نور خورشید بهترین داروی ضد افسردگی طبیعی است. اگر دچار افسردگی هستید قدم زدن در طبیعت در زیر نور خورشید به مدت 21 روز و روزانه یک ساعت افسردگی شما را به صورت چشمگیری بهبود می بخشد !
❤️@zendegikob
نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!
مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!
حالِشان که با تو خوب شد،
دلیلِ حالِ بدت می شوند!
مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!
می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند.
مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!
درد می زنند به جانَت.
مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی!
در نهایت تنهایَت می گذراند.
لطفاً به فرزندانتان،
قدر شناس بودن را یاد دهید؛
اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی
همان نمک دانی ست که شکست !
❤️@zendegikob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار زیباست حتما ببینید
❤️@zendegikob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃یڪ صبح خیال انگیز
🌸🍃یڪ روز خوش تابان
🌸🍃یڪ شاخه گل شادی
🌸🍃یڪ خوشه دل روشن
🌸🍃تقدیم شما باد
صبحتون بخیر
❤️@zendegikob
📗 آتش زندگی هرکس متفاوت است
جوانی نزد پیر دیدهوری از فقر روزگار زبان به شکایت گشود.
پیر گفت:
برخیز! با من بیا و کسی که آرزوی زندگی او را میکنی به من نشان بده.
جوان نشانِ همسایه خویش داد که تاجر خرما بود و در حجره خود سکههای طلا را میشمرد.
پیر آن جوان را نزد او برد و به تاجر گفت:
حاجتی در دنیا داری که آزارت دهد؟
تاجر گفت:
آری! مدتهاست درد معده مرا از خوردن آنچه میبینم و هوس میکنم، بازداشته است. کاش کاسهای خرما داشتم ولی معده سالم این جوان را.
پیر دوباره جوان را خطاب کرد و از او پرسید:
باز چه کسی را در این شهر خوشبخت میبینی؟
جوان حاکم شهر را نشان داد و هر دو نزد او رفتند.
پیر از حاکم پرسید:
حاجتی داری که زندگی را بر تو تلخ کرده باشد؟
حاکم گفت:
آری، شب و روز در این اندیشهام مبادا کسی از دربار بر من خیانت کند و خون من برای تصاحب تاج و تختم بریزد.
ای کاش مثل این جوان بودم. دو گوسفند میگرفتم و برای خود به صحرا میبردم که آن مرا کفایت میکرد، چون آرامش داشتم.
در مسیر برگشت پیر پارسا پرسید:
ای جوان آتش چند رنگ است؟
جوان گفت:
دو رنگ، سرخ و نارنجی.
پیر گفت:
آتش چون رنگینکمان هفترنگ است. آتش تاجر رنگش آبی بود و آتشی که بهرنگ آبی بسوزد نوری ندارد که دیده شود، پس تو آتش او را نمیدیدی.
آتشی که سبز باشد نورش برای بیننده زیبا است ولی کسی که در نزد آن است را میسوزاند و دیگران از آن بیخبرند. آتش زندگی حاکم در چشم تو سبز و زیبا بود.
پس هرکس را آتشی در زندگی میسوزاند که فقط رنگش با دیگری متفاوت است ولی وجود دارد.
دیدی در زندگی تو هم آتشی بود که تاجر و حاکم از آن بیخبر بوده و در آرزوی داشتنِ زندگی تو بودند.
