eitaa logo
مربیان قرآن دبستان (درست‌خوانی و زیباخوانی)
2.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
331 ویدیو
46 فایل
هماهنگی، هم‌افزایی و محتوای تدریس برای مربیان قرآن دبستان کتاب درست‌خوانی و زیباخوانی قرآن کریم ویژه کودکان تألیف علی قاسمی ادمین: استاد حسینی و استاد ده باشی سفارش کتاب ۰۲۵۳۷۸۳۹۴۷۴ ۰۹۰۲۷۸۳۹۴۷۴ مشاوره و برگزاری دوره تربیت مربی قرآن @H_N_S_1_1_4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸کوکوي مامان به مادر اخم کردم     چرا شور است کو کو به من خنديد اما      دلش رنجيده بود او خدايا خيلي الان    پشيمانم از اين کار برايم خانه ديگر          شده زندان و ديوار نمي خواهم که مادر     دلش از من برنجد نبايد اين دل من         شود يک لحظه هم بد من الان ميروم تا                ببوسم روي او را غذاي هر شب خود     کنم کوکوي او را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نو+جوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | روزهای خدا 🌿 چه روزهایی روزهای خداهستند؟ 😍 وظیفه ما در قبال این روزها چیست؟ 🌻آقا یک تذکر مهم قرآنی به ما دادند، شما چقدر به آن توجه کرده‌اید؟ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محتوای آموزشی سوره مبارکه ماعون 👇🏻👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
y9.mp3
241.6K
# سوره_ماعون 🎧 سوره مبارکه ماعون با صدای قاری نوجوان یوسف کالو @zibakhani
maon.mp3
612.5K
# سوره_ماعون 🎧 سوره مبارکه ماعون با صدای حنانه خانوم خلفی @zibakhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 شعر سوره ماعون چه سوره ای بچه ها -- لنگه نداره هیچ جا ماعون اسم یه ظرفه -- که توش هزار تا حرفه کسی که دین نداره -- تو خوبی کم میاره سر سفره که چیده -- یتیمو راه نمیده نماز اگه میخونه -- میخواد کسی ببینه وای وای وای به حالش -- چون میگه بی خیالش @zibakhani
🦋شعر سوره ماعون🦋 اول به یاد خدا خدای خوب و دانا گفت به پیامبر ما خدای خوب و دانا اگر فقیری دیدید یا صداشو شنیدید بی اعتنا نباشید از بدی ها جدا شید به حرف شیطون گوش نکنید فقیری رو بیرون نکنید کمک کنید زود به اون باشید با اون مهربون از چیزایی که دارید به اون فقیر هم بدید تا نمونه تو دنیا گرسنه و بی غذا این کار خوب و زیباست گفته ی قرآن ماست @zibakhani
بسم الله الرحمن الرحیم أَرَأَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ کی بود که تکذیب می کرد👺 روز عذاب و پاداش می گفت همش دروغه تو دنیا تو راحت باش🛌 ۲فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ ۳وَ لا یَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْکینِ دل یتیم رو می شکست😢 هرچی که می خواست می خورد نمی‌داد به نیازمند هیچی از غذای خود🍖 ۴فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ ۵الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ ۶الَّذینَ هُمْ یُراءوُنَ ۷وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ تنبلی می کرد تو نماز😴 نمی خوند اونو سروقت ریا می کرد همیشه اصلا نبود اون خوشبخت انسیه سپاهی @zibakhani
