eitaa logo
زندگی نامه شهیدان
817 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
178 فایل
بِســـمِ الله الرّحمــنِ الرّحیــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌هاکسانی‌اندکه خدا قلب‌هاشان را برای تقـوا امتحان کرده @fendreck @KhademAllah7 @Maghadam1234 @Sarbaaz_mahdi313 🌷حمایت شمادلگرمی ماست🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت عاشورا آسان 🌈.pdf
حجم: 1.2M
📜 متن و ترجمه Pdf 🕌 زیارت عاشورا امام حسین (ع) 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🕊🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 شادی_روح_شهدا_صلوات🌹 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🕊 آنچه روشن کند روزهای مرا،!!لبخندِزیبای شماست.🌱 ✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء ⚘️ امروزهرچی کارخیراز دستت برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون(شهیداحمدعلی نیری) برای امام زمانت انجام بده،🌿 یاعلی مدد 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
🕊زندگینامه شهید❣👇 🌷شهیداحمدعلی نیّری در 29تیرماه 1345شمسی در روستای آینه ورزان دماوند بدنیا آمد. دبستان را در مدرسه اسلامی کاظمیه با موفقیت پشت سر گذاشت. درس و مشقش خوب بود. برای دوره راهنمایی پدرش او را به مدرسه حافظ فرستاد؛ چرا که در این مدرسه به مسائل اخلاقی و معنوی توجه می­شد. در دبیرستان جزو شاگردان ممتاز رشته ریاضی بود ولی به دلایلی از درس خواندن انصراف داد، و به خانواده خود گفت که «دیگر دبیرستان مرا به هدف نمی­رساند، از این به بعد می­خواهم در درس­های آیت­الله حق­شناس شرکت کنم». مدتی در چای­فروشی یکی از بستگانش مشغول بود؛ احتیاجی به پول نداشت اما چون اهل­بیت­ علیهم­ السّلام بیکاری را مهم­ترین خطر برای نوجوانان معرفی کرده بودند، کار می­کرد؛ خمس پولی که از کارکردن به دست می­آورد را پرداخت می­کرد. احمدعلی مربی فرهنگی مسجد هم بود و خالصانه کار می­کرد. او تأکید زیادی در دوری از گناه و ترک معصیت داشت؛😊 🌹احمدعلی نیّری در 1364/11/27 در عملیات والفجر8 منطقه عملیّاتی اروند، به آرزویش، که شهادت🕊 در راه خدا بود، رسید🥀. یکی از دوستانش، که هنگام شهادت با او بود، می­گوید: ترکش به پهلویش خورد و به زمین افتاد، از ما خواست که بلندش کنیم، بلند شد و دستش را روی سینه گذاشت و سلام بر اباعبدالله ­الحسین ­علیه ­السّلام داد و به شهادت رسید.💔🕊 مزار شهیداحمدعلی نیّری در قطعه 24بهشت­زهرا، کنار بلوار، پنج ردیف بالاتر از مزار شهید دکتر چمران قرار دارد🌷 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
🕊زندگینامه شهید❣👇 🌷شهیداحمدعلی نیّری در 29تیرماه 1345شمسی در روستای آینه ورزان دماوند بدنیا آمد. دب
😍سبک زندگی🌹✨👇 ❣احمدعلی نیّری در زندگی ساده، مرتّب و بی­ آلایش بود☺️؛ چهره­ای باآرامش و خندان، و محاسن و موهای کوتاه کرده داشت👨‍⚕؛ دنبال مُد نبود، ولی همیشه تمیز بود؛ به پدر و مادرش احترام می­گذاشت👏؛ ادب، مهربانی و اخلاق را از استاد خود آیت­ الله حق­شناس😍 یاد گرفته بود؛ در سلام کردن از همه پیشی می­گرفت؛ ساده و عادی، مثل بقیه زندگی می­کرد؛ با خدا بود؛ وقتی تصمیم می­گرفت باهمّت بلند خود کار را به سرانجام می­رساند؛ در نماز جمعه و برگزاری دعای ندبه فعالیت داشت؛ با نظم بود و از مطالعه غافل نمی­شد؛ بچه هارا مؤدّبانه صدا می­زد و در کنار آن­ها مانند👏❣ خودشان  می­شد(فوتبال هم بازی می­کرد)، و با بچه­ های شلوغ بسیار صبور بود😊؛ با کسی به خشونت رفتار نمی­کرد✅؛ به تازه واردها احترام می­گذاشت، هدیه می­داد(که اغلب کتاب بود)؛ اگر کسی موضوع خنده­داری تعریف می­کرد، با بچه­ها می­خندید؛ در مقابل گناه واکنش نشان می­داد(به غیبت