eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
6 فایل
کانال تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76 ارتباط با ادمین👇 @yamahdi_1403
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایا باتـوکل به تـو ✨پنجره ماه مرداد را باز میکنیم 🌸1 مــ🌙ـاه خیر و برکت ✨1 مـ🌙ــاه سلامتی و سعادت 🌸1 مـ🌙ــاه آرامش و پیشرفت ✨1 مــ🌙ـاه زندگی پراز موفقیت 🌸به همه ما عطــا بفـرمــــا🙏 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤صبحم،بنامِ اربابم حسین(ع) 🖤عالم،به عشقِ روی تو بیدار میشود 🖤هر روز، عا‌شقـانِ تو بسیارمی شود 🖤وقتی،سلام می دَهَمت، درنگاهِ من 🖤تصویرِ کربلای تو، تکرار می شود 🖤اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن ِ🖤وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن ِ🖤وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْن 🖤وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 رخسار شـهیدِ ✨کربلا را صلوات 🖤سـالارِ قیـامِ ✨نینـوا را صلوات 🖤جانها به فدای ✨نامِ والای حسین 🖤آن نورِ دو چشمِ ✨مصطفی راصلوات 🖤اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🖤 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سلام بر آخرین سرباز عاشق کربلا 🥀یک نفس آمده‌ام تا که عمو را نزنی 🥀که به این سینۀ مجروح، تو با پا نزنی 🥀ذکر لا حول و لا از دو لبش می‌بارد 🥀با چنین نیزۀ سر سخت به لب‌ها نزنی 🥀عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ 🥀می‌شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟ 🥀نیزه‌ات را که زدی باز کشیدی بیرون 🥀می‌زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟ 🥀من از این وادی خون زنده نباید بروم 🥀شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی 🥀دست و دل باز شو، ای دست بیا کاری کن 🥀فرصت خوب پریدن شده! در جا نزنی 🥀السَّلَامُ عَلَی عَبْدِاللهِ بْنِ 🥀الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الزَّكِی 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
روز منتسب به عبدالله فرزند خردسال آقا امام حسن مجتبی عبدالله بن الحسن علیه السلام 🕯پدرش امام حسن مجتبی ( علیه السلام) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله می‏باشد . عبدالله در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین ( علیه السلام) را زخمی و بی‏ یاور دید، خود را به آن حضرت رسانید و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمی‏شوم‏» . 🕯در آن هنگام شمشیری به طرف امام حسین ( علیه السلام) روانه شد . عبدالله دست‏ خود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد زد: «عموجان‏» ! 🕯حسین ( علیه السلام) او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: برادرزاده! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق می‏کند . ناگاه حرمله بن کاهل تیری بر او زد و او در دامان عمویش حسین ( علیه السلام)، به شهادت رسید . وی نوجوانی یازده ساله بود . ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است سهم من هرچه که هست من به اندازه این سهم نمی اندیشم وزن خوشبختی من وزن رضایتمندی است شاید این راز همان رازِ کنار آمدن و سازش با تقدیر است 🌹 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
🟩داستان و ریشه ضرب المثل سر پیری و معرکه گیری معرکه گیری نوعی نمایش خیابانی بوده که در ایران قدیم بسیار رونق داشته است. معرکه گیران برای جلب نظر تماشاگران خود، انواع و اقسام کارها را انجام می‌دادند؛ از شکستن سنگ و پاره کردن زنجیر تا بازی مارهای خطرناک سمی … معرکه گیری به طور طبیعی سن مشخصی داشت و بعد از گذشت یک سنی دیگر نمی‌شد دست به این کارهای خطرناک زد. برای همین افراد مسن که زور بازو و هوشیاری نسبتا کمتری دارند کمتر به کار معرکه گیری می‌پرداختند و اگر این اتفاق می‌افتاد ممکن بود به اشتباه و شکست منجر شود بر همین اساس و با توجه به این پیشینه، ضرب المثلی ساخته شد در مورد آدم‌های پیر و مسن که دوست دارند کارهای جوانترها را انجام دهند و رفتاری متناسب با شان و مقام و سن و سال خود نداشته باشند
