زیارت عاشورا آسان 🌈.pdf
حجم:
1.2M
📜 متن و ترجمه Pdf
🕌 زیارت عاشورا امام حسین (ع)
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
هدایت شده از زندگی نامه شهیدان
شهید علی محمودوند، زاده ی ۱۷ صفر سال ۱۳۴۳ هجری قمری در تهران می باشد. مادر شهید محمودوند پس از به دنیا آمدن فرزندش به مریض سختی گرفتار شد و به حضرت علی ( ع) متوسل شد و شفا پیدا کرد. مادر او در زمان اذان به او شیر می داد و اکثر اوقات دائم الوضو بود. پدرش برای کسب نان حلال، بسیار حساس بود. شهید محمودوند از زمانیکه کودک بود نسبت به قرآن و اذان حساس بود تا جاییکه اگر خواب بود و صدای اذان یا قرآن را می شنید؛ از خواب بیدار می شد.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
شهید محمودوند درسال ۱۳۶۷متاهل شد و با سفر به آستان علی ابن موسی الرضا( ع) زندگی مشترکی را در سال ۱۳۶۸ شروع کرد. او یک پسر به نام عباس داشت که نابینا و فلج بود و همچنین صاحب یک دختر نیز شده بود.
فعالیت های شهید محمودوند
شهید محمودوند هم زمان با شروع عملیات رمضان در تابستان سال ۱۳۶۱ در سن هفده سالگی به جبهه رفت و بعنوان تخریبچی در گردان تخریب لشگر ۲۷ محمدرسول الله( ص) فعالیت کرد، سپس همراه گردان حنظله در عملیات والفجر مقدماتی به منطقه فکه رفت و از ناحیه دست برای نخستین بار دچار جراحت شد. شهید علی محمودوند، پای خود را در عملیات والفجر ۸ برای همیشه از دست داد ولی باز هم با وجود ۷۰ درصد جانبازی از میهن اسلامی دفاع کرد.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
شهید محمودوند در سپاه پاسداران جمهوری اسلامی بخاطر علاقه فراوانش به نظام مقدس جمهوری اسلامی و برخورداری از جانبازی های فراوان( شیمیایی، موجی، قطع پا و ۲۵ ساچمه در دست) عضو شد و توانست مدرک دیپلم خود را با تلاش بسیار بگیرد. محمودوند پس از شهادت سیدعلی موسوی در سال ۱۳۷۱ به برادران گروه تفحص، کمک کرد و برای یافتن پیکر شهداء در میان خاکهای تفتیده جنوب تلاش کرد تا جاییکه بر اثر کار زیاد، دو مرتبه پای مصنوعی اش را از دست داد. علی محمودوند در گروه تفحص لشگر۲۷ محمدرسول الله( ص)، فرمانده بود
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
شهید محمودوند با پیروزی انقلاب اسلامی، سر از پا نمی شناخت؛ به همین خاطر در بسیج مسجد با خوشحالی ثبت نام کرد.
مادر شهید محمودوند، درخصوص خاطرات فرزندش می گوید:علی، بیشتر اوقات در مسجد حضور داشت و پس از بازگشت به خانه، دمپایی هایش پاره بود، وقتی معترضانه به او می گفتم:« این چه وضعی است» سرش را پایین می انداخت و می گفت:« مامان اشکالی ندارد، احتمالا کسی که کفش هایم را برده، احتیاج داشته است». او با ۱۷ سال سن، به قصد شرکت در جبهه، شناسنامه اش را برداشت؛ به او گفتم:« علی در جبهه از تو کاری ساخته نیست؛ این کار را نکن» او پاسخ مرا کنار در چنین داد:« مادرجان! شما به من بگوئید، بمیر؛ می میرم ولی نگوئید نرو، من آن جا آب که می توانم بدهم» سرانجام به جبهه در تابستان سال ۱۳۶۱ رفت.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🕊
علی، سردردهای شدید در سالهای آخر داشت. فشار امواج انفجار، او را چندین مرتبه تحت فشار قرار داده بود؛ علاوهبراین شیمیایی هم شده بود و علت سردردش همین بود؛ به حدی که سرش را با تمام قدرت فشار می داد و حس میکرد که سرش در حال منفجر شدن است.
با تعجب نگاهش می کردم، که به من می گفت:« تو نمی دانی چطور درد می کند، حالم به هم می خورد» وقتی پرسیدم که چرا سرش درد میکند؛ پاسخ می داد:
« وضعیت روحی خوبی ندارم، احتمالا فشارم یا چربی ام بالا رفته است» اما من نسبت به این مسأله واقف بودم که او شیمیایی شده و کلیه هایش از کار افتاده بود، همچنین به غیر از حالت تهوع ، عارضه موجی بودن باعث مختل شدن برخی از اوقات زندگی اش شده بود. او در چنین مواقعی می گفت:
« فقط بروید بیرون، پس از گفتن این جمله، بحدی سرش را به دیوار می کوبید و فشار می داد که بدنش خشک می شد.
