شهید محمودوند در سپاه پاسداران جمهوری اسلامی بخاطر علاقه فراوانش به نظام مقدس جمهوری اسلامی و برخورداری از جانبازی های فراوان( شیمیایی، موجی، قطع پا و ۲۵ ساچمه در دست) عضو شد و توانست مدرک دیپلم خود را با تلاش بسیار بگیرد. محمودوند پس از شهادت سیدعلی موسوی در سال ۱۳۷۱ به برادران گروه تفحص، کمک کرد و برای یافتن پیکر شهداء در میان خاکهای تفتیده جنوب تلاش کرد تا جاییکه بر اثر کار زیاد، دو مرتبه پای مصنوعی اش را از دست داد. علی محمودوند در گروه تفحص لشگر۲۷ محمدرسول الله( ص)، فرمانده بود
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
شهید محمودوند با پیروزی انقلاب اسلامی، سر از پا نمی شناخت؛ به همین خاطر در بسیج مسجد با خوشحالی ثبت نام کرد.
مادر شهید محمودوند، درخصوص خاطرات فرزندش می گوید:علی، بیشتر اوقات در مسجد حضور داشت و پس از بازگشت به خانه، دمپایی هایش پاره بود، وقتی معترضانه به او می گفتم:« این چه وضعی است» سرش را پایین می انداخت و می گفت:« مامان اشکالی ندارد، احتمالا کسی که کفش هایم را برده، احتیاج داشته است». او با ۱۷ سال سن، به قصد شرکت در جبهه، شناسنامه اش را برداشت؛ به او گفتم:« علی در جبهه از تو کاری ساخته نیست؛ این کار را نکن» او پاسخ مرا کنار در چنین داد:« مادرجان! شما به من بگوئید، بمیر؛ می میرم ولی نگوئید نرو، من آن جا آب که می توانم بدهم» سرانجام به جبهه در تابستان سال ۱۳۶۱ رفت.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
✨️التماسدعا مخصوصاً فرج..🌿
🤲اللهم عجل لولیک الفرج بحق خانم
حضرت زینب کبری سلام الله علیها ..💔
🕊
علی، سردردهای شدید در سالهای آخر داشت. فشار امواج انفجار، او را چندین مرتبه تحت فشار قرار داده بود؛ علاوهبراین شیمیایی هم شده بود و علت سردردش همین بود؛ به حدی که سرش را با تمام قدرت فشار می داد و حس میکرد که سرش در حال منفجر شدن است.
با تعجب نگاهش می کردم، که به من می گفت:« تو نمی دانی چطور درد می کند، حالم به هم می خورد» وقتی پرسیدم که چرا سرش درد میکند؛ پاسخ می داد:
« وضعیت روحی خوبی ندارم، احتمالا فشارم یا چربی ام بالا رفته است» اما من نسبت به این مسأله واقف بودم که او شیمیایی شده و کلیه هایش از کار افتاده بود، همچنین به غیر از حالت تهوع ، عارضه موجی بودن باعث مختل شدن برخی از اوقات زندگی اش شده بود. او در چنین مواقعی می گفت:
« فقط بروید بیرون، پس از گفتن این جمله، بحدی سرش را به دیوار می کوبید و فشار می داد که بدنش خشک می شد.
#امام_زمان
#شهیدعلی_محمودوند
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🕊
وَ لاتَحسَبَن الذين قُتلوا
فی سَبيل الله أمواتًا ....
شهدا زنده هستند و نزد پروردگارشان
در سفره رزق خدایی روزی میگیرند.. ⚘️
وچه سفره هایی،وچه سفره هایی
فقط خدا میداند و شهدا...⚘️
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
علی محمودوند تابستان سال 1361 همزمان با شروع عملیات رمضان در هفده سالگی به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشکر 27 محمدرسولالله(ص) آغاز نمود. پس از جنگ تحمیلی بهصورت خودجوش و بدون امکانات به تفحص شهیدان میپردازد و بعد، رفته رفته سازوکار اداری برای آن ترتیب میدهند تا بتوان با امکانات بیشتری به تفحص شهیدان پرداخت. به این ترتیب، گروه تفحص لشگر 27 محمد رسولالله تشکیل میشود.
این شهید بزرگوار سال 1379 در جریان تفحص شهدا با انفجار مین به شهادت نائل گردیده است
علی هم از همان لحظهها داشت. از همانهایی که همیشه و همه جا همراهش بود. تصویر نگاههای پر التماس زخمیها و صدای تکبیرشان، دویدن روی بدنهای پرخون بچه ها که روی هم ریخته بود، تصویر رفیق چندین و چند ساله اش که بین راه جا ماند تا قولی که موقع ترکشان بلند بلند فریاد زده بود. ساعت به ساعت و لحظه به لحظه اش توی ذهنش می آمد و دلش را آتش میزد. حسرت قولی که سالها توی دلش مانده بود شد انگیزه اش برای تفحص. پای خیلیها را هم با خودش به تفحص باز کرد. عاشقشان کرد. عاشق خودش، تفحص، منطقه، جنگ و جبهه. فرمانده هم که شد همان جذبه را داشت. آنقدر دوستش داشتند که وقت شهادتش جوری بر سر و روی خود میکوبیدند و گریه میکردند که انگار پسری در فراق پدر.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
بالاخره بهمن سال 79، درست سالگرد همان عملیات به قولش عمل کرد و همهی آنهایی را که یک روز ناگزیر گذاشته بود و رفته بود را پیدا کرد. یکجا. خیالش راحت شد. دلش که آرام گرفت خودش هم رفت پیش همانها که سالها یادشان همراهش بود، درست توی همان منطقه، فکه.
یکی از خاطراتی که در این کتاب آمده است را میخوانیم:
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