🌱ای بچه های با صفا 🌱ای دخترا،ای پسرا 🌱هیچ می دونید که ما باید 🌱کمک کنیم به فقرا ؟ 🌱یار ضعیف تر ها باشیم 🌱رحم کنیم به بینوا 🌱چون که خدا داده به ما 🌱تمام نعمت های ما 🌱ما هم بدیم به دیگران 🌱این هست فرمان خدا 🌱به یاد محروما باشیم 🌱تا محبوب خدا باشیم @zibakhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ پدر یتیمان 🌙 آن شب دیرتر از همیشه در کوچه های تاریک شهر کوفه به طرف منزل روان بودم. هوا تاریک شده و سکوت همه جا را فرا گرفته بود. در یکی از کوچه ها با دیدن صحنه ای ، از تعجب چند لحظه ایستادم. زنی را دیدم که چند کودک بزرگ و کوچک اطراف او را گرفته بودند و ناله می کردند. مادر می کوشید که کودکان را آرام کند؛ ولی گرسنگی به آنها امان نمی داد. مادر با نگرانی به این سو و آن سو نگاه می کرد . گویی منتظر آمدن کسی است. جلو رفتم، سلام کردم و علت این کار را پرسیدم. زن گفت:" آقای بزرگواری است که هر شب می آید. فرزندان یتیم مرا بر دامان خود می گیرد، به آنها مهربانی و پدری می‌کند؛ با دست خود ، غذا و لقمه در دهانشان می گذارد . منتظر او هستیم . بچه هایم ناراحتند و ناآرامی می کنند ." ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد :" مادر ...مادر...! پدر یتیمان آمد !" من هم نمی‌دانستم آن مرد کیست ؛ با تعجب گوشه ای ایستادم تا بدانم که آن فرد چه کسی است ؟ آن مرد به کنار یتیمان آمد . با سلام و خوش رویی کودکان را روی زانوی خود نشاند ،لقمه های نان و خرما را با دست خود ، به دهان یک یک آنها گذاشت . 💞 مدتی پدرانه و با محبت آنان را نوازش کرد. بچه ها آرام گرفتند و شادان داخل شدند و علی علیه السلام خوشحال از شاد شدن کودکان روانه شدند و در تاریکی دیگر دیده نشدند . 🌱 من هنوز کنار دیوار ایستاده بودم و به مولایم امیر مومنان حضرت علی علیه السلام فکر می کردم. 〰〰〰〰〰〰〰〰 🌹 بچه ها شما هم مثل من دوست داشتید به جای آن کودکان بودید که از دستان مبارک امام علی علیه السلام لقمه می گرفتند؟ 💌 حضرت علی علیه السلام مطابق با *سوره ماعون* به افراد ضعیف و مظلوم توجه ویژه‌ای داشتند و به نیازهای آنها بی اعتنا نبودند . چون امامان ما دقیقاً مطابق دستورهای خداوند رفتار می کردند. 💌 رفتار امام علی علیه السلام با کودکان یتیم بسیار زیبا پسندیده و قابل ستایش است. چه قدر امام علی علیه السلام امام مهربانمان را دوست دارم ❤️ @zibakhani
♦️داستان عجیب امام علی(ع) و یتیم امیرالمومنین(ع) شبی از کنار خانه زن تهیدستی گذشت که فرزندانی خردسال داشت و آنان از گرسنگی می‌گریستند و مادرشان آنان را سرگرم می‌کرد تا بخوابند. آن زن دیگی بر اجاق نهاده بود که در آن جز آب چیزی نبود، تا آن‌ها بپندارند که در دیگ غذایی در حال پختن است علی علیه السلام از حال آن زن باخبر شد و فوراً با قنبر به سوی خانه خود رفت و ظرفی خرما، کیسه‌‌ای آرد، روغن، برنج و نان برداشت و بر دوش کشید. با رسیدن به خانه آن زن، از او اجازه خواست و وارد شد، پس مقداری برنج و روغن در دیگ ریخت و پس از پختن آن، برای کودکان در ظرف غذا ریخت و به آنان با محبت می‌فرمود: بخورید... پس از سیر شدن آنان، امام (ع) به صورت چهار دست و پا بر زمین خم شد و کودکان یتیم را دوش خود سوار کرد و گرد اتاق می‌گشت و از خود صدای بع‌بع در می آوردند. کودکان با مشاهده این حالت، بسیار خندیدند و خوشحال شدند. پس از خروج از خانه، قنبر پرسید: سرورم! امشب رفتاری شگفت‌آور از شما دیدم!!! امام (ع) فرمود: ای قنبر! چون وارد خانه شدم، این کودکان یتیم از شدت گرسنگی می‌گریستند. دوست می‌داشتم وقتی از نزد آنان خارج می‌شوم، آن یتیمان در حال سیری بخندند و خوشحال باشند.... 