هنگامی که صدام کثیف، به فرمان طاغوتها و ابرقدرتها به خاک عزیز ایران حمله کرد و نیروی کفر تا نزدیکیهای اهواز پیش آمد، اکبر عزیز ما نیز همراه دوستان دیگر خود وارد نبرد شرف و افتخار شد و همهجا حضورش مشهود بود و وجودش مثل خورشید میدرخشید. تا سرانجام در شب تاسوعای حسینی، در نبرد معروف نجاتبخش رزمندگان در سوسنگرد شرکت کرد، مشتاقانه پیش میتاخت و هنگامی که گردوغبار نیروهای زرهی دشمن در چندصدمتری ما نمودار شد، سر از پا نمیشناخت، روحش از این قفس جهان به ستوه آمده بود، آرزوی پرواز داشت و شتابان به سوی شهادت پیش میرفت. با تانکها درگیر شدیم. 50تانک و نفربر و صدها کماندوی عراقی در مقابل ما مشغول آرایش شدند.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیداکبرچهره_قانی
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
تانکها در یک خط به سوی ما حرکت کردند و کماندوها در پشت سر تانکها و مسلسل به دست به راه افتادند. یکی از جوانان ما اولین تانک را با یک موشک آر.پی.جی7 هدف قرار داد و سرنشینان تانک بیرون پریدند و گریختند. تانک دیگری برای دور زدن و محاصره کردن ما حرکت کرد و به سرعت خود را به روی جاده سوسنگرد در پشت سر ما رسانید و روی آسفالت جاده مستقر شد و توپ و مسلسل خود را متوجه ما کرد. رزمندگان ما که دیگر موشک آر.پی.جی7 نداشتند، مشتها را گره کردند و «الله اکبر» گویان به سوی تانک حمله کردند.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیداکبرچهره_قانی
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
تانک نیز وحشتزده، جهت خود را تغییر داد و به سوی جنوب گریخت و من به دوستانم که حدود 25نفر بودند، توصیه کردم که همچنان آن تانک را دنبال کنند و خود نیز مدتی با آنها رفتم تا از حلقه محاصره 50تانک دشمن خارج شوند، ولی خود برگشتم؛ زیرا میخواستم که توجه دشمن را به خود جلب کنم تا از درگیری با دوستان ما منصرف شوند و لبه تیز حمله خود را متوجه ما کنند. من خوش داشتم که در این نبرد تنها باشم؛ بنابراین از دوستانم جدا شدم و به سرعت به سوی سوسنگرد حرکت کردم که در جهت دشمن بود.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیداکبرچهره_قانی
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
خیلی سعی داشتم که اکبر عزیزم را همراه دوستان دیگرم بفرستم و خود تنها بروم؛ ولی اکبر پابه پای من میآمد. چندبار به او تذکر دادم که با دیگران برود. با لبخندی طعنهآمیز مرا ملامت کرد که چرا چنین درخواستی از او میکنم، و مصممتر مرا دنبال میکرد و لحظه به لحظه موضع دشمن را به من میگفت. ما از کناره جنوبی جاده سوسنگرد حرکت میکردیم و دشمن در طرف شمالی جاده قرار داشت و هر لحظه به جاده نزدیکتر میشد و اکبر سرک میکشید و میگفت: «دشمن به فاصله صدمتری رسید.» «دشمن هماکنون به پنجاه متری ما رسیده است»
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیداکبرچهره_قانی
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
و هرچه دشمن نزدیکتر میشد، اکبر بشاشتر و زندهتر میشد، مصممتر و قویتر میشد. اکبر میدانست که شهید میشود، بال و پر درآورده بود، سخن از شهادت میگفت، اسم خدا بر زبانش جاری بود، و از مبارزه حسینی تا شهادت افتخارآمیز و دشت کربلا و اصحاب حسین(ع) با خود حرف میزد. من حرفهای او را میشنیدم، ولی چندان توجهی به آنها نداشتم، زیرا خود من هم در چنین حالاتی سیر میکردم؛ من هم خود را برای آخرین مبارزه با کفار عالم و یزیدیان زمان آماده میکردم، من هم اوج گرفته بودم و احساس نمیکردم که بر زمین هستم، گویا بر ابرهای عرش اعلی پرواز میکردم. فقط کلماتی و جملاتی پراکنده که از لبان اکبر جدا میشد و از خدا و حسین و شهادت خبر میداد، در گوشة ذهنم جایگزین میشد…
#امام_زمان
#شهیداکبرچهره_قانی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
سرانجام اکبر گفت: «آمدند، به 10متری رسیدند، به 5متری رسیدند»؛ به من پیشنهاد کرد که در مجرای آب جاده سوسنگرد سنگر بگیرم؛ من نپذیرفتم، و حتی فرصت استدلال نداشتم، ولی از ذهنم گذشت که اگر در مجرای آب جاده مستقر شویم، دشمن میتواند با یک نارنجک، یا یک توپ مستقیم تانک، ما را نابود کند. اکبر هم دلیل نخواست و همچنان به راه خود ادامه میدادیم، من میرفتم و اکبر مرا دنبال میکرد، تا بالاخره تانکهای دشمن از جاده سوسنگرد بالا آمدند و در هفت یا هشت متری ما مستقر شدند و لوله مسلسلها و توپها و موشکهای خود را متوجه ما کردند. فوراً کماندوها از روی جاده گذشتند و از سه طرف ما را محاصره کردند. ما به اجبار در همانجا بر زمین خوابیدیم و در کنار باریکهای از خاک به ارتفاع 50سانتیمتر سنگر گرفتیم و تیراندازی شروع شد.
