eitaa logo
زندگی نامه شهیدان
798 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
178 فایل
بِســـمِ الله الرّحمــنِ الرّحیــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌هاکسانی‌اندکه خدا قلب‌هاشان را برای تقـوا امتحان کرده @fendreck @KhademAllah7 @Maghadam1234 @Sarbaaz_mahdi313 🌷حمایت شمادلگرمی ماست🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 شهیدم من... ویدیویی بسیار استثنایی و خاطره برانگیز از خواندن سرود با نوای گرم مداح مرحوم حاج سیدقاسم موسوی قهار در حضور حضرت امام خمینی (ره) در سال ۵۹ 🎙شهیدم من ، شهیدم من به کام خود رسیدم من خداحافظ ایا مادر نمی‌بینم تو را دیگر چرا مادر ز غم سوزی گذشت از ما سیه روزی که شد هنگام پیروزی علیه دشمنان یکسر منم سرباز روح‌الله که پیوستم به جندالله به سوی ارتش الله روان گشتم ایا مادر شدم من گر به خون غلطان مخور غم مادر نالان گلستان می شود ایران از این گل ها که شد پرپر ببین مادر کفن پوشم تفنگم بر سر دوشم در بساط خویش دارد بهترین کالا شهید می کند کالای خود را با خدا سودا شهید سینه را آماج رگبار مسلسل می کند چون ندارد ذره ای از دشمنان پروا شهید جهان چون پر ز نیرنگ است برایم چون قفس تنگ است که مردن بهتر از ننگ است چه جایی بهتر از سنگر... 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد 👌شنیدن این سرود زیبا برای کسانی که در حماسه دفاع مقدّس حضور داشتند، مخصوصاً برای رزمندگان سلحشور، جانبازان سرافراز و خانواده های معظم شهداء بسیار خاطره انگیز و باشکوه است و برای نسل جدید نیز می تواند اثرگذار و درس آموز باشد. دفاع_مقدس رزمندگان_اسلام شهدا_راهتان_ادامه_دارد ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
💠پاسدار شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند ◇شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد. ◇شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد. ◇شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود. ◇ شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد. ◇ شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند. شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت. ◇ شهیدی که روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالی‌ها مرا از یاد محرومان غافل می کند. ◇ شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم. ◇ شهیدی که حاج_قاسم سلیمانی معتقد بود مزارش شفاخانه است و درباره اش گفت: «ما افتخار می‌کنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار می‌کنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیت‌المال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین سپاه استفاده نکرد» ◇ شهیدی که پس از شهادتشان ، حاج قاسم پشت در اتاق عمل نوه شان ۴ ساعت منتظر و دعاگو ماند. عبدالمهدی‌ مغفوری🌷
🕊🌷 از خدا خواسته بود که بدنش یک وجب از خاک زمین را اِشغال نکند.. آب دجله او را براۍ همیشه با خودش برد..🥀 🕊🌷 |
‌•🌿• خدایـٰا‌دِلـم‌ بَھـٰانہ‌شھـٰادَٺ‌مےگیـرَد نِمے‌شوِد‌اِرفـٰاقـے‌کنۍبِھ‌این‌ ؏َـبد‌مـردود‌شـدِھ..! بابڪ نوری هریس 🕊 -نشر‌صدقه‌جاریه- 🕊
52.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدان اصغر و جعفر خنکدار ؛ 🔖 حاج خانم میگفت : جعفر هم پسرم بود هم دخترم ،... خواب دیدم بهم گفت: مامان من برگشتم ، نزدیکتم ،... فردا صب که استخوان هاش و تحویلم دادن استخون ساق پاش و بوسیدم . شبی هم که اصغر شهید شد خواب دیدم ؛ جنازه اصغر و برام آوردن ، دورش کفن پیچ ، روش نوشته : سرباز امام زمان شهید علی اصغر خنکدار ،... 📼 مصاحبه با مادر شهید علی اصغر خنکدار و جعفر خنکدار ،...🌷🌷
ڪسی کہ از دنیا با وضو بمیرد است ...
