های دستم رو زیر سرش بالا پایین میکردم که خوب اب به همه جا برسه ، اما هنوز لبخند قشنگش روی لبش بود. مادر عزیز؟
قشنگم خوشحالی این دنیارو داری ترک میکنی و میری توآغوش خدا😭
دنیات چطور بوده،چطور زندگی کردی؟
که این همه فضای غسالخونه رو برای ما سبک کردی، دم غسالخونه رو دیدی؟؟
همه ی این جمعیت برای تو اومدن
دم گوشش گفتم حتما ادم خیلی خوبی بودی که اینجا غساله ها هم چشماشون برای تو گریون شده ابی که میریزم روی جسمت بجاش منو شفاعت کن تو این دنیا گیرم💔
ادامه دارد....
#غسالخانه #مذهبی #کفن #مادر#لبخند #آخرت #دنیا #گردشگری
زندگی از غسالخونه تا برزخ
دم گوشش گفتم حتما ادم خیلی خوبی بودی که اینجا غساله ها هم چشماشون برای تو گریون شده ابی که میریزم روی جسمت بجاش منو شفاعت کن تو این دنیا گیرم💔
خداروشاهد میگیرم تموم چیزای که مینویسم اینجا عین واقعیته چرا که فردای قیامت این قلم و نوشته ها منو بازخواست میکنن....
سرو گردن رو که غسل دادم، رفتم سمت راست بدن دستاش برخلاف بقیه ج..نازه ها نرم بود .اکثرا خشک و سخت غسل داده میشدن اما اینقدر به راحتی دستاشو بالا پایین میکردم که اب به تموم قسمت دستش بخوره گفتم بچه ها نگاه چقدر راحت دستش جابه جا میشه!!!
چقدر داره بامون همکاری میکنه🥹
حین غسل دادن بستگانش دم در می اومدن ومیخواستن بیان داخل تاجایی ممکن حین غسل اجازه نمیدادیم کسی بیاد چون مطمن بودم راضی نبود کسی بدنش رو ببینه ...
غسل رو دادیم تموم باورتون میشه اون لبخنده تا اخر غسل روی لباش بود!!
حس میکردم خوابم و این تصویر رو دارم می بینم تا اینکه یاد ش...ه..ید
محمد رضا حقیقی افتادم اونم کسی بود که لبخند رو لباش بود🥺
پس جای شکی برام نمونده بود...
کفن پوشش کردیم تاحدی که خانوادش بیان باش خدا حافظی کنن
وای از اون لحظه😭💔
رفتیم تو اتاق کناری تا پسرش بیاد داخل
و با مادرش اخرین دیدار رو داشته باشه
اون برای مادرش میخوند ...
ما تو اتاق بغلی گیر میکردیم
جیگرم اتیش گرفت براش....
التماس های که به مادرش میکرد😭
نوبت دخترش شد
زیر بغلش گرفته بودن اوردن داخل
ومادری که در انتظار دخترش چشمش بازشد😭💔
داد میزد....
مامانم مامانم چشمش باز شد.
مامانم منتظر من بود..
اخ از اون لحظه که دلم میخواست
یه گوشه بشینم و بلند بلند گریه کنم.
بیاد حضرت زهرا سلام الله
که بچه هاش دورش جمع شدن و گریه میکردن 😭
چیزی که ازش درک کردم این بود که راضی بود، خوشحال و سبک بال بود برای رفتن به اون دنیا😭
به حال خودم گریه کردم...
به اینکه زمان رفتن منم ! همین قدر سبک وراحته!!!
اصلا چی دارم که برم؟؟؟
اونی هستم که خدا ازم راضی باشه؟
هی به خودم گفتم بابا این دنیا تهش همینه! حرص دنیا رو نخور!
زدنت! غیبتت کردن! دورغ گفتن! ناحقی کردن!
باشه اشکال نداره.
اما باور داشته باش روزی جای همه ی ما همین جاست حالا چه اعتقاد داشته باشی
چه اعتقاد نداشته باشی
پس همونی باش که خدا میخواد
منبع:
@neiynava_313
از اتاق بغلی اومدم بیرون وهمه رفتن
نزدیک اذان مغرب بود باید کارو تموم میکردم که به نماز برسیم..
پنبه رو گرفتم گذاشتم داخل دهنش
لبخند تکون نخورد💔
بینی و گوش وچشماشو پنبه گذاشتم
و روسریشو سفت بستم پارچه ی سفید رو روی صورتش کشیدم😭
گفتم ببین فقط میگم شفاعتم کن..
عکس تزیینی است.
کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
امروز یه مورد داریم تو سردخونه که جدید آوردن، دوستایی که تازه اومدن تو جمع خانواده ما ، اولا خیلی خوش اومدید ، قدم رنجه فرمودید خوشحالیم که کنارمون هستید ، دوما خواستم بگم بهتون که اون سه تا موردی که تو طبقه بالای قفسه ها و اون ته سردخونه رو زمین هست اینا مجهول الهویه ان، یعنی بستگانشون پیداشون نکردن و هیچ مدرک شناسایی هم ندارن ، اینا تو سردخونه میمونن معلوم نیس چقد وقت بشه