اين شهید بزرگوار به حضور در مسجد و بر پایی نماز جماعت و مراسم ادعیه های مختلف علاقمند بود و خود نيز جزء اول کسانی بود که اقدام به راه اندازی مجلس دعا در بین فاميل نمود و به همراه روحاني شهيد احد عموئي اقدام به راه اندازي كلاس قرآن در بين جوانان فاميل و محله نمودند. درهمان سالهای آغازین جنگ تحمیلی با اینکه دائم در جنگ بسر می برد وقتی جوانان محل از او تقاضاي محلي براي راه اندازي پايگاه مقاومت كردند به نداي آنها پاسخ داد و با تهيه مصالح ساختماني به كمك جوانان بسيجي محل، اتاقي را براي اين امر در قطعه زميني كه سالها وقف مسجد شده بود و ساخت آن راكد مانده بود بنا نهاد و اينگونه در احداث مسجد در محل سکونتش در شهر شیراز پیش قدم شد و به همّت جوانان و مردم محل با جمع آوری کمکهای مردمی مسجدی با نام مبارک حضرت اباالفضل( ع ) بنا گذاشته شد که از آن پس اين بناي مقدس به پایگاه مهمی برای جمع آوری کمک های مردمی به جبهه ها و اعزام رزمندگان بسیاری شد که عدّه ای از این عزیزان از این مکان مقدّس به عرش سفر کردندو به نقل از جوانان آن روز كه اكنون از دست اندركاران مسجد مي باشند، عدّه ای از آنها نيز هم اکنون در مسئولیت های مختلف مشغول به خدمت هستند و در حال حاضر این مکان مقّدس همچون گذشته در ابعاد مختلف فعّال می باشد.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدکوچک_موسوی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
اين شهید بزرگوار به حضور در مسجد و بر پایی نماز جماعت و مراسم ادعیه های مختلف علاقمند بود و خود نيز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با اتمام جنگ تحمیلی او که تمام توانش را در میدان نبرد در راه خدا صرف کرده بود و از این بابت خاطرش آسوده شده بود، بدلیل وخامت وضع جسمی اش در اثر جراحات ناشی از مجروحیت ديگر قادر به فعاليت نبود و تا زمان شهادت در منزل بستری شد و روز به روز از نظر جسمی ضعیف تر می شد تا جایی که دیگر به جوانان زیر 40 سال شباهت نداشت و دوستانی که مدتي او را ندیده بودند باورشان نمی شد كه او همان بولدزر معروف باشد، در طول مجروحیت حاضر به تشکیل پرونده در بنیادجانبازان و استفاده از امکانات بنیاد نگردید. او می گفت: اگر قرار است پرونده ای به جز پرونده پاسداریم تشکیل شود آرزو دارم آن پرونده، پرونده شهادتم باشد. این فرمانده دلير همچون سالهای دفاع مقدّس با روحیه ای استوار و محکم بود همیشه ذکر خدا برلب داشت و طلب شهادت می کرد تا اينكه شهید دو هفته قبل از شهادت در شب 19 رمضان خواب می بیند که در جبهه و در جمع دوستان همرزمش که تعدادی از شهدا هم در آن میان حضور داشتند سردار شهيد حاج مجید سپاسی برگه ای را به او مي دهند و مي گويند، این جواز شهادت شماست که از سوی امام زمان (عج) صادر شده و ما 2 هفته ديگر منتظر آمدنت هستیم. در همان شب همسرش نيز خواب مي بينند كه برگه ای به دستش مي دهند و مي گويند: این برگه را حاج مجید سپاسی برای همسرت آورده است تا 14روز ديگر او را به گلزار شهداء بیاورید بعداز آن خواب، سيد برای روزموعود لحظه شماری می کرد روز به روز چهره اش نورانی تر می شد کسانی که به ملاقاتش در منزل می آمد این تغییر را متوجه می شدند. همان طور که ايشان و همسرش در خواب دیده بودند روز چهاردهم در تاريخ 10/2/ 1369 در بیمارستان نمازی شیراز در حالي كه ذکر یا علی بر لب داشت از همسرش خواست تا آمدن حضرت علی(ع) دستش را بگیرد پس از چند لحظه به ايشان اشاره می کند حالا مي توانيد دستم را رها کنيد، و دست در دست جدّ بزرگوار به خیل دوستان شهیدش كه منتظر آمدنش بودند پیوست.