بسیار حساس بود و اگر کسی غیبت می کرد سریع می­گفت این بحث را ادامه ندهید)❌؛ در برابر قرآن و اهل بیت ادب می­کرد؛ اهل توسل بود و هر روز قرآن را با دقت می­خواند؛ برای وقت خودش برنامه داشت؛ سخت­ترین کارها را در مسجد انجام می­داد؛ به نماز شب توجّه خاصی داشت، ولی می­گفت اگر ببینم مستحبات به واجباتم ضرر می­رساند، حتماَ آن­را ترک می­کنم؛ می­گفت ما در همه مراحل زندگی بعد از توکل بر خدا، به توسل نیاز داریم؛ توسل به اهل­بیت­ علیهم­السّلام خصوصاُ اباعبدالله­ الحسین­ علیه­ السّلام❤️ را بهترین وسیله تقرب به پروردگار و محو گناهان می­دانست؛ توصیه می­کرد گناه را کوچک نشمارید واز انجام کارهای نیک نهراسید، که اگر برای رضای خدا کار کنید چشمه­ های حکمت الهی به سوی شما باز می­شود.🤲😍 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
❣بوی امام زمان❣ 🌷شهید احمدعلی نیّری🌷 توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ خاطرم هست که هفته‎ای برای عرض ارادت به شهدا🕊، همراه احمد آقا به بهشت زهرا رفته بودیم🌷. در لابه‎لای صحبت‎های احمد آقا به سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی‎شناختیم. همان‎جا نشستیم. فاتحه‎ای خواندیم. امّا احمد آقا گویی مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد!❣ در مسیر برگشت آهسته سؤال کردم: احمد آقا آن شهید را می‎شناختی؟ پاسخ داد: نه! پرسیدم: پس برای چه سر مزار او آمدیم؟ امّا جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد! اصرار کردم. وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: این‎جا بوی امام زمان (عج) را می‎داد.😍 مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند.❤️ 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
دست بوسی🤝🥰 شهید احمدعلی نیّری❣ توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ یک بار با احمد آقا و بچّه‎های مسجد امین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم🕌. در مسجد جمکران پس از اقامه‎ی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم🚌. راننده گفت: اگر می‎خواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و…، یک ساعت وقت دارید.⏱ ما هم راه افتادیم به سمت مغازه‎ها، که یک دفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد🚶! یکی از رفقایم را صدا کردم. گفتم: به نظرت احمد آقا کجا می‎ره🤔؟! دنبالش راه افتادیم. آهسته شروع به تعقیب او کردیم! احمد جایی رفت که اطراف او خیلی تاریک شده بود. ما هم به دنبالش بودیم. هیچ سر و صدایی از سمت ما نمی‎آمد. یک دفعه احمد آقا برگشت و گفت: چرا دنبال من می‎آیید!؟ جا خوردیم🙄. گفتم: شما پشت سرت رو می‎بینی😳؟ چطور متوجّه ما شدی؟ احمد آقا گفت: کار خوبی نکردید. برگردید. گفتم: نمی‎شه، ما با شما رفیقیم😊. هر جا بری ما هم می‎یایم. در ثانی این‎جا تاریک و خطرناکه، یک وقت کسی، حیوانی، چیزی به شما حمله می‎کنه… گفت: خواهش می‎کنم برگردید. دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی… سرش را انداخت پایین و گفت: طاقتش رو دارید☹️؟ میتونید با من بیایید!؟ ما هم که از همه‎ی احوالات احمد آقا بی‎خبر بودیم گفتیم: طاقت چی رو، مگه کجا می‎خوای بری🧐؟! نفسی کشید و  گفت: دارم می‎رم دست بوسی مولا😍 باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید🥺. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین‎طور که از ما دور می‎شد گفت: اگه دوست دارید بیاید بسم الله😇. نمی‎دانید چه حالی بود، آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود مجبور شدیم با ترس و لرز برگردیم😱. ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس می‎آید🚌. چهره‎اش برافروخته بود. با کسی حرف نزد و سر جایش نشست.❤️ منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲؛ ص ۹۱ تا ۹۳٫ 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