🤲🏻 خدا را به خاطر اینکه من را به اطاعت از چنین امامی امر کرده شکر می کنم. 👈🏻 این داستان اطاعت از خدا و اجرای قرآن توسط امیرالمؤمنین از سوره ماعون و سوره ضحی است. 🍀 سوره مبارکه ماعون می گوید به افراد کوچک تر و ضعیف تر به عنوان یک ارزش الهی باید مهربانی و توجه کرد و محرومیت های افراد را باید از بین برد این کاری است که خدا می پسندد و از همه انسان ها خواسته است. 🍀 سوره ضحی به انسان ها تأکید می کند که به نیازهای دیگران توجّه و آنها را رفع کنند و به جامعه خود بی تفاوت نباشند. ❤️ جان عالمی به فدای تو یا علی ❤️ @zibakhani
داستان دوستان مهربان 🏫 چند روز از باز شدن مدرسه می گذشت. زنگ تفریح بود. حیاط مدرسه شلوغ بود‌ و سر و صدای بچه ها به گوش می رسید. مریم که دانش آموز کلاس سوم بود. با چند نفر از دوستانش صحبت می کرد. آنها در باره تعطیلات تابستان ومسافرتهایی که رفته بودند حرف می زدند. مریم همان طور که به صحبتهای دوستانش گوش می داد به صف بچه ها خیره شده بود بچه ها می خواستند از بابای مهربان مدرسه خوراکی بخرند. مریم ناگهان حرف دوستش را قطع کرد و گفت: "ببخشید بچه ها من الان بر می گردم" مریم باعجله از آنجادور شد. دوستانش تعجب کردند، اما به صحبت خود ادامه دادند. 🧓🏻 عده ی زیادی از بچه ها با سروصدا، بابای مدرسه را صدا می زدند. و هریک می خواستند چیزی از او بخرند. بچه های بزرگ تر که قدشان بلندتر بود، زودتر و راحت تر خوراکی خود را می خریدند و می رفتند، اما بچه های کوچک تر که قدشان نمی رسید، توی شلوغی سرگردان مانده بودند. علت آمدن مریم به آنجا هم همین بود. او از وقتی که با دوستانش صحبت می کرد، از دور متوجه دختر کوچکی شده بود که نمی توانست خرید کند. مریم به او نزدیک شد. دختر کوچک که تازه به کلاس اول آمده بود، ناراحت به نظر می رسید. مریم دست او را گرفت و گفت: "می خواهی چیزی بخری؟" دختر کوچک گفت: "بله! بیسکویت می خواهم، ولی نمی توانم. صف خیلی شلوغ است. بچه های بزرگ تر نمی گذارند." 🍪مریم پول او را گرفت و جلوتر رفت. او یک بیسکویت برای دختر کوچک خرید و در حالی که دستش را گرفته بود، به کنار حیاط آمد. دختر کوچک از کمک مریم خیلی خوشحال شد. مریم گفت: "معلوم است تازه به کلاس اول آمده ای. اسمت چیست؟" دختر کوچک گفت: "فریده." مریم خندید و گفت: "حالا بیسکویتت را بخور و دیگر ناراحت نباش." فریده گفت: "کاش همه بچه های بزرگ تر مثل تو مهربان بودند." مریم لپ فریده را گرفت و با خنده گفت: "تا چند روز دیگر همه چیز درست می شود. فریده گفت: "تو کلاس چندم هستی؟" مریم گفت: "سوم" فریده گفت: "خوش به حالت!" 