پیكر این سردارخستگی ناپذیر بعد از زیارت در حرم حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) بر روی دست همرزمان و مردم شهید پرور و انبوه علاقمندانش، با شکوه خاصی تشیع و در قطعه 13 گلزار شهدای شهر مقدّس شیراز،فاز 2 محمّد رسول الله (ص) رديف دهم پشت ساختمان آشپزخانه حسینیه دارارحمه در جوار سایر همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد. اکنون با گذشت سال ها از شهادت این فرمانده خستگی ناپذیر و دلاور تربت پاک و مطهرش بدليل کرامات متعددی که از او دیده اند یا مي بينند زیارتگاه خیل عاشقان اهل بیت (ع) و خصوصاً ارادتمندان آقا علی ابن موسی الرضا (ع) می باشد که از همین رو به سردار شهید امام رضایی معروف شده است.
روحش شاد و یادش گرامی باد
یاد و خاطره
سرداران و شهدای آماد و پشتیبانی گرامی باد
🕊
دختران شهیدهی عزیز سرزمینم
روزتون مبارک مبارک🥰
سلام ما رو به مادرمون خانم حضرت زهرا سلام الله علیها برسونید😍👋
🕊
🍃🥀یازهرا سلام الله علیها یا شهیده 🍃
🥀
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
enc_16428643785356764933720.mp3
3.16M
🎼🎤مولودی شاد
🌹 میگویند: اگر خدا برای خانوادهای رحمت بخواهد به آنها دختر عنایت میکند.
رحمت تمام خانواده ها ! روزتون مبارک
#روزدختـــــــــر
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
وصیّت نامه
اینجانب سیّدکوچک موسوی فرزند سیّدحسین به شماره شناسنامه685 متولّد جعفرآباد بیضاء عضو رسمی سپاه پاسداران وصیّت نامه خودم را با شهادت به یگانگی خداوند يکتا و شهادت به رسالت حضرت محّمد (ص) و شهادت به جانشینی و امامت برحقّ حضرت علی (ع) شروع می کنم.
از روزی که راهی جبهه شدم تا اتمام جنگ چندین بار وصیّت نامه را به امید شهادت نوشتم. ولی این بار با دفعات قبل فرق می کند، چون جنگ تمام شده و من شهید نشده ام و در حال حاضر در منزل زمین گیر و بستری هستم و نمی توانم در جمع دوستانم باشم خدا را شکر می کنم، حتماً در این هم حکمتی هست و امیدوارم خداوند به حقّ حضرت محمّد و آل محمّد (ص) افتخار شهادت را نصیبم بکند خدا را شکر می کنم که، فرصت داد تا عمرم را در سپاه و درکنارشهدا در راه دفاع از اسلام بگذرانم. انشاءالله که مورد قبول درگاه حضرت حق تعالی قرار گرفته باشد. هرگز پشیمان نیستم و اگرخداوند به من توانی دوباره بدهد این بار بیشتر از قبل تلاش می کنم تا من را بپذیرد.
از هرکسی که مرا می شناسد و حقّی بر گردنم دارد می خواهم که حلالم کند.
شما را به چند کار مهم سفارش می کنم:
- از ولایت فقیه حضرت آیت الله خامنه ای حمایت کنید و گوش به فرمانش باشید تا در قیامت شرمنده حضرت علی (ع) نشوید.
- امام خمینی (ره ) و شهداء را فراموش نکنید که حق بزرگی برگردن ما دارند.
- مسجد ها را خالی نگذارید و نماز را به جماعت بخوانید و شرکت در مراسم دعاها را فراموش نکنید.
- خواهرم حجابت را به احترام فاطمه زهراء (س) و حفظ خون شهداء و عاقبت بخیری رعایت کن.