" پیوستن شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم 444 دنبال‌کننده مطالب قبلی شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم ‌ 💎 سه روز روزه برای عروسی خدایی 🎙 گفتگوی ریحانه با خانم فرزانه سیاهکالی، همسر 💢بخش اول🔻 ‌⁉️ قضیه‌ی نذر سه روز قبل از مراسم عروسی‌تان چه بود؟ 🎉 همسر شهید: قرار بود دوم آبان سال ۹۱ (مصادف با عید غدیرخم) کنیم. برای اینکه در این مراسم گناهی پیش نیاید، تصمیم گرفتیم سه روز روزه بگیریم. خدا را شکر در جشن عروسی‌مان هم گناهی پیش نیامد. ‌ ⁉️ از ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری شهید بگویید. 🌼 همسر شهید: به پدر و مادرش خیلی احترام می‌گذاشت. یک بار که در اثر تصادف باید در خانه می‌ماند، با اینکه حالش اصلاً خوب نبود، وقتی مادرش تماس می‌گرفت، اگر دراز کشیده بود، می‌نشست و اگر نشسته بود، می‌ایستاد. به ایشان می‌گفتم « ، شما را نمی‌بیند؛ لازم نیست تغییر وضعیت بدهی و مؤدبانه‌تر رفتار کنی.» اما میگفت: «مادر نمی‌بیند، خدا که می‌بیند.» ‌ ☪️ به و پایبند بود. روزی دو صفحه با معنی می‌خواند. بعد از ، را شروع کرد و حافظ پنج جزء شد. به هم خیلی علاقه داشت. با تلاش ایشان و به کمک کتاب و مباحثه، یکی از دانشجویان اهل‌تسنن دانشگاه علوم پزشکی هم شیعه شد. ‌ 🌟 خیلی اخلاق‌مدار و اهل انفاق بود. یک بار که از خانه بیرون رفته بود، خیلی طول کشید تا برگردد. با اصرار من، دلیلش را توضیح داد: فرد نیازمندی سر کوچه‌ی ما بود و آقا حمید هر روز به ایشان کمک می‌کرد. اما آن روز چون لباسش را عوض کرده بود و در جیبش پول نداشت، از مسیر دیگری آمده بود تا با او روبه‌رو نشود و خجالت نکشد که نمی‌تواند کمکش کند. ‌ 💵وقتی کسی از ایشان کمک مالی می‌خواست، حتی اگر خودمان پول نداشتیم که بدهیم، از نزدیکان پول می‌گرفت و به او می‌داد تا نیازش را پیش فرد دیگری نبرد. می‌گفت «اگر پول داری و به کسی می‌دهی، می‌شود ؛ اما اگر پول نداری و از جایی جور می‌کنی، می‌شود ؛ که ارزشش از انفاق بیشتر است.» خادم اردوهای راهیان نور هم بودند. ‌ 🔊 صوت: خواندن بخش‌هایی از کتاب توسط همسر شهید. کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀° 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ✍((دعوتنامه )) 🌷اون شب، بالشتم از خیس بود. از شادی گریه می کردم. تا اذان صبح خوابم نبرد. همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم. 🍃اول، جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود، هر کس که مرا طلب کند می یابد. 🌷من ۴ سال، با وجود بچگی، توی بدترین شرایط، خدا رو طلب کرده بودم و حالاو حالا خدا خودش رو بهم نشون داد. خودش و مسیرش و از زبان اون شخص بهم گفت: این مسیر، و درده اگر قدم بردار و الا باید مورچه ای جلو بری. تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی. ⌚️به ساعت نگاه کردم، هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود. از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم. 🌹جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم. ساکت، بی حرکت، غرق در یک سکوت بی پایان. – خدایا، من مرد راهم، نه از درد می ترسم نه از هیچ چیز دیگه ای. تا تو کنار منی تا شیرینی زیبای دیدنت، پیدا کردنت، و شیرینی امشب با منه؟ من از سوختن نمی ترسم. تنها ترس من از دست دادن توئه. رهام کنی و از چشمت بیوفتم. پس دستم رو بگیر و من رو تعلیم بده. 