#امام_زمان
#شهیداکبرچهره_قانی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
اکبر در طرف چپ من بر خاک خوابید، به طوری که پایش به پاهای من گیر میکرد. در این لحظات بود که اسدالله عسکری (راننده) نیز که به دنبال ما میگشت و از دور ما را میدید، به سرعت خود را به ما رسانید. و دیگر فرصت آن نبود که به او اعتراض کنم که چرا دنبال ما آمدی! فقط به او گفتم فوراً در کنار خاک بر زمین بخواب، او نیز به زیر بوتههای زیادی که در کنار برجستگی خاک وجود داشت رفت و به شکر خدا سالم باقی ماند. تیراندازی شروع شد و توپ و موشک به سمت ما باریدن گرفت. من نیز مشغول مانور وحرکت بودم، گویی خواب و خیال بود، تانکها و کماندوها فقط اشباحی بودند که در ذهنم میلولیدند، و من نیز بدون اختیار و اراده خود، بر روی زمین میغلتیدم و میخزیدم و به اطراف تیراندازی میکردم و دیگر به اکبر توجهی نداشتم، فقط میدیدم که جز تیراندازی من صدای تیراندازی دیگری شنیده نمیشود و تقریباً یقین کردم که اکبر عزیزم به شهادت رسیده است.
#امام_زمان
#شهیداکبرچهره_قانی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
اکبرم! برادرم! مهربانم! همرزمم! همسنگرم! شربت شهادت بر تو گوارا باد. تو میگفتی محافظ منی و نمیخواهی لحظهای از من جدا شوی، و گاهگاهی که تنها بیرون میرفتم، بهشدت عصبانی میشدی و تندی میکردی. اکنون چگونه است که مرا تنها گذاشتی و در میان دشمنان خونخوار رها کردی و خود یکه و تنها به سوی عرش خدا پرواز کردی و در ملکوت اعلی سکنی گزیدی؟
#امام_زمان
#شهیداکبرچهره_قانی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
اکبر! به خاطر داری که از من گله میکردی که چرا دیگران را با خود به جنگ میبرم و تو را نمیبرم؟ آخر تو را دوست داشتم و نمیخواستم تو را به منطقه خطر ببرم، میدانستم که برای محافظین من و همراهانم خطراتی بزرگ وجود دارد و اکراه داشتم که دوستان دلبندم را به خطر بیندازم. تو فکر میکردی که تو را به قدر کافی دوست نمیدارم، درحالی که بین جوانان، بیش از حد، به تو ارادت داشتم.
#امام_زمان
#شهیداکبرچهره_قانی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
اکبر! تو از اولین جوانانی بودی که در کنار ما قرار گرفتی، تعلیمات نظامی آموختی، بهترین دورههای کماندویی را گذراندی، در سختترین نبردهای خرمشهر و کردستان شرکت کردی، حماسهها آفریدی، قدرتنماییها کردی، شهره شجاعت و فداکاری شدی و سرانجام با شهادت خود، این راه شرف و افتخار را به درجه کمال رساندی.
#امام_زمان
#شهیداکبرچهره_قانی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
اکبر! تو میدانی که هر کس محافظ من شد، در صحنههای خطر، آماج تیر بلا گردید؛ «ناصر» فداکارم، «حجازی» کاردانم و «محسن» عزیزم که محافظ من شدند، هر یک به ترتیب از پا درآمدند. من دیگر نمیخواستم محافظی برای خود بگیرم، معتقد بودم که خدای بزرگ کفایت میکند؛ اما تو اصرار میکردی و مرا تنها نمیگذاشتی و میخواستی همیشه با من باشی، و با جان خود از من محافظت کنی و در این راه، الحق، به عهد خود وفا کردی. تو رفتی و ما را داغدار کردی. تو رفتی و ما از نور وجود تو محروم شدیم. تو رفتی و ما را در غم و درد، تنها گذاشتی؛ اما اطمینان داریم که تو در ملکوتاعلی، در کنار اصحاب حسین(ع)، به زندگی جاوید خود رسیدهای و مشمول رحمت خدا شدهای، و امتحان سخت و خطرناک حیات را با بهترین نتیجهها، با پیروزی به پایان رساندهای و سرافراز و سعادتمند، در حلقه زنجیر تکامل حسینیان قرار گرفتهای، و لوح سرنوشت خود را با خون شهادت گلگون کردهای.
#امام_زمان
#شهیداکبرچهره_قانی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
و ما دوستان و همرزمان تو، ای شهید عزیز، به تو اطمینان میدهیم که راه پرافتخار تو را دنبال کنیم، با طاغوتها و ابرقدرتها بجنگیم و پرچم خونین شهادت را که تو با خون خود مزین کردی و برافراشتی، حمایت کنیم و به آیندگان بسپاریم».
همچنین دکتر چمران در کتاب خود با نام «رقصی چنین میانه میدانم آرزوست» کل عملیات سوسنگرد و در مطلبی با عنوان «معرکه شرف و افتخار» نحوه شهادت شهید اکبر چهرهقانی را شرح میدهد.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیداکبرچهره_قانی
🌷
╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