🚰مریم دوباره خندید و گفت توهم بزرگ میشوی من هم به اندازه تو که بودم قدم به شیر آب نمی رسید و همیشه بچه های بزرگتر لیوانم را آب می کردند. مریم و فریده مشغول حرف زدن بودند که دوستان مریم به آنها نزدیک شدند. یکی از آنها گفت" به به مریم خانم ! دوست تازه پیدا کرده ای؟" مریم گفت "بله فریده دوست تازه همه ماست که امسال به این مدرسه آمده است . می‌خواست خوراکی بخرد من هم کمکش کردم . دوستان مریم به هم نگاه کردند و تازه متوجه شدند که چرا مریم با عجله از پیش آنها رفته بود. یکی از آنها گفت" چه کار خوبی کردی مریم! " مریم خندید و گفت "اگر همه ما به بچه‌های کوچکتر مثل کلاس اولی ها که تازه به مدرسه آمده اند کمک کنیم و با آنها مهربان باشیم، آنها هیچ وقت احساس دلتنگی و ناراحتی نمی کنند و از ما یاد می گیرند که با بقیه مهربان باشند. 🔔 در همین وقت صدای زنگ به گوش رسید. بچه ها برای صف ایستادن و رفتن به کلاس‌های شان آماده شدند. فریده که حالا خیلی خوشحال به نظر می‌رسید، برای مریم و دوستانش دست تکان داد و دور شد. دوستان مریم هم با خود فکر کردند چه خوب است که آنها هم مثل مریم با محبت باشند ،عدالت را در مدرسه رعایت کنند و بدانند که خداوند آدم های عادل و مهربان را دوست دارد. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 👌بچه های عزیز امیدوارم از شنیدن این داستان لذت برده باشید. ✳️ بچه ها وقتی این داستان رو خوندم یاد سوره حمد و ماعون افتادم. ✳️ سوره حمد به من یاد داده وقتی هرخوبی و زیبایی رو که می بینم یا می شنوم تحسین کنم. ✳️ آفرین به مریم که انقدر مهربون بود . آفرین به فریده که از مریم که به کمکش آمده بود تشکر کرد. ✳️چقدر مهربونی و کمک به ضعیفان و کوچک ترها خوبه! و چقدر خوبه آدم خوبی‌های دیگران را رو بگه! به به از این آدمای مهربون! ✳️ الحمدلله که خدا به ما کلی دوست خوب داده.🤲 ✳️ الحمد لله که خدای مهربون دل مهربون و چشم زیبا بین به همه ما داده.🤲 @zibakhani
🍃داستان ساکت باش! باران نم نم می بارید. صدای زنگ آرام و دلنواز شترها در دشت پیچیده بود. 🐫شتر ها آرام آرام حرکت می کردند. گاه می ایستادند و علف های بلند و خیس را بو می کشیدند و می خوردند. انگار دوست نداشتند از صحرای سرسبز جدا شوند. 🌱 مرد بلخی روی اسب سفیدش نشسته بود و پشت سر همه آهسته در حرکت بود. باران قطع شد. نسیمی خنک شروع کرد به وزیدن. مرد بلخی به آسمان نگاه کرد. رنگین کمان زیبایی در آسمان دید. چه منظره قشنگی! نگاهش به امام رضا افتاد. امام که جلوتر از او حرکت می کرد، به رنگین کمان زیبا چشم دوخته بود. یکی از خدمتکارانش به او نزدیک شد. گفت :" آقا! کاروان امام خیلی آهسته حرکت می کند. اگر بخواهیم تا خراسان با آنها همسفر باشیم، خیلی طول می کشد. بهتر نیست از آنها جدا شویم؟" مرد بلخی گفت:" نه، با کاروان امام حرکت می‌کنیم، حتی اگر یک سال هم طول بکشد. این بزرگترین افتخار سراسر عمر من است که در کنار او باشم ؛ بهترین لحظه های زندگیم است." خدمتکار گفت:" بله آقا! هرجور شما بخواهید." 🐎شیهه اسبی در صحرا پیچید. مردبلخی لبخند زد . از وقتی که با چند خدمتکارش به کاروان امام پیوسته بود خیلی خوشحال بود. اما از کارهای امام تعجب می‌کرد. امام (علیه السلام ) با همه، حتی با خدمتکار ها خوش رفتاری می‌کرد و خیلی به آنها احترام می‌گذاشت. چندبار به زبانش آمده بود که بگوید:" آقا! به این خدمت کارها زیاد رو ندهید. امکان دارد از محبت زیاد شما پررو شوند و کارشان را خوب انجام ندهند." ولی خجالت می کشید این حرف‌ها را به امام بگوید. 