🍃استادم باش برای عاشق شدن که من هیچ چیز از این راه نمی دونم. می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم. می خوام عاشقت باشم . می خوام عاشقم بشی. 🙌دست هام رو بالا آوردم، نیت کردم و الله اکبر … هر چند فقط برای فرصت بود، اما اون شب، اون اولین من بود. نمازی که تا قبل، فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم. اون شب، پاسخ من شده بود، پاسخ من به دعوتنامه خدا. 🌹چهل روز، توی دعای دست هر نمازم، بی تردید اون حدیث قدسی رو خوندم و از خدا، خودش رو خواستم. فقط خودش رو تا جایی که بی واسطه بشیم. 💖من و خودش و فقط عشق و این شروع داستان جدید من و خدا شد. 🍃هادی های خدا، یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن. هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند. تا جایی که قلبم آرام گرفت. 🌷حتی رهگذرهای خیابان، هادی های لحظه ای می شدند. 🔸واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن. 🌷و هر بار، در اوج فشار و درد زندگی، لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد. خدا، بین پاسخ تک تک اون هادی ها، خودش رو، محبتش رو ، وجهش رو بهم نشون می داد. ✨معلم و استاد من شد. 🌹من سوختم. اما پای تصویر اون ، تصویری که با دیدنش من رو در مسیری قرار داد که به هزاران سوختن می ارزید. و این آغاز داستان عاشقانه
من و خدا بود. ✍ادامه دارد...... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقد 🌈تمام وجودم می لرزید. ساکی که بیشتر از ۲۰ سال درش بسته مونده بود، رفتم دوباره گرفتم. وسایل بود. دو دست پیراهن قدیمی، که بوی خاک کهنه گرفته بود. اما هنوز سالم مونده بود و روی اون ها یه و جیبی، با یه دفتر! 🌺تا اون موقع دستخطی از پدربزرگم ندیده بودم. بازش که کردم، تازه فهمیدم چرا مادربزرگ گفت باید به یکی می دادم که قدرش رو بدونه. 🍃کل دفتر، برنامه عبادی و تهذیبی بود، از ذکرهای ساده، تا برنامه ، ، و . ریز ریز همه اش رو شرح داده بود، حتی دعاهای مختلف 🌺چشم هام برق می زد و محو دفتر بودم، که بی بی صدام کرد. – غیر از اون ساک، اینم مال تو و دستش رو جلو آورد و رو گذاشت توی دستم 🍃– این رو از برام آورده بود، داده و . می گفت که آزاد بشه، اونجا هم واست تبرکش می کنم. 🌺خم شدم و دست بی بی رو بوسیدم. دلم ریخت، تازه به خودم اومدم و حواسم جمع شد، داره می کنه. گریه ام گرفته بود. 🍃– بی بی جان، این حرف ها چیه؟ دلت میاد حرف از جدایی میزنی؟ – مرگ حقه پسرم ! خدا رو شکر که بی خبر سراغم نیومد. امان از روزی که بی خبر بیاد و فرصت و جبران رو از آدم بگیره. 🌺دیگه آب و غذا هم نمی تونست بخوره. سرم هم توی دستش نمی موند. می نشستم بالای سرش و قطره قطره آب رو می ریختم توی دهنش، لب هاش رو تر می کردم، اما بازم دهانش خشک خشک ✍ادامه دارد...... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی ا شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم ‍ 🥀🥀 یک ساعتی مانده بود به اذان صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و گوفته ولو شدم روی زمین. فکر می‌کردم عبدالحسین هم می‌خوابد. جوارابهاش را درآورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم. پای شیر آب ایستاد. آستینها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن. بیشتر از همه ما، فشار کار روی او بود. طبیعی بود که از همه خسته‌تر باشد. احتمالش را هم نمی‌دادم حالی برای خواند داشته