یہ بݘہبسیجي بودخیݪی اهݪ معنویٺ ودعا بود...
بڕايخودش یہ قبڕي ڪنده بود.
شݕها میڕفٺٺاصبح باخدا ڕازونیاز میڪڕد.
ماهم اهݪ شوخي بودیم
یہ شݕ مهتابي سہ، چہاڕنفڕ شدیم ٺوي عقبه...
گفٺیم ݕریم یہ ڪمی ݕاهاش شوخي ڪنیم!خلاصہ قابلمہي گرداݩ ࢪا بڕداشٺیم
ݕا بݘہها ڕفٺیم سࢪاغش...
ݒشٺ خاڪڕیز قبڕش نشسٺیم.
اوݩ بندهي خدا هم داشٺ با یہ
شوࢪ و حاݪ خاصي نافلہي شݕ ميخوند.
دیگہ عجیݕ ࢪفته بود تو حاݪ!
مابہ یڪي از دوستاموݩ ڪہ
ٺݩ صداي بالایي داشٺ،
گفٺیم داخݪ قابݪمہ بࢪاي ایݩ ڪہ
صدا ٺوش بپیچہ و ݕہ اصطلاح اڪو بشہ،
بگو: اقࢪاء
یہو دیدم ݕندہي خدا ٺنش شرو؏ ڪردݕہلࢪزیدݩ
و ݕہ شدٺ مٺحوݪ شده بود
و فڪࢪ میڪڕد بڕاش آیہ نازݪ شده!
دوسٺ مابڕاي باڕ دوموسوم هم گفٺ: اقࢪاء
بندهي خدابا شوࢪ وحال وگریہ گفټ...
چے بخونم ؟؟!!!رفیق ماهم باهموݩ صداي بݪند و گیڕا گفٺ: باباڪرم بخوݩ 😂😂😂😂
#طنز_جبهه
#طنز_جبهه😂🤣
یڪے از بچہ ها بود خیلے اهل معنویت
و دعا بود.
برای خودش یہ قبری ڪنده بود. شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.
ما هم اهل شوخے بودیم😉
یہ شب مهتابـے سہ، چهار نفر شدیم توی عقبہ.
گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم🙄
خلاصہ قابلمہ ی گردان را برداشتیم با بچہ ها رفتیم سراغش.
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہ ی شب مےخوند، دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال!😌
ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمہ برای این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ، بگو: اقراء😐
یهو دیدیم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش آیہ نازل شده!😰
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریہ گفت: چے بخونم؟
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا ڪرم بخون😂😂😂
📚 قافلہ نور، ص 14
/#کافه_شهدا☕
∞﴿بــا مــا همــراھ باشــد🙂﴾∞
رفــیــقــم مــیــگــفــت لــب مــرز یــہ داعــشــے رو دســتــگــیــر ڪردیــمــ...
داعــشــےگــفــتــہ تــا ســاعــتــ11 مــن رو بــڪشــیــد تــا نــهار رو بــا رســول خــدا و اصــحــابــش بــخــورمــ😌
ایــنــام لــج ڪردن ســاعــتــ2 ڪشــتــنــش گــفــتــن حــالــا بــرو ظــرفــاشــون روبــشــور😂😂
#خنده_حلال
#طنز_جبهه
|🌦|
عازم جبهه بودم. یکے از دوستانم براے اولین بار بود که به جبہه مے آمد. مادرش براے بدرقه ے او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مے رفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مے کرد!
به او گفتم: « مادر شما دیگه بر گردید فقط دعا کنید ما شہید بشیم. دعاے مادر زود مستجاب مے شود😇❤️»
او در جواب گفت:« خدا نکنه مادر، الہۍ صد سال زیر سایه ے پدر و مادرت زنده بمونے.. الہۍ که صدام شہید بشه که اینجور بچه هاے مردم رو به کشتن مے ده!»
_ بله😅😂
#طنز_جبہه🌱
#شادےروحشہداصلوات🥀
از بچه هاے خط نگهدار گردان
صاحب زمان الزمانـ(عجلالله)بود.
ميگفتند شبے به كمين
رفته بود كه صداے مشكوکے شنيد.
