eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ و کسی نمیداند چقدر فرصت باقیست تا جبران گذشته کنیم .... 📘حکایت وداستانهای زیبا📕 https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
«زندگی نامه شهید ابراهیم هادی» ✍️ راوی : امیر منجر 🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال . با موتور به همان جلسه رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد. 🔸نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود. مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟! 🔸آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود. فرياد بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضيها ميگفتند: ساواکيها از چهار طرف ميدان را کرده اند و... 🔸لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت. سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. مأموري در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت سوم شعبان و سريع برگشتيم. تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم و برميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود. 🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند. ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟ 🔸نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه. 🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها. مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و... 🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به باز ميگردند. ( کتاب سلام بر ابراهیم ) ادامه دارد.... 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
📗 ✍ روزی بهلول داشت از کوچه ای می‌گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می‌گوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم. 1⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمی‌شود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. 2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. 3⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم. 👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت 📘حکایت وداستانهای زیبا📕 https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
📗 « می گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت» ✍️روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه سکه مردی غافل را می دزدد، هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذی است که بر آن نوشته است: خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما! اندکی اندیشه کرد... سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند! دوستان دزدش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد. دزد کیسه در پاسخ گفت: صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است. من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او... اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم و این دور از انصاف است... حکایت وداستان زیبا @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر @kolbesticker 😍😍😍😍😍
📚داستان ضرب المثل ها 🟩آش شله قلمکار 🔹️کاربرد: هر کاری که بدون نظم و ترتیب انجام شود و آغاز و پایان آن معلوم نباشد، تشبیه می‌شود به: آش شله قلمکار. این مثل، نشان از هرج و مرج و ریخت و پاش آن کار دارد. داستان: 🔸️این مثل داستانی دارد؛ می‌گویند ناصرالدین شاه قاجار، نذر داشت که سالی یک روز- آن هم در فصل بهار- به شهرستانک یا سرخه حصار (از نواحی خوش آب و هوای اطراف تهران) برود؛ در این روز خاص، به دستور او، دوازده‌ دیگ آش بار می‌گذاشتند. مواد این آش، شامل چهارده رأس گوسفند و مقدار زیادی حبوبات،سبزی‌ها و ادویه‌های مختلف بود. هنگام پختن این آش، نزدیکان شاه به اتفاق اهل خانواده خود، تلاش بسیاری می‌کردند که در تهیه مقدمات این آش نذری، از دیگران جلو بزنند و نهایت خدمت و ارادت خود را به این وسیله به شاه نشان دهند. مخارج و تدارکات تهیه آش و ریخت و پاش‌های مالی و جشن و سرور پخت این آش، معروف بوده است. اما مراسم پختن این آش، آنقدر شلوغ و بی‌نظم بوده که بعدها برای بی‌نظمی و شلختگی، ضرب‌المثل شده است.
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ✨ اِلهی ✨ یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد ✨ یا عالی بِحَقِّ علی ✨ یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه ✨ یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن ✨ یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن ✨ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین 🌱🥀 🌳 السلام علیک یا بقیة الله یا اباصالح المهدی یا خلیفة الرحمن و یا شریک القرآن ایها الامام الانس و الجان سیدی و مولای الامان الامان ✨ 🌾 اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک 💫 ✨🌙------------------------------⁦🌤️⁩ ذکر روز : یا رب العالمین «۱۰۰مرتبه» شنبه ، ۲۷ خرداد ۱۴۰۲ هجری شمسی ۲۸ ذی القعده ۱۴۴۴ هجری قمری ۱۷ ژوئن ۲۰۲۳ میلادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز چند دقیقه با عجل الله تعالی فرجه الشریف، خلوت کنیم.
یـــادت بـــاشـــد! پشت موفقیت هر کسی هفته ها، ماه ها و شاید سال ها تلاش وجود دارد!
اثرات لقمه حرام در زندگی! ✍🏻رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمایند: نماز ڪسی ڪه لقمه‌اش حرام است تا چهل روز قبول نمی شود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمی گردد و هر مقدار از بدنش ڪه با حرام پرورش یافته سزاوار آتش و سوختن است. ✍🏻امام صادق علیه السلام : هر ڪس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد ڪسب خود را حلال ڪند و حق مردم را بپردازد. ✍🏻امام هادے علیه السلام: به راستى ڪه حرام، افزايش نمى ‏يابد و اگر افزايش يابد، برڪتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشه ‏اےبه سوے آتش خواهد بود. ✍🏻حرام خوارے و قساوت قلب ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند ڪه اگر ڪسی حرام خورد قلبش سخت شده و در برابر حق، نرمش نخواهد داشت! این همان سخنی است ڪه امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا به سپاه ڪوفه فرمود: چون شڪمهاے شما از حرام پر شده،ڪلام حق در شما اثر ندارد... 📚 ڪافی 📚بحارالأنوار ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌👇👇👇 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
📚پندانه به سبڪ بهلول عاقل روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه‌ای می‌گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید: من در سه مورد با امام صادق کاملا مخالفم! یک اینکه می گوید: خداوند دیده نمی‌شود، پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می‌سوزاند، در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. سوم هم می‌گوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد، اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت ! استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت: ماجرا چیست؟ استاد گفت: داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست ! بهلول پرسید: آیا تو درد را می بینی؟ گفت: نه بهلول گفت: پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا: مگر نمی‌گویی انسانها از خود اختیار ندارند؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم استاد دلایل بهلول را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت. 👇👇👇 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان شخص خیّری که هر چی ساخت از مسجد و پل و بیمارستان و...  بعد از مرگ بدردش نخورد و.... 👇👇👇 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
تمام مردم ده کوچک ما، مشهدی مراد و زنش را می شناختند، آن هم به خاطر پارادوکس رفتاری و تضاد شدیدی که میان این زن و شوهر مسن وجود داشت. زن مش مراد، مدام در حال دعوا با پیرمرد بود، اما مش مراد هیچ گاه یک کلمه هم جواب او را نمی داد. با این حال، آنکه همیشه دمغ و ناراحت دیده می شد، پیرزن، بود! مردم می گفتند: جالبه... شوهر بیچاره اش یک کلمه هم جوابش رو نمی ده، اما باز هم همیشه دمغ و دلخوره! این وضع ادامه داشت تا اینکه ناگهان زن مش مراد، تبدیل شد به سرزنده ترین پیرزن ده! نه اینکه فکر کنید از دعوا با شوهرش دست برداشت، که اتفاقاً در این اواخر تندخوتر هم شده بود! اتفاق عجیب این بود که بر خلاف همیشه، مش مراد چند وقتی بود که وقتی زنش با گفتن یک کلمه با او دعوا می کرد، او پنج کلمه جوابش را می داد! پیرمردهای ده که حیران شده بودند، آنقدر به مش مراد اصرار کردند تا سرانجام پیرمرد رازش را بر ملا کرد: من تازه فهمیدم زن بیچاره ام به این خاطر ناراحت است که سکوت مرا دال بر بی تفاوتی ام نسبت به خودش می داند! حالا که جوابش را می دهم، باور کرده که دوستش دارم!... 📘حکایت وداستانهای زیبا📕 https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171