🕊خبر شهادت🕊 ❣شهید احمدعلی نیّری❣ 🥀سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّه‎ها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش می‎کند. نگرانی من بیشتر شد😔. ضربان قلب من شدیدتر شده بود💓. مردم از خبر شروع عملیّات خوشحال بودند، امّا واقعاً هیچ کس نمی‎تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی‎خبر است را درک کند. همه می‎دانستند احمد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی او را دوست داشتم✨❤️ حالا این بی‎خبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا می‎خواندم و به یاد احمد بودم🤲. تا این‎که یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری🕊 سفید روی شانه من نشست. بعد کبوتر دیگر در کنار او قرار گرفت و هر دو به سوی آسمان پر کشیدند🕊🕊. حیرت‎زده از خواب پریدم. نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانواده‎‎ی ماست!؟ دوباره خوابیدم😴. این بار چیز عجیب‎تری دیدم🙄. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکه‎ی خدا به زمین آمده بودند⚡️! هودجی یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می‎شد در میان دستان ملائکه است💫. آن‎ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همه‎ی ملائک به همراه احمد به آسمان‎ها رفتند🥀🕊. روز بعد چند نفر از همسایه‎ها به خانه‎ی ما آمدند و سراغ حسین آقا را می‎گرفتند! گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر می‎کردند حسین آقا همراه ایشان بوده است. گفتم حسین آقا در خانه است، من ناراحت احمد علی هستم😔. همان روز مادر شهید جمال محمد شاهی را هم دیدم. این مادر گرامی را از سال‎ها قبل در همین محل می‎شناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت. گفتم: بی‎خبرم. سپس رؤیای عجیبی را برایم تعریف کرد😢، ایشان گفت: «در عالم خواب به نماز جمعه‎ی تهران رفته بودیم. آن‎قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت😳. بعد اعلام کردند که امام زمان (عج)❤️ تشریف آورده‎اند و می‎خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند😭! من با سختی جلو رفتم. وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم. از بلندگو اعلام کردند: شهید احمد علی نیری.»❣ بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمد علی را اعلام کردند🥀. مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق‎شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. بعد از این‎که حضرت آقا این حرف‎ها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند🌷. عجیب این‎که پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت🌹❤️ 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
🕊خبر شهادت🕊 ❣شهید احمدعلی نیّری❣ 🥀سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از
🕊نحوه شهادت🕊 ❣شهید احمدعلی نیّری❣ پائیز ۶۴ در عملیّات والفجر ۸، گردان سلمان از لشکر ۲۷ محمّد رسول الله (ص) داشت تا مواضع مشخصی را دنبال کند. در ابتدای ستون در حال حرکت بودیم. یک طرف ما باتلاق و طرف دیگر حالت دشت داشت. به سرعت از مسیر جاده در حال حرکت بودیم. در حال رسیدن به خاکریز و سنگرهای پدافندی بودیم که یک خمپاره در ابتدای ستون به زمین نشست. نفر جلویی من که یک جوان حدوداً بیست ساله بود به زمین افتاد. ترکش خمپاره درست از پهلوی چپ وارد و به قلب او اصابت کرد💔. از من خواست که او را کمک کنم تا بلند شود، به سختی روی پای خود ایستاد. بعد به اطراف نگاه کرد و رو به سمت کربلا قرار گرفت. دستش را با ادب بر سینه نهاد و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله✋. من فکر می‎کردم او مجروح شده و جراحتش سطحی است، امّا یک باره گردنش کج شد و به زمین افتاد😢. او به شهادت رسیده بود🕊. روی کارت نظامی‎اش نوشته بود: احمد علی نیّری اعزامی از تهران❤️ 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