باشد. خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم. فکر این را می‌کردم که تا یکی دو ساعت دیگر سر و کلهٔ فرماندهٔ محور پیدا می‌شود. آن وقت باز باید می رفتیم دیدگاه و می‌رفتیم پشت دوربین. خدا می دانست کی برگردیم. پیش خود گفتم: بالاخره بدن توی بیست و چهار ساعت، احتیاج به یک استراحتی داره که. رفتم توی چادر و دارز کشیدم. زود خوابم برد. اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلکهایم را مالیدم. چند لحظه‌ای طول کشید تا چشمهام باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز با حالی خوانده است کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقد🕊🌺 شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم ﷽ خیلی هنر کنیم، نصفه‌شب دل از رختخواب می کنیم؛ اگر خسته و کوفته نباشیم؛ اما حاجی مثل ما نبود. روز درگیر مبارزه با اشرار شرق بود، دل شب هم بلند می‌شد. از آخر شب به وقت استراحت بود تا صبح چند بار بیدار می شد دو رکعت نافله می خواند و می خوابید. دوباره بلند می شد می گرفت دو رکعت نماز می خواند و می خوابید. یازده رکعت را یکجا نمی‌خواند، بخش بخش می‌کرد مثل پیامبر که نیمه های شب چندین بار برای نماز از خواب برمی‌خاست. 📚 کتاب سلیمانی عزیز، نشر حماسه یاران، صفحه ۳۱. راوی حجت‌الاسلام عسگری امام جمعه رفسنجان #📡 رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم ‍ ‍ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌼 خصوصیات اخلاقی شهید 🌼 🍂 از سـایـریـن به می‌رفت و در آنجا با حالتی و مشغول به خواندن می شد و 🍁در سعی می‌ڪرد ڪه باشد. 🍂محمد به نمـاز خیلے مقید بود. 🍁همسرش مے گوید : . نماز واجب ، نماز جمعه و نماز شب ، شـاهـدان هر روز عبادت محمد هستند. 🍂محمد خیلے داشت. همیشه به من مے گذاشت و مرا می ڪرد تا با اسلامے بیرون بروم.
🌷هنگام پیاده شدن از ماشین وقتی خواستم در را ببندم راننده به من گفت: حاج خانم بیمارستانی درکار نیست تیمسار شهید شده و در آن لحظه دیگر متوجه نشدم چه شد. 🌷دامادم که برای تحویل گرفتن تیمسار رفته بود، دیده بود که به جز تیمسار 12یا13 شهید دیگر هم هست. ساعت 11 و نیم صبح بود که به طور رسمی از رادیو اعلام کردند تیسمار «منصور ستاری» فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسید. 🌷از آن موقع شب به هر طریقی که بود خودم را نگه داشتم ولی صبح دیگر طاقت نیاوردم که یک دفعه دیدم دختر کوچکم آمد جلو، با اینکه چشمانش قرمز شده بود؛ ولی گریه نکرد. چرا که من به بچه ها یاد داده بودم که هیچ کجا گریه نکنند و بیشتر بیان کنند. 🌷خلاصه مرا در آغوش گرفت و با همان لحن بچگی اش به من گفت: مادرجان پدر به ما یاد داده که احساس کنیم گاه گاهی نیست، ما فکر می کنیم پدر یک ماموریت یک ماهه رفتند و اگر 6 ماه گذشت فکر می کنیم یک ماموریت 6 ماهه رفتند و اگر یکسال گذشت فکر می کنیم یک ماموریت یکساله رفتند. 🌷برای ما مهم این است که شما خودتان را برای ما نگه دارید و به فکر خودتان باشید. و یک مثال قشنگی هم زد که مرا خیلی آرام کرد و گفت: مادر، تمام ما آدم ها مثل عروسک های خیمه شب بازی هستیم که نخش دست خداست و هر وقت بخواد می خندیم، هر وقت بخواد گریه می کنیم و همه ما مطیع اراده او هستیم. 🌷 این بچه با این سن و سال کمش به قدری مرا آرام کرد و درس بزرگی به من داد که آن لحظه به خودم و به منصور مرحبا گفتم. اینک، آن قهرمان ملی، در قطعه 29 بهشت زهرای تهران، آرمیده است. 🌷خلبان شهیدتیمسار منصورستاری🌷