با عجله
به سنگر فرماندهے برگشت،
و گفت: بجنبيد كه عراقـےاند!
گفتند: شايد نيروهاے خودی باشند؟
گفته بود: نه بابا ...
با گوشهاي خودم شنيدم
که عربے سرفه میکردند!😂😂😂
#طنز_جبہه
____
🌱درزماناشغالخرمشهر..!!
عراقۍهاروۍدیۅار
نوشتھبودند:«جئنا لنبقے!!"😐
آمدیمتآبمانیم"🙄»
بعداز،آزادےخرمشهر🌱
شهیدبهروزمـرادۍزیرشنوشت
«آمدیم نبودید🤨🚶🏼♂😂»
#طنزِ_جـبـــهہ
[﷽♥️]
#بخـندبسـیـجـی😂✨
#طنز_جبهه
ㅤ
خانم پرستاری خودش تعریف میکرد
میگفت :
بالای سر یکی از مجروحانی که مدتی بیهوش مانده بود ،، ایستاده بودم که به هوش آمد و
اولین کسی که دید من بودم !. با صدای مرددی پرسید :
من شهید شدم؟؟
رگ شیطنتم گرفت و گفتم بزار کمی سر به سرش بزارم !
جواب دادم؛؛ اره شهید شدی!
باز با همون صدا پرسید :
شما هم حوری هستی ؟!
دیدم شیطنتم جواب داده ،، با لبخند بدجنسانه ای گفتم : بله من حوری هستم !!
کمی مکث کرد و گفت :
از تو بهتر نبود ؟!
میخوام برم جهنم .
😶😐😂😂
#شهید_هادی
#طنز_جبهه
🌱درزماناشغالخرمشهر..!!
عراقۍهاروۍدیۅار
نوشتھبودند:«جئنا لنبقے!!"😐
آمدیمتآبمانیم"🙄»
بعداز،آزادےخرمشهر🌱
شهیدبهروزمـرادۍزیرشنوشت
«آمدیم نبودید🤨🚶🏼♂😂»
#طنز_جبهه 😂
"بعد از عملیات بود. 💥حاج صادق آهنگران🧔 آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی🤲. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچهها هجوم بردند که او را ببوسند😚 و حرفی با او بزنند😃.
حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد😉 و گفت: «صبر کنید صبر کنید✋ من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید🤲».
همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد.😳 یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده".😂😂😂😂
#آسمانی_شو
#الهمعجلالولیکالفرج
#طنز_جبهه😂
🌺 رزمنده ای تو جبهه بی سیم میزنه میگه : من حدود ۵۰۰ تا عراقی
دستگیر ⛓ کردم.
سریع بیاین ببرینشون 😳
پشت بیسیم 📞 گفتن : خب خودت بیار...!😟
گفت: نه شما بیاین، اینا نمی ذارن من بیام 😅😂
#طنز_جبهه😂😂
#شربت_صلواتی
دو تا از بچـــه ها ، یک غـولی را همراه خودشـان آورده بودنـد و هـای هـای میخندیدند .😂😂
گفتــم: این کیـــه ؟🤔
گفتنــد : عراقی !🤕
گفتــم: چطـوری اسیرش کردیــد ؟🤔
میخـندیدنـد .😂😂 و گفتنـد :
ــ از شب عملیات پنهـان شده بــوده.
تشنگی فشار آورده و بـا لبـاس ِ بسیجیهای خودمان آمـده ایستگاه صلواتی شربت گرفته😜😜
بعـــد پول داده ! ایــــنطوری لو رفتـــه ...😆😆
😂😂😂😂
#طنز_جبهه😂🤣
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع كرد و با صدای بلند گفت: كی خسته است؟☺
گفتیم: دشمن😄
صدا زد: كی ناراضیه؟😉
بلند گفتیم: دشمن😎
دوباره با صدای بلند صدا زد: كی سردشه؟😜
ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا كه سردتون نیست می خواستم بگم كه پتو به گردان ما نرسیده امشب باید بدون پتو بخوابین😂
"شادی روح شهدا #صلوات