eitaa logo
عطـــ🌺ـࢪنـࢪگس
458 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
51 فایل
بِسمَ‌رب‌المَہدے🌱 💢آگاهی! کانآݪ‌وقف‌حضرٺ‌عشق‌³¹³مےباشد 🖐🏻 کپی ازمطالب‌کاناݪ‌با‌ذڪࢪ‌صلۅات‌‌ #جهت‌سلامتی‌وتعجیݪ‌فـرج‌آزاכہ
مشاهده در ایتا
دانلود
گمان می‌ڪنم... وقتی خدا تو را آفرید... به سَرانگشت هستی... نگاهی انداخت و خواند: اَحسَنُ‌الخالِقین! میراث‌دار مهربانی و معرفتِ آل‌عبا شدی و... آرامِ جانِ حسین! ولادتت مبارک؛ اولین عَلیِ خانه‌ی حسین... و بر شما خوبان تبریک و ‌تهنیت باد🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠این درس را از حضرت علی اڪبر علیه‌السّلام فرا بگیرید. علی‌ اڪبر علیه‌السّلام همراهی با امام زمانش را لحظه‌به‌لحظه حفظ ڪرد. او وقتی دید جان امامش در خطر است، جانش را تقدیم ڪرد. 🌸 مرتضی علی !چقدر در این میدانِ زمینه‌سازی برای فرج قدم برداشتیم؟ 🌸 هم ڪربلاست و امام زمانِ ما ندای «هل من ناصر ینصرنی» سر داده. الله..... 🌱 🌸
دانشجویان عزیز ودوست داشتنی عیدتان مبارک🌸 عزیزانی که درس مشاوره ازدواج و مشاوره سازمانها دارند به پیوی مراجعه کنند.🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای اهل بصیرت! 🔴شهدا خوب تمرین ڪردند! مهدے عج را در رڪاب سید روح‌الله خمینی. ما هم باید تمرین ڪنیم ولایت پذیریِ حضرت مهدےعج را در رڪاب حضرت آقا..‌ باذڪر صلوات🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نور خواهۍ؛ مستعد نور شو🌱
بسم رب النور🌱 💠 جهت اندکی تامل وتفکر! یڪ ڪارگر عرب داشتیم ڪه خیلی می‌فهمید. اسمش "جمال" بود.‌ از خوزستان ڪوبیده بود و آمده بود برای ڪارگری. اوّل‌ها مَلات سیمان درست می‌کرد و می‌بُرد وَردستِ اوستا تا دیوار اتاق و حمّام را عَلَم کنند. داشت. بعد از چهار ماه، شد همه‌ڪارهٔ کارگاه؛ حضور و غیاب کارگرها، کنترل انبار، سفارش خرید و همه چیز. قشنگ حرف می‌زد. دایره‌ی لغات وسیعی داشت. تُنِ صدایش هم خوب بود، شبیه آلِن دِلون. خاصیّتش همان بود ڪه گفتم؛ خیلی قشنگ حرف می‌زد. یڪ بار کارگرِ مُقّنیِ قوچانی‌مان رفت توی یڪ چاهِ شش‌متری که خودش کنده بود بعد، خاک آوار شد روی سرش. "جمال " هم پرید به رئیس کارگاه خبر داد. رئیس ڪارگاه، رنگش شد مثل پنیر لیقوان! حتّی یادش رفت زنگ بزند آتش‌نشانی! "جمال"  تلفن ڪارگاه را گرفت و خودش زنگ زد. گفت که: «ڪارگرمان مانده زیر آوار.» خیلی خوب و خلاصه گفت. تَهِش هم گفت: «مُقنّّی‌مان دو تا دختر دارد، خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد، دست یتیم‌هایش به هیچ جا بند نیست.» بعد، جمال رفت سر چاه تا ڪمک کند برای پس‌زدن خاک‌ها. خاڪ که نبود؛ گِل رُس بود و برف یخ‌زدهٔ چهار روز مانده! تا آتش‌نشانی برسد، رسیده بودند به سَرِ مُقنّی؛ دقیقاً زیر چانه‌اش. هنوز زنده بود. اورژانسچی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی صورتش. آتش‌نشان‌ها گفتند چهار ساعت طول می‌کشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. ساعت برای چاهی ڪه مُقنّی دوساعته و یڪنفره کَنده بودش! بعد هم شروع کردند. فراهم بود: بود. . گرم بود. هم بود. امّید نبود. مُقنّی سردش بود و ناامّید. "جمال"رفت روی برف‌ها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ قشنگ آلِن دِلونی برایش حرف زد. حرف که نمی‌زد! لاکِردار داشت برایش نقّاشی می‌کرد. "جمال" می‌خواست آسمانِ ابریِ زمستانِ دم غروب را آفتابی کند و رنگش ڪند. او می‌خواست امّید بدهد. می‌دانستند خاک رُس و برف چهار روزه، چقدر سرد است. مخصوصاً اگر قرار باشد چهار ساعت لایِ آن باشی! دو تا دختر فِسقِلی هم توی قوچان داشته باشی، بی‌شناسنامه. "جمال" کارش را خوب بلد بود. "جمال" خوب ‌می‌دانست که کلمات، منبع لایتناهی انرژی و امّیدند، اگر درست مصرفشان کنند. "" چهار ساعتِ تمام، ماند کنار مُقنّی و ریزریز دنیای خاکستری و واقعیِ دور و برش را برایش رنگ کرد؛ آبی، سبز، قرمز. ""امّید را تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعتِ تمام! زنده ماند. البتّه حتماً بیشتر هم به‌ همّت "جمال" زنده ماند. همه توی زندگی، یک "جمال" می‌خواهند برای خودشان. از اَزل تا به اَبد، بعضی وقت‌ها خاکستری بوده و هست. این وسط یکی باید باشد ڪه رنگ بپاشد روی این‌همه اَبرِ خاکستری. "" زندگیمان را پیدا کنیم. "" زندگیِ دیگران باشیم.      زنده ماندن زیرِ آوارِ زندگی، ڪلمات هستند و بس. را قبل از اِنقضاء، درست مصرف کنیم! دوست! در این روزهایۍ ڪه شاید خیلی‌ها حرف از ناامیدۍمی‌زنند، "جمال" ها داریم. 🌱