eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏰ 60 ثانیه تلنگر 🎞پخش این کلیپ صدقه جاریه س ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨لیاقت جوان چشم چران👀 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
خدایا... دریافته ام کسی که میگوید "برایم دعا کن" از روی عادت نمیگوید..! کم آورده است... دخل و خرجش دیگر باهم نمیخواند... صبرش تمام شده است... ولی دردهایش هنوز باقی مانده است... مهربانم...! کاش میدانستی چقدر دردناک است شنیدن جمله "برایم دعا کن" خدایا کمکش کن... هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥ماجرایی زیبا از آقا قرآئتی 👌تنها چیزی که ماندگاره نیت برای رضای خداست. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
☘داستانی واقعی ☘ 👌حتما بخوانید 💠دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. 💠از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره) هم دیدار داشته باشن... از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… 💠وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم… 💠منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن… 💠یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!! 💠خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم… تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم 💠از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اما به هرحال قبول کردن… 💠اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست 💠نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر… من رسیدم خدمتشون که آهسته در گوشم گفتن: ❣👈یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی… ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰چند لحظه وقت داری از امام زمانت بشنوی؟ ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️ زن ذلیلی این نیست! ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁در این شب زیبا پاییزیی 🍂شما عزیزان را 🍁به آغوش گرم خدا می‌سپارم 🍂شبتون پــراز یــاد خــــدا
هرشب فقط یک تبلیغ👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✏️دیگه از هیچ‌جا نخر!!!✏️ 💛بجز ! 📝مگه میشه همه چی توی یه کانال موجود باشه؟ 📒🖍اینجا پسنداست. منبع بهترین لوازم تحریر روز دنیا💫 اجناس و این کانال، ایتا رو ترکونده!‼️ 💰آخه مگه داریم انقدر ارزون؟؟ از دستش ندی‌هاااا حیفه! بزن رو لینک زیر👇👇👇 https://eitaa.com/mlzomtednshamoz
پیشنهاد عضویت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با توکل به اسم الله ✨روزمون را آغاز میکنیم 🌸براتون هفته ای عالی ✨پراز لطف و رحمت الهی 🌸پراز خیر و برکت و سلامتی ✨به دور از غصه و غم آرزومندم 🌸شروع هـفته تون پرازبهترینها ✨الـهـــی بــه امیـــد تــــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💕شروع هفته 🌸💕را پر برکت میکنیم 🌸💕دهنمان را خوشبو میکنیم 🌸💕با ذکر شریف صلوات بر 🌸💕حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 🌸💕و خاندان پاک و مطهرش 🌸💕اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد 🌸💕وآل مُحَمَّد 🌸💕وَعجِّّل فرجهُم ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا کنجکاو شده اید که چرا شیر، سلطان جنگل است ؟! در حالی که نه بدن ورزیده گوریل ، نه قدرت بازو خرس ، نه سرعت پلنگ ، نه خیز آهو ، نه درندگی گرگ ، نه حیله گری روباه و نه خصلت کفتار را دارد ولی