enc_16896683653997604614611.mp3
3.75M
🥀 🍂سلام بر دل های شوریده از عشق‌ حسین (ع) 🍂سلام‌ بر نواهای دل انگیز یا‌ حسین (ع) 🎤 🥀 🥀 🥀 😭🤲
4_5958629788707982596.mp3
6.77M
🥀 👌 بسیار شنیدنی 🎤 🥀 حضرت اباعبدالله الحسین (ع) پیاده روی اربعین 😭🤲 💔 کربلا 🕋 دلهاست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن مگه امام حسین تو بهشت نیست و یزیدیان تو جهنم؟ پس چرا هرسال برای سیدالشهدا عزاداری راه می‌اندازید؟ این چهار دقیقه پاسخ شهید مطهری رو تا آخر گوش بدید🙏 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛ 👤 استاد 🔅 یازده علی اومد کشتند فقط باید دنیا تشنه بشه که یه علی دیگه بیاد...‼️ این المهدی⁉️ 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
مداحی_آنلاین_داستان_جانبازی_غلام_سیاه_امام_حسین_حجت_الاسلام_عالی.mp3
2.64M
🏴ویژه ماه 💽 داستان جانبازی غلام سیاه امام حسین(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤 🎧 گوش کنید و نشر دهید 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
🔻نمایی نزدیک از باب القبله حرم مطهر اباعبدالله الحسین علیه السلام ... ✨الهی✨ یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عجل لوليک الفرج صاحب العصر والزمان
«زندگی نامه شهید ابراهیم هادی» شهادت اصغر وصالی ✍️ راوی : علی مقدم محرم سال 1359 اتفاق مهمي رخ داد. اصغر وصالي و علي قرباني با نيروهايشان از سرپل ذهاب به گيلانغرب آمدند. قرار شد بعد از شناسايي مواضع ، از سمت شمال شهر، عملياتي آغاز شود. آن ايام روزهاي اول تشكيل گروه اندرزگو بود. قسمتي از مواضع دشمن شناسايي شده بود. 🔸شب عاشورا همه بچه ها در مقر سپاه جمع شدند. با شكوهي برگزار شد.مداحي ابراهيم در آن جلسه را بسياري از بچه ها به ياد دارند. او با شور و حال عجيبي ميخواند و اصغر وصالي مياندار عزادارها بود. 🔸روز عاشورا اصغر به همراه چند نفر از بچه ها براي شناسايي راهي «برآفتاب » شد. حوالي ظهر خبر رسيد آ نها با نيروهاي كمين عراقي درگير شد هاند. بچه ها خودشان را رساندند، نيروهاي دشمن هم سريع عقب رفتند اما... 🔸علي قرباني به شهادت رسيد. به خاطر شدت جراحات، اميدي هم به زنده ماندن اصغر نبود. اصغر وصالي را سريع به عقب انتقال داديم ولي او هم به خيل شهدا پيوست.بعد از شهادت اصغر، ابراهيم را ديدم كه با صداي بلند گريه ميكرد. ميگفت: هيچكس نميداند كه چه فرماند هاي را از دست داده ايم، انقلاب ما به امثال اصغر خيلي احتياج داشت. 🔸اصغر در حالي كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در ظهر عاشورا به دست آورد. براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيلانغرب به جا مانده بود به تهران آورد. در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريباً هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود! پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم. 🔸ابراهيم ميگفت: اصغر چند شب قبل از ، برادرش را در خواب ديد. برادرش گفته بود: اصغر، تو روز در گيلان غرب شهيد خواهي شد. روز بعد بچه هاي گروه، براي اصغر مجلس ختم وعزاداري برپا كردند. بعد بچه ها به هم قول دادند كه تا آخرين قطره در جبهه بمانند و خون اصغر را بگيرند. جواد افراسيابي و چند نفر از بچه ها گفتند: مثل آدمهاي عزادار خودمان را كوتاه نميكنيم تا را به سزاي اعمالش برسانيم. (کتاب سلام بر ابراهیم) ادامه دارد.....