وصیّت‎نامه📜 ❣شهید احمدعلی نیّری❣ 📖«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ».🌟 پس از عرض سلام و تهیت به پیشگاه ارواح مقدس انبیا❣ و ائمه معصومین (علیهما السّلام)❣ بالاخص حضرت بقیت الله (ارواحنا له الفداء)❣ چند سطری به عنوان سنتی از رسول اکرم❣ (صلّی الله علیه و آله) که إن‎شاء‎الله تعالی تذکری برای ما و برایم باشد. إن‎شاء‎الله باقیات و صالحاتی برایم باشد.🤲 شکر پروردگار عالمیان که ما را  برانگیخت و ما را لایق دانست و هدایت کرد. و رسولان متعددی بالاخص رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهما السّلام) را بر ما ارزانی داشت تا بتوانیم ره‎گشای خوبی در این جهان، در مقابل شیاطین باشیم🤲😍 خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در این دنیا، و عمل می‎کنند به وظایف خود، به امید تزکیه‎ی نفس و ترفیع درجه و لذّت عبادت و خشوع قلب❤️! کسی به آن می‎رسد که مراقبت‎های سخت بر اعمال و گفتار خود داشته باشد😍. قرآن، قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است😊✨ اسلام را در تمام شئوناتش حفظ کنید✅ رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است را یاری کند✅ إن‎شاء‎الله خداوند عز و جل جزای خیر به شما عنایت فرماید!🤲 و السّلام علیکم و علی عبادالله الصالحین احمد علی نیری ۲۶/۱۱/۱۳۶۴ 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🍃دست نوشته هایی از جبهه🍃 ❣شهید احمدعلی نیّری❣ 🥀چون شهید طالب گمنامی بود، از حضور سه ماهه‎ی او در جبهه اطلاعاتی در دست نیست؛ به جز چند نامه💌 و دست نوشته در ذیل به برخی از آن‎ها اشاره می‎شود. در یکی از نامه‎هایی که احمد آقا برای دوستش فرستاده بود آمده است📃: جبهه آدم می‎سازد. جبهه بسیار جای خوبی است برای اهلش! یعنی کسی که بتواند از این موقعیّت استفاده کند؛ و الا برای نا اهلش جای خوبی نیست✅! مطلب دیگر دفترچه📕 خاطراتی است که از احمد آقا به جا مانده و بعد از سال‎ها مطالعه شد گوشه‎هایی از حالت معنوی او در دوران جهاد را بازگو می‎کند: * روز یکشنبه مورخ ۲۹/۱۰/۱۳۶۴ در سنگر نزدیک سحر در عالم خواب دیدم که آقای حق‎شناس با دعاهایش نمی‎گذاشت ما شهید شویم. خیلی به آقا تضرع و زاری کردم. آقا خیلی صورت پرنور و مهربانی داشت و به من خیلی احترام خاصی گذاشت. * در شب ۱۴/۱۱/۱۳۶۴ در خواب دیدم که امام خمینی با حالت خیلی عزادار برای آیت الله قاضی ناراحت است😔. در همان شب برای آیت الله قاضی نماز خواندم و خداوند در سحر فیض عظیمی به ما داد. الحمد لله🤲😊 * روز چهارشنبه می‎خواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم به حضرت (عج) افتاد…✨❤️ تاریخ ۱۶/۱۱/۱۳۶۴ پادگان دو کوهه * در روز جمعه در حسینیه‎ی حاج همت پادگان دو کوهه در مجلس آقا امام زمان (علیه السّلام) گریه زیادی کردم😢. بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه‎ی اشکی که ریختم یک قطره‎اش به زمین نریخته! گویا ملائک همه را با خود برده بودند.✨🕊 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🌷دعـــــــــــای فـــــــــــرج🌷 بسمِـ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمـ الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ🤲🌷 🌷الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌ زینب‌ ڪبرۍ‌ سلام‌ الله‌ علیها‌🤲 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