eitaa logo
عطـــ🌺ـࢪنـࢪگس
458 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
51 فایل
بِسمَ‌رب‌المَہدے🌱 💢آگاهی! کانآݪ‌وقف‌حضرٺ‌عشق‌³¹³مےباشد 🖐🏻 کپی ازمطالب‌کاناݪ‌با‌ذڪࢪ‌صلۅات‌‌ #جهت‌سلامتی‌وتعجیݪ‌فـرج‌آزاכہ
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘بسم الله النور⚘ سلام ورحمت الهی نثار شما خوبان دو عالم! سوال مهم دارم از شما عزیزان! می دانید؟!زوجیت مغایر با فردیت هست. اکثر زوجیت ها بر مدار چی اداره میشود؟ یا زوجیت..... : ..... ❣ : بابای من، خانه ی من، احساس من، مبل من، حوصله من، پول من، مانع از برقراری زوجیت است... 💠 بخواهید به همین عاطفه هایی ڪه همراه خودتون دارید و این منبع پرشور و عاطفه قناعت ڪنید نیست در مسیر زندگی به چالش هایی برسید ڪه دیگران تجربه هاش را ڪردند 💠 بخواهید یک زندگی مبارڪ و صحیحی را اداره کنید رسیدن به توانمندی زوجیت هم در نگرش و هم در مهارت یڪ ضروری است... ❌متاسفانه ما از کودکی زوجیت نداشتیم 🔴 بودیم.... می گفت :اسباب بازی ات رو پنهان ڪن دست دیگری به اون نرسد.... 🔴 شدیم سر قلم و دفتری با خواهر و برادرمون چالش داشتیم در ڪشاکش قلم بودیم که آمد آموزش زوجیت نداد.... : این خودکار یا مداد مال ڪیست؟ ڪسی وسایل خودش .... 🔴 سن نوجوانی رسیدیم ،سر انتخاب یڪ برنامه تلویزیونی بین شبکه سه و دو با برادر و خواهر اختلاف داشتیم ..... ڪنترل رو از دست هم می ڪشیدیم پدر که آمد به جای آموزش زوجیت..... :ڪنترل رو بدهید. به من ؛کنترل گرفت ، تلویزیون خاموش ڪرد پدرگفت: هر ڪسی پی کار خودش..... 🔴 شدیم ازدواج میڪنیم شما فکر میکنید آقایون میان ازدواج کنند؟ نه می آیند،همسر بگیرند گرفتن یعنی یک کسی را در اختیار خود درآوردن. 🔺لذا می بینید معیار های آقایون برای خانوم ها چی است؟ کمتر.. پایین تر.. اش ضعیف تر... قدوبالاش کوتاه تر... رو برای چی میخواهد؟ اینها نشانه های روشنی برای انجام زوجیت اند؟ این میخواهد بگیرد باید در همه چیز بلندتر باشد تا امکان گرفتن فراهم بشود 🔺 در جلسه خواستگاری هم می پرسد چک میکند میگوید، اگر بین من و شما در امری اختلاف افتاد حرف آخر مال کیست❓ این خانم خوب و تابعی هست که بگه صد البته از آن مرد 🔴 ها هم اهل زوجیت نیستند . خانمی هست قصد ازدواج داره دوتا پیشنهاد داره. پیشنهاد اول از مسیر خواستگاری سنتی آمده بگیریم امتیاز این آقا برا تشکیل ازدواج ده باشد. دوم از مسیر ابراز علاقه جلو آمده در حالی که امتیازش برا تشکیل زندگی یک هست .... 🤔 خانم ڪدام را ترجیح می دهد؟ دوم متاسفانه ⁉️چرا چون اینجا علاقه هست اینجا نیست؟! اینم ڪه خواستگارِ خواستن هم که بدون علاقه ممکن نیست... هم ڪه علاقش چک نشده چه بسا بیشتر از این باشه عرضه نکرده چرا خانم به این اصرار داره رغم امتیاز های پایین ترش 👱🏻‍♀ خانمی آمد : خانم دکتر یه آقایی هست من را خیلی دوست داره شما ڪمک میکنید ما به هم برسیم؟ کردم فرض کن کمک کردم و به هم رسیدید بگو ببینم تحصیلاتش چیه؟ دیپلم ناقص ❗️ نرفته ڪامل کنه؟ دوست نداشته پس لابد رفته دنبال کسب و کار؟ گفت نه بی کاره من دلیل تراشیدم گفتم :آهان پس داره فنی یاد میگیره پولی جمع میکند یا سربازی میگذراند؟ گفت: نه از سربازی هم فرار کرده پس عزیزم این چی داره؟ گفت : من را دوست دارد!!!!!!!! من دکتر هم تشر زد گفت: شما هم مثل خانواده ها می مانید فکر میکنید شرایط و امکانات مهمه پس عشق و محبت چی میشود؟ تو گمان میکنی علت اصرارت به این آقا به خاطر وجود علاقه است؟ گفت : گمان نمیکنم مطمئنم .... عزیزم این یه رویه دیگری چیز دیگه ایه. دلیلش چیه؟ # گفتم میدانید چرا به این آدم اصرار داری در حالی که امتیازهاش پایین است؟ ⇦چون تو در پنهان ذهنی خودت گمان کردی با مردی ازدواج کنی که به تو اصرار و علاقه دارد.... لابد تو زندگی هرچی از او بخواهی..... به او بگوی میگوید چشم ..... دنبال اون چشم گفتن او هستی.... 🔺لذا دیدید تو این مدت کوتاه خانمِ چی میگوید؟ اگه دوستم داری پس... آقاهِ میگوید ،اگه میخواهی دوستت داشته باشم پس... 💭 خب اگر بخواهیم به این زوجیت دست پیدا ڪنیم باید با چه چیزهایی آشنا بشیم؟ از مسائلی ڪه باعث میشود شما در فردیت گرفتار بشوید اساس و بنیان روانی جنس مکمل تو است... ❓ در یک خانم چی میگذرد؟ در یک آقا چی میگذرد؟ ⛔️ اگه قرار باشه ما بر حسب دریافتها و گرایش های خودمون این زندگی مشترک را قضاوت کنیم درگیریش قطعیه . چالش هاشی ایجاد میکند بشناسیم بنیان های روانی زن و مرد رو تا به کمک این مسائل بتونیم سبُک کنیم زحمت خودمون رو و وسیع کنیم آثار و نتایجش رو... با اراده ، خوشحال می شوم در ادامه راه همراهم باشید..... @zibaandis
بسم رب النور⚘ 🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. 🔹 بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. میگفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. 🔹 چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا. 🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. 🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. : برای چی این قدر اصرار کردی؟ : خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. 🔹 سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. 🔹 و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ 🔹 دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد! همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که: نون خوب خیلی مهمه. این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. دیگه چه اهمیتی دارد؟ هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. 👈🏻«زمخت نباشیم»😊 یعنی: قدر لحظه ها! نفهمیدن اهمیت چیزها! توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها... @zibaandish