📗 «اول باور بعد حمایت» پسرم درسش خوب نبود. تو مدرسه اذیتش می‌کردن. لاغر بود و عرضه هیچ ورزشی رو هم نداشت. من و زنم از اینکه این بچه این‌قدر بی‌عرضه‌ست، خجالت‌زده بودیم. گفتیم ازت حمایت می‌کنیم. تو می‌تونی. کلاس ورزش ثبت‌نامش کردیم. بچه همه‌اش تو ورزش سوتی می‌داد و بقیه مسخره‌اش می‌کردن. بهش می‌گفتیم به تو باور داریم تو می‌تونی. ازش هر جور می‌تونستیم حمایت می‌کردیم که موفق بشه اما هیچی به هیچی. اون سال‌ها به شرکت‌ها خدمات مشاوره مدیریت می‌دادم و روی این موضوع کار می‌کردم که شرکت‌هایی که مدیرهاشون از ناتوانی کارمندها شاکی هستن، مشکل اصلی کارمندها نیستن. مشکل از مدیره. چون مدیر واقعا کارمندهاش رو قبول نداره. به خاطر این نگاهش، علی‌رغم همه تلاشی که می‌کنه و در ظاهر تشویقشون می‌کنه اما در باطن کلا قبولشون نداره. برای همین کارمندها همیشه بهش وابسته هستن و به جایی نمی‌رسن. یک دفعه به شک افتادم که نکنه درمورد پسرم هم مشکل خود بچه نیست. مشکل از منه. تو خودم کنکاش کردم و دیدم آره، برخلاف اینکه تو ظاهر به بچه می‌گم تو می‌تونی و من ازت حمایت می‌کنم، تو باطن احساس می‌کنم ناتوانه. اصلا برای همین حمایتش می‌کنم. تو باطن و نهان وجودم باورش ندارم. به زنم این دریافتم رو گفتم. اون هم خوب که درمورد خودش عمیق شد، دید واقعا بچه رو قبول نداره و برای خود بچه و توانش احترامی قائل نیست. اینجا بود که فهمیدیم اونی که احتیاج به تغییر داره ما هستیم، نه بچه. بعد فهمیدیم ما می‌خوایم بچه موفق باشه تا پزش رو بدیم، چون اون رو بخشی از دارایی خودمون می‌دونیم. ناتوانی از ماست که بار خواسته خودمون و انتظاری که فکر می‌کنیم جامعه و اطرافیانمون از بچه‌های ما دارن رو به دوش اون‌ها گذاشتیم. ناتوانی از بچه نیست که شبیه خواسته‌ی ما نیست. سعی کردیم تغییر کنیم و اینجا بود که وقت گذاشتیم خود بچه رو بشناسیم. چیزی براش نخوایم و ببینیم خودش چی می‌خواد. و تازه از همین موقع بچه‌مون رو پذیرفتیم و از اینجا به بعد تازه شناختیمش و هرچی بیشتر خودش رو شناختیم و باهاش آشنا شدیم بیشتر ازش خوشمون اومد. تازه پذیرای خود واقعی‌اش شدیم. بچه تازه از اینجا به بعد حمایت ما رو حس کرد و پیشرفت کرد و الان زندگی موفق و خوبی داره.