- به همدیگر سر بزنید و از حال و روز همدیگر بی خبر نباشید و تا جائی که می توانید به همدیگر کمک کنید.
والسلام علیکم ورحمه اله وبرکاته
سیّد کوچک موسوی
24/1/1369
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدکوچک_موسوی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
حکایت دوم به نقل از برادرسید محمد بنی هاشمی
همسرم ادامه ماجرا را این طور برایم نقل کرد:وقتی دوستم حکایتش رابا چشمان گریان برایم تعریف کرد مشتاق شدم وبا گرفتن آدرس مزار شهید به آنجا رفتم همان شب درخواب دیدم که درحال زیارت درحرم امام رضا(ع) هستم بار دوم که به سر مزارش رفتم مجدداً خواب زیارت را دیدم چون برایم عجیب بود آن را برای خانواده ام تعریف کردم آ نها هم مشتاق شدند وبصورت دسته جمعی به سر مزار شهید رفتیم همان شب یکی ازآن ها درخواب می بیندکه همگی به زیارت امام رضا(ع) مشرف شده اند این ماجرا دهان به دهان دربین فامیل نقل شد و عدّه زیادی به سر مزار شهید آمدند وبرای رفع گرفتاری و مشکلاتشان شهید را واسطه قرار دادند و نذرشان را بنام شهیدعزیز و جدّبزرگوارش کردند وبیشتر آنها اذعان دارند که گرفتاری ومشکلات آنها رفع شده است همسرم گفتندمن هر بار که به سر مزارش می روم مثل همان روزهای اول یا خودم خواب می بینم ویا اطرافیان در خواب می بینند به زیارت امام هشتم (ع) مشرف شده ام 0
من با شنیدن ماجرا مشتاق شدم و به همراه همسرم به گلزار شهداء وسر مزار شهید رفتیم یک روز بعد یکی از دوستانش تماس گرفت که همسرم به من گفت گوش کن که این دوستم چه می گوید اومی گفت دیشب خواب دیدم به حرم امام رضا(ع)مشرف شده اید .
چون من از قبل در مکانهای مختلف (مناطق جنگی ، محافل دانشجویی وبسیجی ) به بیان کرامات دیده شده مردم ازشهدای عزیز مشغول بودم ازآن پس این مطالب ر ا نیز بیان کردم وجوانان و دوستداران انقلاب وشهداء با ضبط سخنان بنده و پخش آن در شهرشیراز و استان فارس وسایراستانهانسبت به آگاهی مردم ازوجود چنین شهید بزرگواری درگلزارشهداء شیرازاقدام کردند اکنون ما شاهدحضورمردم وخصوصأجوانانی هستیم که انفرادی وبصورت جمعی به سر مزارش می آیند وتعدادی که کرامتی می بینند یا برای خودم یا دوستانم نقل می کنند .
( برادر بنی هاشمی د ربیستمین سالگرد شهید در تاریخ 10/2/ 89کراماتی دیگراز ایشان به شرح ذیل نقل کردند)
حکایت سوم به نقل از برادر سید محمد بنی هاشمی
جوانی که اصلا به مسائل دینی اعتقاد نداشت به اصرار یکی از دوستان جوان متدین به سر مزار شهید سیدکوچک موسوی می آیند این دوست متدین نقل کرد که من نمی دانم این جوان از این سید بزرگوار چه کرامتی دید که 180 درجه تغییر کرد پس از آن به سر مزار شهید می آید وقرآن تلاوت می کند .
حکایت چهارم به نقل از برادر سید محمد بنی هاشمی
یکی از نوه های مرحوم آیت الله محلاتی که از دوستان بنده هستند با من تماس گرفتند و گفتند بعد از شنیدن ماجرا به سر مزار شهیدرفتم همان شب در عالم خواب خودم را در حال زیارت حضرت رضا (ع) دیدم چه ارتباطی بین امام رضا(ع) واین شهید وجود دارد.