❤️@zendegikob
🔴 #بدانیم
خواص مصرف ١ عدد سیب در روز :
چربی سوزی
تقویت مغز
کاهش استرس
پیشگیری از کبد چرب
تقویت پوست و ناخن
کاهش عفونت در بدن
سلامت قلب و عروق
❤️@zendegikob
📣خاطراتواقعی
🔹سکانس اول: بابام هروقت وارد اتاقم میشد میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموش نمیکنی و انرژی رو هدر میدی؟
وقتی وارد حمام میشد میدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل از رفتن آبو خوب نبستی و هدر میدی همیشه ازم انتقاد میکرد و به منفی بافی متهمم میکرد بزرگ و کوچک در امان نبودند و مورد شماتت قرار میگرفتن حتی زمانی بیمار هم بود ولکن ماجرا نبود تا اینکه روزی که منتظرش بودم فرا رسید و کاری پیدا کردم امروز قرار است در یکی از شرکتهای بزرگ برای کار مصاحبه بدم اگر قبول شدم این خونه کسلکننده رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم صبح زود از خواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم عطر زدم
🔸سکانس دوم: داشتم با دستم گردههای خاک را رو کتفم دور میکردم که پدرم لبخندزنان به طرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین و چروک چهرهاش هم گواهی پاییز رو میداد
بهم چند تا اسکناس داد و گفت مثبتاندیش باش و بخودت باور داشته باش از هیچ سوالی تنت نلرزه
نصیحتشو با اکراه قبول کردم و لبخندی زدم و تو دلم غرولند کردم در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهر مار کنه از خونه خارج شدم یه ماشین گرفتم به طرف شرکت رفتم
به درب شرکت رسیدم خیلی تعجب کردم هیچ نگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما
🔹سکانس سوم: بمحض ورود متوجه شدم دستگیره از جاش در اومده اگه کسی بهش بخوره میشکنه بیاد پند آخر بابام افتادم همه چیزو مثبت ببین فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیفته همینطور تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچه شرکت رد میشدم که دیدم راهرو پرشده از آب سر ریز حوضچهها به ذهنم خطور کرد باغچه ما پر شده است یاد سختگیری بابام افتادم که آب رو هدر ندم شیلنگ را از حوضچه پر به حوضچه خالی گذاشتم و آب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه در مسیر تابلوی راهنما وارد ساختمان اصلی شدم پلهها را بالا رفتم متوجه شدم چراغهای آویزان در روشنایی روز روشن بودن از ترس فریاد بابا غیر ارادی خاموش کردم
🔸سکانس چهارم: بمحض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای اینکار اومدن اسممو در لیست نوشتم منتظر شدم وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره و لباس و کلاسشونو دیدم احساس حقارت کردم خجالت کشیدم؛ مخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکاییشون تعریف میکردن
دیدم هر کسی میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه میاد بیرون با خودم گفتم اینا با این دک و پوزشون با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!عمرا
فهمیدم بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازندش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن
بیاد نصحیت پدرم افتادم مثبت اندیش باش اعتماد بنفس داشته باش نشستم منتظر نوبت شدم انگار حرفای بابام اعتماد بنفس بهم میداد و این برام غیرعادی بود در این فکر بودم یهو اسممو صدا زدن برم داخل وارد اتاق مصاحبه شدم روی صندلی نشستم روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کرده لبخند میزدن یکیشون گفت کی میخوای کارتو شروع کنی؟ دچار اضطراب شدم لحظهای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگهای خواهد بود؟
🔹سکانس پنجم: بیاد نصیحت پدرم حین خروج از منزل افتادم نلرز اعتماد بنفس داشته باش پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم ان شاءالله بعد اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکار
یکی از سه نفر گفت تو استخدامی
با تعجب گفتم شما ازم سوالی نپرسیدین!!!😳 سومی گفت ما بخوبی میدونیم با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید بهمین خاطر گزینش ما عملی بود تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی برای داوطلبان مدنظر داشته باشیم درصورت مثبتاندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد و تو تنها کسی بودی که تلاش کردی تو بی تفاوت از کنار این ایرادات رد نشدی تلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقصها رو اصلاح کنی و دوربینهای مداربسته که عمدا برای اینکار در مسیر داوطلبان گذاشته شده بودن موفقیت تو را ثبت کردن
در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد کار و مصاحبه و...