📗 «مـــــــــرد گنهکار» ✍️مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: «واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید. به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است، خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.» فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست. با این حال فرماندار به مردم تماشاگر گفت: «چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟» ولی کسی را یارای ضمانت نبود. مرد گناهکار با خواری و زاری گفت: «‌ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یك نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.» ناگه یکی از میان مردم گفت:«‌من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.» فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد. ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «‌مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند:«چرا؟»‌ گفت:« از این ستون به آن ستون فرج است.» پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌ محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت. از همین رو به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود؛ می گویند: «از این ستون به آن ستون فَرَج است.» یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود. ‌‎  ‎‌‌
🟩ریشه و داستان ضرب المثل شتری که در خانه همه را میزند در زمان های قدیم رسم بوده که سه روز قبل از عید قربان شتر ماده ای را با انواع گل ها، سبزه ها و پارچه های رنگارنگ زینت داده و در شهر می گرداندند. جمعیت زیادی از هر طبقه اجتماعی به دنبال این شتر راه می افتادند و عده ای نیز برای او طبل و نقاره و شیپور می‌ زدند و سخنان دینی و شعر های مذهبی می ‌خواندند. شتر از هر جا که می گذشت مردم دور آن جمع می شدند و کسانی که آرزو یا نیتی داشتند به شتر نزدیک شده و مقداری از پشم آن را می چیدند و اعتقاد داشتند که این پشم برای آن ها خوش یمن خواهد بود، آن ها پشم ها را به عنوان حرز بازو و گردن برای خود و کودکان شان استفاده می کردند. یک شخص ریاست این مراسم را بر عهده ی می گرفت و چند نفر نیز به عنوان دستیار که هر کدام دارای القاب خاصی بودند در کنار این فرد مراسم را اداره می کردند. این مراسم که به آن شتر گردانی می گفتند به مدت سه روز انجام می شده است و شتر گردان ها به در خانه ی هر یک از اعیان و اشراف که می رسیدند شتر را در آن جا به زانو در می آوردند و از صاحب خانه با توجه به میزان مقام و ثروتش پول یا جنس گران قیمتی را می گرفتند و سپس به در خانه ی دیگری می رفتند. در سومین روز همه ی مردم دور این حیوان جمع شده و هر کدام با چاقو و دشنه به جان او می افتادند و ضربه ای را بر بدن پاره پاره اش می زدند و قسمتی از گوشت حیوان نگون بخت را در حالی که هنوز با چشمانی وحشت زده به اطراف می نگریسته، برای خود بر می داشتند. این مراسم موجب پیدایش ضرب المثل هایی مانند، “شتر را کشتند” به معنی تمام شدن کاری، “فلانی شتر قربانی شده است” یعنی: هر کس او را به طرفی می‌ کشد، یا به معنی اینکه دور او را گرفته و اهمیت زیادی به او می دهند اما در پایان نابودش می کنند و هم چنین “شتر را در منزل فلانی خوابانده اند” یعنی: غائله را به گردن او انداخته اند، شده است.
••• عشق یعنی نام زیبای حسیـــــن(ع)❤️ عشق یعنی نوکری پای حسیــــــن(ع)❤️ عشق یعنی سرورت باشد حسیــــــن(ع)❤️