#امام_زمان
#شهیدعلی_محمودوند
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
علی هم از همان لحظهها داشت. از همانهایی که همیشه و همه جا همراهش بود. تصویر نگاههای پر التماس زخمیها و صدای تکبیرشان، دویدن روی بدنهای پرخون بچه ها که روی هم ریخته بود، تصویر رفیق چندین و چند ساله اش که بین راه جا ماند تا قولی که موقع ترکشان بلند بلند فریاد زده بود. ساعت به ساعت و لحظه به لحظه اش توی ذهنش می آمد و دلش را آتش میزد. حسرت قولی که سالها توی دلش مانده بود شد انگیزه اش برای تفحص. پای خیلیها را هم با خودش به تفحص باز کرد. عاشقشان کرد. عاشق خودش، تفحص، منطقه، جنگ و جبهه. فرمانده هم که شد همان جذبه را داشت. آنقدر دوستش داشتند که وقت شهادتش جوری بر سر و روی خود میکوبیدند و گریه میکردند که انگار پسری در فراق پدر.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
بالاخره بهمن سال 79، درست سالگرد همان عملیات به قولش عمل کرد و همهی آنهایی را که یک روز ناگزیر گذاشته بود و رفته بود را پیدا کرد. یکجا. خیالش راحت شد. دلش که آرام گرفت خودش هم رفت پیش همانها که سالها یادشان همراهش بود، درست توی همان منطقه، فکه.
یکی از خاطراتی که در این کتاب آمده است را میخوانیم:
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
بالاخره بهمن سال 79، درست سالگرد همان عملیات به قولش عمل کرد و همهی آنهایی را که یک روز ناگزیر گذاش
والفجر مقدماتی بودیم.با هم میکندیم و میرتفیم جلو. شروع کرد به تعریف کردن از یک دوست قدیمی. گفت: «تخریبچی بود از بچه محلهایمان. چقدر خاطره داشتیم باهم.» آهی کشید، سرش را انداخت پایین و زیر لب گفت: «خودم همین اطراف ولش کردم و رفتم. اما بهش قول دادم بر میگردم و می برمش.» صورتش یک جوری شد، انگار که شرمنده باشد. جولتر که رفتیم چیزی پشت بوتهها توجهمان را جلب کرد. دویدیم طرفش. آوردیمش بیرون. شهید بود کارتش را پیداکرد و خاکها را زد کنار. اسمش را که خواند استخوانهایش را چسباند به سینه اش. میبوسید و گریه میکرد. به قولش عمل کرده بود.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
پیام رهبر درباره شهید محمودوند
به ارواح طیبه همه شهداء مخصوصا شهیدان این راه پر ارزش( تفحص)، که شما در آن مشغول حرکتید و شهید محمودوند، شهید عزیزی که برای ارواح طیبه همه شان از خداوند متعال علو درجات و هم نشيني با صالحان و اولیاء و ائمه را مسئلت می کنم، شما باب شهادت را باز نگه داشتید.
سید علی خامنه ای
۲۰/۱۲/۱۳۷۹
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
نحوه شهادت شهید علی محمودوند
راوی:آقای منافی
علی در روز سوم بهمن ماه در حال خروج از استراحت گاه به اسمان، نگاهی انداخت و گفت:« تو به من قول دادی؛ ده روز دیگر، فرصت داری که به قولت عمل کنی وگرنه من دیگر به پشت سرم نگاه نمی کنم» او با پای مصنوعی شکسته اش، در حال رفتن بود که به ما گفت:« این پا روی مین رفتن داره» عاقبت، علی در روز ۲۲ بهمن ماه به میدان مین رفت و توانست حدود ۶۲ الی ۶۳ مین را پیدا کند. من، او را همراهی میکردم، زمانی که به آخرین مین رسیدیم؛ کسی مرا از دور، صدا زد. با شنیدن آن صدا بین من و علی، حدود ۷ متر فاصله افتاد؛ ناگهان متوجه صدای انفجاری مهیب در دشت شدم که با سرعت، خودم را به محمودوند رساندم. او با پیکری خونین روی زمین افتاده بود. باورم نمی شد اما خدا هیچگاه خلف وعده نمی کند.
سرانجام شهید محمودوند در منطقه فکه در تاریخ ۲۲/۱۱/۱۳۷۹ بر اثر انفجار مین به شهادت رسید و برطبق وصیتش، پیکر پاکش را در قطعه ۲۷ بهشت زهرا دفن کردند.
وقتی که حسین شریفی نیا خبر شهادت شهید محمودوند را شنید؛ به سراغ مهر متبرک حاجی رفت. مهری که از علی یادگاری ماند، بهترین یادگاری بود که خاک پیکر ۱۰۰ شهید را با خود بهمراه داشت، اینک زمانی که سجده میروم، عطر حضورش را میان سجاده احساس می کنم.
نشانی مزار شهید علی محمودوند
بهشت زهرا(س)/ قطعه: ۲۷/ ردیف:۱۶/ شماره:ج
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدعلی_محمودوند
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