🔹سکانس آخر: هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم
پدرم: آن فرد بزرگی که ظاهرش سنگدل اما درونش پر از محبت و آرامشست
منی که میخواستم بمحض پیدا کردن کار از خونه برم حالا او را مثل کعبه میبینم با فوران احساسم میخوام بپاش بیفتم دست و پایش بوسه زنم چرا پدرم را قبلا اینگونه ندیدم چگونه چشمانم از دیدنش کور شده بود؟ از بخشش بی بازگشتش
از مهرورزی بی حد و مرزش از پاسخهای بی سوال از نصیحت های بدون اشاره من دلزده نشو زیرا در ماوراء پندها محبتی نهفته است ...
❤️@zendegikob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️حکایت چاه پر آب
❤️@zendegikob
🔖
بي زحمت از امروز كلمه ي 'متاسفم' رو وارد صحبت هاي روزمرتون كنيد
عذر خواهی کردن و بزرگوارانه پذیرفتن عذر خواهی دیگران نشان دهنده ی نزاکت و پختگی هستند
و در مورد مسائل ریز و درشت اهمیت دارند. عذرخواهی صادقانه باعث آرام کردن شرایط بی ثبات می شود؛اکثر مردم نمی توانند از دست کسی که مسئولیت اعمالش را بر عهده می گیرد عصبانی باشند: "متاسفم دوستم، من نباید ژاکت تو را بدون اینکه از تو سوال کنم برمی داشتم. آن را براي خشک شویی داده ام و دیگر این کار را تکرار نخواهم کرد."
"متاسفم" همچنین یکی از ساده ترین و اغلب مهربان ترین راه ها برای ابراز همدلی یا پشیمانی است. از دست دادن کار، بیماری یا مرگی در خانواده مواقعی هستند که می توانید از کلمه ی "متاسفم" استفاده کنید. در چنین مواقعی مسئله را ساده جلوه برگزار کنید، لازم نیست به آن شاخ و برگ بدهید: "متاسفم که چنین اوقات دشواری داشتی تمام مدت به تو فکر می کردم."
از امروز به كلمه ي "متاسفم" بيشتر توجه كنيم...
❤️@zendegikob
زندگی سینما نیست ، تئاتر زنده است قرار نیست برای هم نقش بازی کنید
قرار است به هم آرامش بدهید و آرامش بگیرید ، مهلت به پایان رسیدن این تئاتر خیلی زودتر از آن چیزی هست که فکرش را می کنید پس به جای میدان جنگِ هر روزتان آن را به بهشت تبدیل کنید و لذت ببرید
❤️@zendegikob
روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندائی رااز عالم غیب شنید: « ای مردهرچه همین الآن آرزو کنی، به تو داده میشود.»
مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود.
در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد. ندا آمد: « آرزوی دیگرت چیست؟ »
مرد گفت: کور شود هرکه آرزو و دعای کوچک داشته باشد.
بلافاصله مرد کور شد!
نکته : وقتی منبع برآورده کردن آرزوهایت خداست، حتی خواستن کوهی از طلا نیز کوچک است. خدا بزرگ است، از خدای بزرگ چیزهای بزرگ بخواهید...
❤️@zendegikob
🌟 #زنگ_تفکر 🌟
🍈 فقط ده ثانیه تصورکنید که دارید آلوچه می خورید، ببینید دهنتون چقدر بزاق ترشح می کنه😋
🍈 وقتی ده ثانیه فکر کردن به آلوچه اینقدر دربدن ما واکنش ایجاد می کنه، اونوقت ده دقیقه تمرکز روی اتفاقات ومسائل منفی و ساعت ها استرس و عصبانیت چه تاثیر ویرانگری روی جسم و روح ما میذاره 😕🤔
🍈 مثال آلوچه یادت بمونه،تا افکارمنفی اومد تو سرت،بدون که اگه تا 20 ثانیه ادامه شون بدی دیگه داری تیشه به ریشه زندگیت میزنی.
🍈 بیاین همیشه به خوبی ها فکر کنیم و نذاریم افکار منفی و ناامید کننده بیاد توی ذهنمون😀
دلتون شاد وذهنتون مثبت.🌺
❤️@zendegikob