📗 🤔 « دو زاریش کج است.» ✍️سیﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﻛﻪ ﻣﺨﺎﺑﺮﺍﺕ ﮔﺴﺘﺮﺩگی ﻭ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯی ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ (ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ) ﺍﺯ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﮕﺎنی ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍی ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ، ﺳﻜّﻪﻫﺎی ﺩﻭ ﺭﻳﺎلی، ﭘﻨﺞ ﺭﻳﺎلی، ﺩﻩ ﺭﻳﺎلی ﻭ .. ﺩﺭ ﻗﻠﻚ ﺗﻠﻔﻦ میﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﮔﻮشی ﺑﻮﻕ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩﮔﻴﺮی ﻛﻨﺪ و ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺑﻪ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ‌ ﺍﻳﻦ ﺗﻠﻔﻦﻫﺎ ﺍﺷﻜﺎﻻﺕ ﻓﺮﺍﻭﺍنیﺩﺍﺷﺘﻨﺪ؛ ﻣﺜﻼً ﮔﺎهی ﺳﻜﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﻜﺶ میﺍﻧﺪﺍختی، ﺗﺮﺍﻧﻪ ﭘﺨﺶ میﻛﺮﺩ. ﮔﺎهی ﻧﻴﺰ ﺳﻜﻪﻫﺎ ﺭﺍ پیﺩﺭپی ﻗُﻮﺭﺕ میﺩﺍﺩ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻛﺎﺭی ﻓﻮﺭی ﻭ ﻓﻮتی ﺩﺍﺷﺖ، ﺩﭼﺎﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺗﻬﻴﻪ ﺳﻜﻪ میﻛﺮﺩ. ﮔﺎﻫﻲ ﻫﻢ ﺳﻜّﻪ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻠﻚ نمیﺍﻓﺘﺎﺩ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﮔﻠﻮی ﺁﻥ ﮔﻴﺮ میﻛﺮﺩ.ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ ﺷﺨﺺ ﺗﻠﻔﻦﻛﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﻣﺸﺖﻫﺎی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮی ﭼﭗ و ﺭﺍﺳﺖ ﻗﻠﻚ میﻛﻮﺑﻴﺪ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺎهی ﺳﻜّﻪ تلقی ﺻﺪﺍ میﻛﺮﺩ و ﺩﺭ ﻗﻠﻚ میﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺧﻂ ﺁﺯﺍﺩ میﺷﺪ ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﺷﺨﺺ ﺭﺍﺣﺖ! ﺍﻣﺎ ﮔﺎهی ﻫﻢ تلقی ﺻﺪﺍ میﻛﺮﺩ ﻭ ﺳﻜﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ میﺷﺪ ﻭ ﺧﻂ ﺁﺯﺍﺩ نمیﮔﺮﺩﻳﺪ . ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﺍﻗﻌﻲ ﺷﺨﺺ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﻪ ﺗﻠﻔﻦﻛﻨﻨﺪﻩ میﮔﻔﺖ: ﺣﺘﻤﺎً ﺩﻭ ﺯﺍﺭﻳﺖ ﻛﺞ ﺑﻮﺩ ﻳﺎ ﻛﺞ ﺍﺳﺖ؛ یعنی ﺳﻜﻪﺍﺕ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﺍﺻﻄﻼﺡ، ﺭﻓﺘﻪﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﻚ ﺫﻫﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺟﺎﮔﻴﺮ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﺍﺷﺨﺎﺻﻲ ﻛﻪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻭ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ نمیﻛﻨﻨﺪ ﻳﺎ ﺩﻳﺮ ﻓﻬﻢﺍﻧﺪ، ﺑﺎ ﻛﻨﺎﻳﻪ میﮔﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ: ﺩﻭ ﺯﺍﺭﻳﺶ ﻛﺞ ﺍﺳﺖ
«زندگی نامه شهید ابراهیم هادی» پارت سی و نهم: ظاهر ساده ✍️ راوی : جمعی از دوستان شهید در ايام ابتداي جنگ، الگوي بسياري از بچه هاي رزمنده شده بود. خيليها به رفاقت با او افتخار ميكردند. اما او هميشه طوري رفتار ميکرد تا كمتر مطرح شود. مثلاً به لباس نظامي توجهي نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردي ميپوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديكتر شود، هم جلوي نفس خود را گرفته باشد. ساده و بي آلايش بود. وقتي براي اولين بار او را ديديم فكر كرديم كه او خدمتكار و... براي رزمندگان است. اما مدتي كه گذشت به شخصيت او پي برديم. 🔸ابراهيم به نوعي ساختارشكن بود. به جاي توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود. بچه ها هم از او تبعيت ميكردند. هميشه ميگفت: مه متر از اينكه براي بچه ها لباسهاي هم شكل و ظاهر نظامي درست كنيم بايد به فكر و نيروها باشيم و تا ميتوانيم بيشتر با بچه ها رفيق باشيم. نتيجه اين تفكر، در عملياتهاي گروه، كاملاً ديده ميشد. هر چند برخي با تفكرات او مخالفت ميكردند. ٭٭٭ 🔸پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يكي از خياطها داد وگفت: يك دست لباس كُردي برايم بدوز. روز بعد لباس را تحويل گرفت وپوشيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتي بعد برگشت. با لباس سربازي! پرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكي از بچه هاي كُرد از لباس من خوشش آمد. من هم دادم به او! ساعتش را هم به يك شخص ديگرداده بود. آن شخص ساعت را پرسيده بود و ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاي ساده باعث شد بسياري از كردهاي محلي مجذوب اخلاق ابراهيم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهيم در عين سادگي ظاهر، به مسائل سياسي كاملاً آگاه بود. 