زندگی نامه شهیدان
حکایت سوم به نقل از برادر سید محمد بنی هاشمی جوانی که اصلا به مسائل دینی اعتقاد نداشت به اصرار یکی
حکایت پنجم به نقل ازخانواده شهید
عصر پنجشنبه ای بود که به اتفاق خانواده به گلزارشهدا ء سر مزار پدر رفتیم تعد ادی جوان که 15نفری بودند آنجا حضور داشتند که یکی ازآنها درحال صحبت کردن بود وقتی رسیدیم این برادر جوان صحبتش تمام شد و نشست و سنگ قبر پدرم را بوسید وراه افتاد که برود خودم را به او رساندم و دلیل این کارش را جویا شدم و سپس خودم رامعرفی کردم آنها خوشحال همدیگررا صدا کردند و برگشتند او گفت من کرمانی هستم و در دانشکده شهید باهنر شیراز مشغول به تحصیل می باشم نزدیک 2سال بود که با شندیدن آن ماجرا هروقت موفق می شدم به سر مزارشهیدموسوی می آمدم . خیلی دوست داشتم به زیارت امام رضا م(ع)مشرف بشوم ولی هر بار بنا بدلائلی این امر محقق نمی شد تا اینکه فکری به سرم زد گفتم این بار از شهید موسوی می خواهم تا اثباب سفرم را فراهم کند به اتفاق یکی از دوستان که همین جا حضور دارند به سرمزارش آمدیم ومن روبه عکس شهیدکردم و ازاو خواستم تا 3روزآینده اثباب سفرم را فراهم کند هنوز3روزتمام نشده بود و که به من خبر دادند خودت را برای زیارت امام رضا(ع) آماده کن و مشرف شدم و ازآن روز به بعد من وسایر دوستان نسبت به قبل با ایشان انس بیشتری پیداکردیم . حالا شما بگویید علّت اینکه پدرتان با امام رضا (ع ) ارتباط نزدیک دارد چیست ؟
🍃🥀به وقت عاشقی💞
#یاالله🌿
الله اکبر...✨️
تازمانیکهصدایاذان✨️
ازگلدستههابلنده
ناامیدیگناههکبیرست...🌱
به وقت بیقراری 🌷🍃
حکایت ششم به نقل از فرزند شهید
برای تشیع یکی ازبستگان همسرم دراواسط هفته به داالرحمه رفته بودیم که در راه برگشت به اتفاق پدر ومادر همسرم به سرمزارپدرم رفتیم در آنجا تعدادی جوان با انداختن تکه فرشی درحال تلاوت قرآن بودند چون فامیل بزرگی هستیم گفتم شاید آنها را نشناخته ام از یک نفر آنها سئوال کردم شما با شهیدنسبتی دارید گفتند نه ما وبسیاری از مردم وجوانان نورآبادممسنی فارس با شنیدن ودیدن کراماتی از این شهید این مسیر طولانی را طی می کنیم و به سر مزارش می آییم وحتی بعضی وقت ها هم شب را در کنار مزارش به صبح می رسانیم و خواسته هایمان را با واسطه قرار ایشان می خواهیم وبسیاری از خواسته هایمان اجابت شده است مجبورشدم خودم را معرفی کنم خیلی خوشحال شدند و علت نزدیکی پدرم باحضرت امام رضا(ع) را از من جویا شدند .
حکایت هفتم به نقل از برادر حسن جنگی مداح اهل بیت(ع)
یکی ازدوستانم برایم نقل کرد مدتی بود ازدواج کرده بودم ، همسرم خوابی عجیب دید اومی گوید خواب دیدم درگلزار شهدا ء شیراز شما را گم کرده ام پس ازجستجو بسیارخسته ونگران بودم که شخصی نزد من آمد و علت نگرانیم را جویا شد گفتم شوهرم راگم کرده ام وهرچه می گردم پیدایش نمی کنم او گفت نگران نبا ش من می دانم او کجاست و مرا راهنمایی کرد وگفت به شوهرت سلام برسان و بگو بی معرفت ، مدتی است سراغی از ما نمی گیری وقتی همسرم خوابش را برایم تعریف کرد من که طی 2سال گذشته دائم به گلزار شهداء وسر قبر شهید موسوی می ر فتم فوراً متوجه شدم مدتی است از رفتن به گلزار شهدا ء غافل شده ام بلافاصله در اولین پنجشنبه به اتفاق همسرم به گلزار شهداء سر مزار شهید موسوی رفتیم همسرم به محض دیدن عکس شهید با تعجب گفت این همان شخصی است که درخواب دیدم وبرایت پیغام داد.