او را سلطان جنگل مینامند !!! شیر به دلیل خصائص رفتاریش سلطان جنگل است، چون تا گرسنه نباشد شکار نمیکند ( درنده خو نیست ) ، در وقت گرسنگی شکار را به اندازه نیازش انتخاب میکند ( طماع نیست ) ، در بین حیوانات قوی ترین را انتخاب میکند ( ضعیف کش نیست ) ، از میان حیوانات ماده های باردار را شکار نمیکند، ( رحم و شفقت دارد ) ، بعد از شکار اول اجازه میدهد خانواده تغذیه کنند ( از خود گذشتگی دارد ) ، هیچ گاه باقیمانده غذا را دفن یا از دسترس دیگر حیوانات دور نمیکند ( بلند نظر و سفره گذار است ) و در وقت مریضی یا کهولت گله را رها میکند تا مزاحم آنها نباشد... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️یادت نره که امروز 🔹شکرگزار خدا باشی ❤️چون خدا یادش نرفت که 🌷امروز صبح بیدارت کنه ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
🌱 یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🌷 فضایل عملی حضرت فاطمه سلام الله علیها 💎 در محیط علم هم یک دانشمند والا است . ✍ آن خطبه ای که فاطمه ی زهرا سلام الله علیها در مسجد مدینه ، بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و اله ایراد کرده است ، خطبه ای است که به گفته ی علامه مجلسی ، "بزرگان فصحا و بلغا و دانشمند باید بنشبینند کلمات و عبارات آن را معنا کنند" 🌷 این قدر پر معز است ! 💫 از لحاظ زیبایی هنری ، مثل زیباترین و بلندترین کلمات نهج البلاغه است . 💫فاطمه ی زهرا سلام الله علیها میرود در مسجد مدینه ، در مقابل می ایستند و ارتجالاً حرف ميزند ! شايد يك ساعت با بهترين و زيباتربن عبارات و زبده ترين و گزیده ترین معانی صحبت کرده است . 📔 " حقیقت عظیم :ص ۱۴۸ مجموعه بیانات حضرت آیت الله العظمی خامنه ای ( مد ظله العالی ) ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
(ص) ۷۰: مومن نباید ظاهر و باطن متفاوت داشته باشد، كسى كه باطنش با ظاهرش ناسازگار باشد، منافق است، هر كه مى خواهد باشد. 🗒ميزان الحكمه ج۱۲ ص ۳۴۸ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ☄ بی غیرتی مرداڹ و برهنگی زناڹ در آخر الزمان.... 🌱 استاد دانشمند ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری خدایی ☘☘ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
🍃🌸 ✍پيامبر اکرم (ص) فرمودند: ✅هرگاه خدا بر امتي غضب كند و عذاب بر آنها نفرستد، آنها را به چند بلا مبتلا مي كند: ⇦ «ارزاني را از آنها گرفته» ⇦ «و عمرهايشان را كوتاه» ⇦ «و بازارگانانشان را بي سود» ⇦ «درختهايشان را بۍثمر» ⇦ «نهرها را بي آب» ⇦ «بارانها را بي موقع» ⇦ «و انساني بداخلاق را بر آنها حاکم مي كند.» 📚خصال صدوق، ج ۲، ص ۴۱ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌حتماتاآخرببینید... 👀نگاه ناپاک تیری🏹 مسموم ازسوی شیطان است😈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
📚داستان های زیبا 📚
دام شیطانی قسمت هفتم 🎬 از خدا ومعنویات صحبت میکردند ,منم اینجوربحثها را دوست داشتم اما یک چیزایی ع