🔸جريانات سياسي را هم خوب تحليل ميكرد. مدتي پس از نصب تصاوير راحل و شهيد بهشتي در مقر، از طرف دفتر فرماندهي كل قوا در غرب كشور كه زير نظر بني صدر اداره ميشد دستور تعطيلي و بستن آذوقه گروه صادر گرديد، اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعلام كرد كه حضور اين گروه در منطقه لازم است. تمامي حملات ما توسط اين گروه طراحي و اجرا ميشود.بعد از مدتي با پيگيريهاي اين فرمانده، جلوي اين حركت گرفته شد. 🔸يك روز صبح اعلام كردند كه بني صدر قصد بازديد از را دارد. ابراهيم و جواد و چند نفر از بچه ها به همراه حاج حسين عازم كرمانشاه شدند. فرماندهان نظامي با ظاهري آراسته منتظر بني صدر بودند. اما قيافه بچه هاي اندرزگو جالب بود. با همان شلوار كردي و ظاهر هميشگي به استقبال بني صدر رفتند! هر چند هدفشان چيز ديگري بود. ميگفتند : ما ميخواهيم با اين آدم صحبت كنيم و ببينيم با كدام بينش نظامي جنگ را اداره ميكند! 🔸آن روز خيلي معطل شديم. در پايان هم اعلام كردند رئيس جمهور به علت آسيب ديدن هليكوپتر به كرمانشاه نمي آيد. مدتي بعد حضرت آيت الله خامنه اي به كرمانشاه آمدند. ايشان در آن زمان امام جمعه بودند. ابراهيم تمام بچه ها را به همراه خود آورد. آنها با همان ظاهر ساده و بي آلايش با حضرت آقا ملاقات كردند و بعد هم ايشان را در آغوش گرفتند و روبوسي كردند. ( کتاب سلام بر ابراهیم) ادامه دارد....
📗 ✍️در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند. ابتدا پدر و مادر پسر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند. اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکرد. ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند...! اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم. شوهرچیزی نگفت، و در را برویشان گشود. اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت. سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد. پنجمین فرزندشان دختر بود. برای تولد این فرزند، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد. مردم متعجبانه از او پرسیدند: علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟ مرد بسادگی جواب داد: چون این همان کسیست که در هر شرایطی در را برویم باز میکند...!
📗 ‌روباه در حادثه‌ای دمش را از دست داد. روباه‌های گله از او پرسیدند دم‌ات چه شد؟ روباه دم‌بریده با حیله‌گری گفت که خودم قطع‌اش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک. احساس راحتی می‌کنم! وقتی راه می‌روم فکر می‌کنم که دارم پرواز می‌کنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمی‌توانست تحمل کند، نزد روباه دم‌بریده رفت و گفت: تو که گفته بودی سبک شده‌ام و احساس راحتی می‌کنم. من‌که بسیار درد دارم! دم‌بریده گفت: صدایش را درنیاور! اگر نه تمام روز روباه‌های دیگر به ما می‌خندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود، و الا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت... همان بود که تعداد دم‌بریده‌ها آن‌قدر زیاد شد که بعداً به روباه‌های دم‌دار می‌خندیدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الـهی تـو را سپـاس میگويم ✨از اينکه دوباره خورشيد مهرت 🌸از پشت پـرده ی ✨تاريکی و ظلمت طلوع کرد 🌸و جـلوه ی صبح را ✨بر دنيـای کائنات گستراند 🌸برای شروع یک روز عالی ✨ توکل میکنیم به اسم اعظمت یاالله 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🖤سلام به حسین ♥️سلام به گنبدطلاش 🖤سلام به محرم ♥️سلام به همه عزاداران 🖤سلام من به کربلا به ♥️قبر شش گوشه حسین 🖤و سلام به شما همراهان عزیز ♥️روزتون حسین پسند