حکایت هشتم به نقل از خواهر شهید رستم گوشه نشین
دوست خانوادگی داریم که شیرازی نیستند ومدتی پیش به منزل مان آمدن واز مشکلی که گرفتارش شده بودندسخن گفتند واینکه به هر جا و هر کسی متوسل شده ام تا کنون نتیجه ای نگرفته ام بدون اینکه از نسبتم با شهید موسوی به او چیزی بگویم سفارش کردم به شهداء خصوصأ شهید موسوی متوسل بشود وایشان چند روز بعد تماس گرفت وگفت من همان روز به همراه شوهر و فرزندانم به گلزار شهداء بالای سر مزار شهید موسوی رفتیم مشکلم را همان طور که به عکسش نگاه می کردم با او درمیان گذاشتم اگر بگویم اوهم با من حرف می زد دروغ نگفته ام وحالا که چند روز از رفتن ما به سر مزارش گذشته نزدیک به 80درصد از مشکلمان حل شده است خوشا بحال شما که در شهرتان چنین شهید بزرگواری دارید نمی دانم او چه کرده است که اینقدر در درگاه خداوند و نزد امام رضا(ع) آبرومنداست.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدکوچک_موسوی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
حکایت نهم به نقل ازمادرشهید سیدعبدالله موسوی
مدتی بود که به بیماری مبتلا شده بودم وبرای درمان به پزشکان مختلفی مراجعه کرده بودم وهرکدام داروهای مختلفی تجویز کرده بودند ولی بهبودی حاصل نشده بود وآن روزهم تازه از مطب یکی از همین پزشکان به منزلش پسرم آمده بودم و عروسم(دختر شهید موسوی) برای خرید از منزل خارج شد. من در منزل درازکشیده بودم واز مبتلا شدن به این بیماری بی تابی می کردم وبا عکس شهید که بر روی دیوار بود درد دل می کردم که احساس کردم صدای نفس شخص دیگری را در اتاق حس می کردم ناخودآگاه گفتم آقا سید کوچک شمائید گفت بله چون پشت به ایشان بودم می خواستم ازجایم بلند شوم تا بی احترامی به او نباشد اما نتواستم ایشان گفتند. شما استراحت کنید به سختی برگشتم تا ببینمش فقط توانستم با گوشه چشمم زیارتش کنم پیراهنی سفید بر تن داشت وچفیه ای مشکی به دور گردنش بود.ناگهان زنگ درب منزل به صدا درآمد و من گفتم این یا ....(عروسم) است یا علیرضا (نوه) که از مدرسه برگشته است . ایشان گفتند نه آنها نیستند من در را باز می کنم تا این جمله را گفتند از جا بلند شدم و تازه متوجه شدم که ایشان شهید شده اند سرا سیمه به سمت درب رفتم و درب را بازکردم کسی پشت درب وداخل کوچه نبود به گریه افتادم تا اینکه عروسم به خانه برگشت وحال منقلب مرا دیدوجویای علت آن شد گفتم چند لحظه پیش پدرت به عیادتم آمده بود او نیز به گریه افتاد هر دو خیلی گریه کردیم از آن روزبه بعد به برکت حضوراین سید بزرگوار بدون استفاده از دارو دیگرهیچ آثاری از آن بیماری در وجودم نیست.
