eitaa logo
♕‌زیــنـــبـــیـــه♕
1.8هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
47 فایل
کُلُنا عَـباسُکَ یا زیـــنـب به جمع محبین اهل بیت بخصوص‌خانم زینب کبری(س) وفدائیان ره خوش آمدید💐 خواهران/برادران✨ کلی استوری بیوپروفایل و...باکیفیت تولید خودمون رومیذاریم باماباشید دوستانتون روهم دعوت کنیدخوشحال میشیم🌹❣️ ارتباط با خادم کانال @Ehsan_8383
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌸🍃🌺🍃 ✅💫💫 🔴🔵 ارتباط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام زمان علیه السلام 🌹 در شام ولادت خاتم الانبیاء، سید المرسلین صلی الله علیه و آله معارف مهدوی از لسان مبارک حضرت تقدیم به شما محبان آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین مهدویت در حقیقت در راستای رسیدن به تمام اهداف بلند بعثت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) می باشد. 🔷 بیشترین احادیث مهدوی از لسان رسول خاتم صلی الله علیه و آله به ما رسیده است که مساوی با تمام احادیث سایر اهل بیت علیهم السلام می باشد.. 🔺اسرار فراوانی از حادثه عظیم و جهانی بعثت پیامبر بزرگوار اسلام در لایه آسمانی و بعد الهی آن پنهان و ناگفته مانده است که ظهور امام زمان ارواحنا فداه به کشف و شفافیت تمام اسرار آن کمک خواهد کرد. 🔵 یکی از القاب نبی مکرم (صلی الله علیه وآله) خاتم الانبیاء است و حضرت مهدی ارواحنافداه آخرین وصی پیامبر یعنی خاتم الاوصیاء است اگر بخواهیم میان دو خاتم ارتباط برقرار کنیم، پیامبر آخرین آوردنده دین و امام زمان ارواحنافداه اجرا کننده جهانی این دین است که در دوران ظهور دین اسلام را در سراسر گیتی تبلور می کند. ♦️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در روایتی فرمودند: ▪︎«من آمدم، تا مردم را با قرآن کریم و اصل دین آشنا کنم و حضرت مهدیِ من هم ظهور می کند، تا حقایق قرآن را به مردم بیان کند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای جهل زدایی از اصل دین آمدند و حضرت مهدی(ارواحنافداه) هم در دروان ظهور برای جهل زدایی از متن و محتوای دین و برداشت های ناصوابی که از دین وجود دارد، خواهند آمد. در واقع حضرت مهدی ارواحنافداه مردم را به متن حقیقی دین برمی گردانند... 💦💠💦💠💦💠 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹ در زیــنــبیـــهــ با ما همراه باشیــــد🌼👇 ༺༻@zeynabieh12༺༻
✨🌱 با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده... لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل. مسیر هم که تاکسی خور نیس اه اه اه کل راهو مشغول غر زدن بودم انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای با احتیاط قدم ور میداشتم یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم‌ اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟ لحن بدش ترسم و بیشتر کرد از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم‌ وسایل و ک داشتم میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم ب سختی انداختمش داخل استینم کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد چسبید بهم از قیافه نکرش چندشم شد دهنش بوی گند سیگار میداد با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم اب دهنم‌و جمع کردم و تف کردم تو صورتش محکم با پشت دست کوبید تو دهنم و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر میشد با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم از عذابی که داشتم میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو دستم گرفتم وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم از شانس خیلی بدم پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود هم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم یهو.. منتظر پارت های خفن بعدی باشین رفقا😎✌️🏻 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹ در زیــنــبیـــهــ با ما همراه باشیــــد🌼👇 ༺༻@zeynabieh12༺༻
کمی درباره حضرت زینب بدانیـم.... می‌دانید که غمِ خیلیِ زیاد می‌تواند کاری کند آدم بشکند؛ یعنی دیگر نتواند کاری کند. مثل حضرت زینب که بزرگ‌ترین غم‌های عالم را دید، اما نشکست. ایشان پدر و مادر بزرگوارشون را از دست دادند؛ حتی شهادت برادرشان حسن را هم دیدند، ولی به نقلی، هیچ روزی، مثل روز عاشورا نبود؛ غم عظیمی بود. حتی به خودشان هم از قبل گفته بودن: «لا یوم کیومک یا اباعبدلله!»؛ به خاطر همینن است که حضرت زینب قهرمانِ سخت‌ترین روزِ دنیاست. حضرت زینب خواهر کوچک‌ترِ امام حسین هستند و از کودکی عاشق برادرشان حسین‌(ع) . کوچک‌تر که بودند، حضرت زهرا درون خانه به بچه‌ها درس می‌دادند. امام علی هم در مسجد به مردم . خیلی وقت‌ها که مجلس مسجد مردانه بود و دخترها نمی‌توانستن بروند، امام حسن و حسین(ع) به آن‌جا می‌رفتند و سخنان امام علی(ع) را برای حضرت زینب(س) بازگو می‌کردند تا ایشان هم بیاموزند. حضرت زینب(س) آنقدر خوب یاد می گرفتند و آن‌ قدر خوب سخن می‌گفتند که بعد از یه مدت، خودشان برای زن‌ها و بچه‌ها، کلاسِ درس می‌گذاشتند و بهشان درس دین می‌دادند. حضرت زینب(ُس) آن‌قدر برادرشان را دوست می داشتند که حتی وقتی قرار بر ازدواجشان شد ، یک شرط برای همسرش گذاشتند، آن شرط این بود که هر جا حسین(ع) رفت، ایشان هم باایشان بروند. همسر حضرت زینب که یکی از شیعیان خیلی خوب بود، این درخواست حضرت زینب(س) را قبول کردند. به خاطر همین، زمانی که امام حسین(ع) راهی کوفه شدند، حضرت زینب(س) به همراه دو پسرش همراهشان رفت. ان زمان شوهرش برای یک ماموریت از طرف امام حسین(ع) به جای دوری فرستاده شده بود. در مسیر کوفه خبر رسید که فرستاده‌ی امام حسین(ع)، مسلمبن عقیل، را در شهر کوفه به شهادت رسانیده اند. امام حسین(ع) در همان‌جا به کاروانیانش اعلام کرد که این راه، پایانش شهادت است. هر روز از کاروان امام حسین چند نفری کم می‌شدند؛ کسانی که بهانه می‌آوردن که کار دارند، خانواده دارند، قرض دارند و... . البته، چند نفری هم به امام حسین پیوستند؛ مثل زهیر، حبیب و حر. حضرت زینب(س) هم با خودشان عهد کرده بودند که تا جان در بدن دارند، در رکاب برادر باشند و ایشان را تنها نگذارند. ادامه دارد.... ᘜ𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎ ‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹ در زیــنــبیـــهــ با ما همراه باشیــــد🌼👇 ༺༻@zeynabieh12༺༻