🌴موقع ظهر، کاروان کنار رود کوچکی ایستاد. چه جای زیبایی بود! پر از سبزه و درخت های سرسبز. نسیم با خود بوی گل می آورد و بوی چمن های تازه. همه با آب رودخانه کوچک وضو گرفتند و پشت سر امام رضا نماز خواندند. بعد از نماز، سفره پهن کردند. مرد بلخی با خوشحالی سر سفره کنار امام نشست. امام دستور داد:" سفره را بزرگ تر کنید و به همه بگویید سر سفره بنشینند و با ما غذا بخورند." فوری همه خدمتکارهای سیاه و سفید، بزرگ و کوچک، به ردیف در دو طرف سفره نشستند .مرد بلخی با دیدن آنها ناراحت شد. او که یکی از ثروتمندان شهر خودش بود ، هرگز اجازه نداده بود خدمتکارانش با او یک جا سر سفره بنشینند و غذا بخورند. این بار دیگر طاقت نیاورد، رو کرد به امام و گفت:" فدایت شوم، می بخشید آقا! آیا بهتر نیست این خدمتکاران سر سفره جداگانه ای بنشینند و ما ..... " امام به مرد بلخی نگاه کرد و با ناراحتی گفت :" ساکت باش! پروردگار همه یکی است. آنها برادران ما هستند. پاداش افراد بستگی به رفتار و عمل خوبشان دارد." مرد بلخی از خجالت سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت. با خود گفت:" حق با امام است. باید از این به بعد با مردم مهربان تر باشم و با آنها با احترام رفتار کنم." 🐫🍃🐫🍃🐫🍃🐫🍃🐫🍃 👌 امیدوارم از شنیدن این داستان لذت برده باشین. با خواندن این داستان زیبا به یاد سوره ی مبارکه ی ماعون افتادم. 💞 مهربانی امام رضا علیه السلام و اینکه به افراد ضعیف توجه زیادی می کنند دقیقاً مانند پیام سوره مبارکه ی ماعون است که به ما می گوید باید حواسمان به افراد ضعیف دوربرمان باشد. 🤲 خدایا به حق امام رضا (ع) به همه ما کمک کن تا بتوانیم با پیروی از ایشان خوشبخت و سعادتمند بشویم 🤲 @zibakhani
ولی مومنان کیست؟ آن روز، حضرت امیرالمومنین علیه السالم در گوشه ای از مسجد پیامبر، نماز می خواندند. عده ای از مسلمانان در مسجد سرگرم گفت و گو بودند . مرد فقیری وارد شد و طلب کمک کرد:"بیچاره ام... محتاج ام... خرج زندگی ندارم! به من کمک کنید!..." دفعه ی دوم و سوم هم خواسته ی خود را تکرار کرد؛ ولی کسی به او توجه نکرد. مولی متقیان علیه السالم درحال رکوع بودند. انگشت خود را به سوی او گرفتند تا انگشتری آن را_که نگین آن یاقوت بود و قیمت بالایی داشت_ از دست آن حضرت در آورد و ببرد. مرد مستمند جلو آمد اما از تعجب در جای خود لحظه ای درنگ کرد و سپس، انگشتری را از دست مولی علی علیه السلام بیرون آورد، سر به سوی آسمان برداشت؛ دعاکرد و رفت. پیامبر اکرم (ص) وارد مسجد شدند و از کسی که در نماز، حاتم بخشی کرده بود جویا شدند. حاضران همه گفتند:"این فرد کسی جز حضرت علی علیه السلام نیست و ما دیدیم که ایشان انگشتر خود را به فقیر بخشیدند." رسول خدا (ص) فرمودند:"خدای بزرگ آیه ی انما ولیکم الله و رسوله... را درباره ی برادرم علی فرو فرستاد، آری او ولی مؤمنان است." زندگی باسوره مبارکه ماعون : به ما یاد می دهد که مراقب محیط اطرافمان باشیم و از حال مسکینان بی خبر نمانیم. @zibakhani