حکایت دهم به نقل از خانواده شهید
بعد ازظهر پنجشنبه ای به گلزار شهداء بر سر مزارشهید رفته بودیم تکه کاغذی تا کرده وچسبانده شده بر روی عکس شهید توجه مان را به خودش جلب کردوقتی آن را باز کردیم داخل آن برگ یادداشتی بود که به نظر می رسدکه نویسنده آن خانمی می باشد . متن یادداشت به شرح ذیل می باشد (اصل برگ موجود است )
هو علیم یا صبور
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاءعند ربهم یرزقون
سید کوچک (بزرگ ) موسوی سلام
از آشنائی با شما خوشبختم ، و خدا را به خاطر این موضوع شاکرم و اطمینان دارم که در این مطلب حکمتی است و امیدوارم که دیر نیامده باشم . گفتن اصل مطلب گرفتن وقت است چون شما می دانید. به پاکی شما متوسل شده ام تا شما را واسطه بین خود و علی ابن موسی الرضا(ع) قرار داده و عرض آنچه گفتنش برایم سخت است نزد رب العالمین نمایم . من از ارادتمندان به بانو فاطمه الزهرا (س) هستم و دراین امر به بانو زینب (س) نیز متوسل شده ام . بار گناهانم اجازه اجابت نمی دهند می خواهم انسانی کامل ،عاقل و بالغ به معنای واقعی شوم .عرصه حیات بر من تنگ شده مرتب قول می شکنم اطرافیان از من ناامیداند ولی من به خدا امیدوارم دیگر عرضی ندارم .
حکایت یازدهم به نقل از یکی از بستگان شهید
در تابستان سال 89بنا به مشکلاتی که پیش آمده بود از روی عجله تصمیم گرفتیم شیراز راترک کرده وبه یکی از شهرستانهای استان برویم تازه این تصمیم را گرفته بودیم ونزدیکان از آن خبر نداشتند چه برسد به غریب تر ها در همان روزها به منزل یکی از بستگان رفتیم در آنجا مادر خانواده خوابی راکه یکی از فرزندانش دیده بود برای ما نقل کردند: فرزندم در خواب شهید سید کوچک موسوی را می بیند که از او می خواهد از طرف ایشان به شما بگوید که شهرشیراز را ترک نکنید چون در آن خیری نیست .من وهمسرم وقتی این را شنیدیم تعجب کردیم و روی خودمان نیاوردیم . در راه برگشت همسرم گفت :حتما حکمتی دارد اما من نپذیرفتم و گفتم اگر قرار است من را منصرف کند چرا به خواب خودم نیامدند.همان شب خواب دیدم در خیابانی منتهی به حرم حضرت امام رضا(ع)بهمراه چند نفر ازاعضاءخانواده در حال قدم زدن هستم که ناگهان پایم به مانعی گرفت وبه زمین افتادم ومی خواستم از بالای پرتگاهی که به زیر گذرخیابان حرم شباهت داشت سقوط نمایم که موتور سواری با انداختن موتور وخودش جلو من از سقوطم جلوگیری کرد او جوانی بودکه کلاه بافتنی به سرداشت و چفیه ای هم به گردن داشت ،موتوری که سوار بود از نمونه موتورهای بود که رزمندگان در جنگ استفاده می کردند بود وبعد از من خواست تا با او بروم ابتدا تردید داشتم اما احساس می کردم او را جایی دیده ام وقتی تردید مرا دید گفت بیا برویم .سید منتظر است آن وقت با او رفتم خودم را در صحن مسجد گوهر شاد در نماز جماعت در کنار شهید موسوی دیدم بعدازاقامه نماز شهید بامن شروع به صحبت کرد ،قبل از آن که من چیزی بگویم اواز همه مشکلاتم با خبر بود ومرا دلداری می داد واز من خواست تا از این تصمیم منصرف شوم من نیزبعد از دیدن این خواب ازتصمیمم منصرف شدم اما بدنبال هویت آن موتورسوار،ساعتها فکر کردم تا اینکه متوجه شدم عکس او را در گلزار شهداء بالای سر مزار خانمی بنام زهرا جوانمردی دیده ام وقتی خواب را برای همسرم تعریف کردم وآدرس مزار رادادم او