😈دام شیطانی😈 🎬 امروز صبح رفتم دانشگاه,اما همه ی ذهنم درگیر حرفهای بابا بود ,باید عصراز بیژن میپرسیدم. اگه یک درصد همچی چیزی باشه, خلاف عقل هست که انسان پا توی این وادیا بگذاره... بابا آمد دنبالم,مثل ساعت دقیق بود هااا. رسیدیم خانه,نهارخوردیم,بابا کارش وقت وزمان نمیشناخت,خداییش خیلی زحمت میکشید.غذاکه خورد راهی بیرون شدوگفت:هما جان عصری کلاس داری؟ساعت چندتاچند؟میخوام بیام دنبالت. گفتم:احتیاج نیست بابا,سمیرامیاددنبالم بابا:نه عزیزم من رو حرفی زدم هستم ,محاله یک لحظه کوتاه بیام. من:ساعت یک ربع به ۵تا ۶ بابا:خوبه خودم رامیرسونم یه مقداراستراحت کردم,اما ذهنم درگیر اتفاقات اخیر این چند روز بود تا به بیژن وعشقش میرسید قفل میکرد . اماده شدم ,بابا امد ورسوندم جلو کلاس وگفت:من ۶اینجا منتظرتم ... رفتم داخل,اکثر هنرجوها امده بودند ,سمیراهم بود,رفتم کنارش نشستم,گفت:چرازنگ نزدی بیام دنبالت من:با پدرم امدم ,ممنون عزیزم درهمین حال بیژن امد ,یک نگاه بهم انداخت ,انگار عشق خفته رابیدار کرد,دوست داشتم درنزدیکترین جای ممکن بهش باشم,با کمال تعجب دیدم,اولین صندلی کنارخودش رانشون دادوگفت:خانم سعادت شما تشریف بیارید اینجا بنشینید... کلاس تموم شد ,سمیراگفت :نمیای بریم گفتم:نه ممنون توبرو من یه سوال دارم ... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
📚داستان های زیبا 📚
😈دام شیطانی😈 #قسمت_هشتم 🎬 امروز صبح رفتم دانشگاه,اما همه ی ذهنم درگیر حرفهای بابا بود ,باید عصراز ب
دام شیطانی نهم 🎬 دوباره من وبیژن تنها شدیم,پاشد در رابست ونشست کنارم وگفت:حال عشق من چطوره؟دوباره دستهام راگرفت تودستش,یه جورآرامش گرفتم وهرچه دیشب از بابا شنیده بودم براش تعریف کردم. بیژن گفت:امکان نداره,اون دختره حتما خودش کم داشته ,هیچ ربطی به کلاسهای مانداره وسریع بحث راعوض کردوگفت,هما من از جان ودل تورا دوست دارم,آیا توهم من رادوست داری؟؟ سرم رابه علامت مثبت تکون دادم. بیژن:پس طبق شعورکیهانی وجهان عرفانی ما ,وقتی من وتو به این درک رسیده باشیم که ازعمق وجودهمدیگه را دوست داریم وبرای هم ساخته شدیم ,این نشان میدهد که از ازل تا ابد ما زن وشوهریم ,الانم تازه همدیگه را پیدا کردیم.. مغزم کارنمیکرد ,یه جوری جادوم.کرده بود که انگاراین بیژن نعوذ بالله پیغمبره(البته تومکتب اینا یک انسان معمولی به درجه ی پیغمبری هم میرسه البته باگناهان زیاد...)وحرفاش برام وحی منزل بود,بدون مخالفتی براین اعتقادش صحه گذاشتم وقبول کردم ,کاینات مارابه زن وشوهری پذیرفتن.... بهم گفت :اگر خانوادت نگذاشتن بیای کلاس عرفان,خودم تعلیمت میدم ,نگران نباش ما درکنارهم درجه های عرفان را طی میکنیم.... دستاهم راکشید جلو.تا من را درآغوش بکشه ,اخه از نظر دوتامون ما دیگه محرم حساب میشدیم خوندن خطبه و..اینجا کشک به حساب میامد..... اما به یک باره ,یک نگاه تندی به در انداخت وخودش راکشید کنار,انگار کسی از چیزی باخبرش کرد. به دقیقه نرسید پدرم باعصبانیت در راباز کرد ,تا دید ما دوتا تنهاییم,با خشم نگاهم کرد وگفت:اینجا چه خبره؟؟ بیژن رفت جلو دستش رادراز کرد تا با بابا دست بده وگفت:من بیژن سلمانی استاد هماجان هستم... پدرم یک نگاه به بیژن کرد وانگار یکه ای خورد,دست بیژن را زد کنار ودست من راگرفت وازکلاس بیرونم کشید..... بابا ازعصبانیت کارد میزدی خونش درنمیومد. همش حرف بیژن راتکرار میکرد:استاااااد همااااجان هستم؟؟؟ ازکی تاحالا استادها به اسم کوچک وبااینهمه نازوادا ,شاگرداشون راصدا میکنن هااا؟؟ مرتیکه از چشماش اتیش میبارید,نگاه به چهرش میکردی یاد ابلیس میافتادی روکرد به طرف من,ازکی تا حالا بایک مرد نامحرم یک ساعت تنها صحبت میکنی هااا؟؟ من کی این چیزا رابه تویاددادم که خبرندارم؟؟ مگه بارها وبارها بهت نگفتم وقتی دوتا نامحرم زیریک سقف تنها باشند ,نفرسوم شیطانه هااااا؟؟😡😡 بهش حق میدادم اخه بابا خبر نداشت توعرفان ,ماالان محرمیم... این کلمه راتکرار کردم:محرررم؟؟ یک حس بهم میگفت ,بابا داره عمق واقعیت رامیگه ,اما حسی قویتر میگفت,واقعیت حرف بیژن هست و بس.... رسیدیم خونه,مامان از چشمهای اشک الود من وصورت برافروخته ی بابا فهمید اتفاقی افتاده... پرسید چی شده؟؟ بابا گفت :هیچی ,فقط هما ازامروز به بعد حق رفتن هیچ کلاسی رانداره,فقط دانشگااااه فهمیدین؟؟ با ترس گفتم: چشم رفتم تواتاق ودر رابستم زنگ زدم بیژن ,تمام ماجرا رابهش گفتم. بیژن گفت :بزار یک اتصال بهت بدهم شاید اروم شدی.. گفتم اتصال چیه؟؟ گفت:یک سری کارهایی میگم بکن وچندتا ورد یادم داد که مدام تکرار کنم,همش تاکیدمیکرد تواتاقم قران وایه ی قران نباشه,مفاتیح نباشه(اعتقادداشت مفاتیح کتابی منفوروجادوکننده هست) کارهایی راکه گفت انجام دادم واین شد سرآغاز تمام بدبختیهای من... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
کودک کفاش 🌹 ساعت حدود شش صبح در فرودگاه مهرآباد به همراه دو نفر از دوستانم منتظر پرواز به تبریز بودیم. پسرکی حدود هفت ساله ، با موهای خرمایی ، جثه ای متوسط ، گردنی افراشته ، چشمانی که برق میزد ، صورتی گندم گون و کمی خسته ، لباسهایی نه چندان تمیز و دستانی چرب ، جلو آمد و گفت : واکس میخواهی؟ کفشم واکس نیاز نداشت ، اما حس کرامت و بزرگواری و فرهیختگی مرا وا داشت که بگویم : بله ... به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد ، قوطی واکسش را با دقت باز کرد ، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن ، آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می مالد ، کفش که حسابی واکسی شد را کنار گذاشت تا واکس را جذب کند ، حالا موقع پرداخت بود ، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس ، کم کم کفش برق افتاد ، در آخر هم با پارچه حسابی کفش را صیقلی کرد . گفت : مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمی شود . در مدتی که کار میکرد با دوستانم فکر می کردیم که این بچه با این سن ، در این ساعت صبح چقدر تلاش می کند !!! کارش که تمام شد ، کفشها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت ، کفش را پوشیدم ، بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد ... گفتم : چقدر تقدیم کنم؟ گفت : امروز تو اولین مشتری من هستی ، هر چه بدهی ، خدا برکت گفتم : بگو چقدر گفت : تا حالا هیچوقت به مشتری اول قیمت نگفتم گفتم : هر چه بدهم قبول است؟ گفت : یاعلی╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯ دیشب برای خرید یک آب معدنی کوچک، اسکناس هزار تومانی را به فروشنده داده بودم و او یک پانصد تومانی کهنه و پاره را به من پس داده بود که توی جیب پیراهنم گذاشته بودم ... با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم ، با آنکه می دانستم حقش خیلی بیشتر است ، از جیبم پانصد تومانی را درآوردم و به او دادم ... شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول . در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی اش زد و توی جیبش گذاشت ، تشکر کرد ، کیفش را برداشت که برود . سریع اسکناسی ده هزار تومانی را از جیب درآوردم که به او بدهم ... قدش کوتاهتر من بود ، گردن افراشته اش را به سمت بالا برگرداند ، نگاهی به من انداخت و گفت : من گفتم هر چه دادی قبول گفتم : بله می دانم ، می خواستم امتحانت کنم ! نگاهی بزرگوارانه به من انداخت ، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم گفت : تو !! ، تو میخواهی مرا امتحان کنی؟ واژه "تو" را چنان محکم بکار برد که از درون شکست خوردم تمام بزرگواری و سخاوت و کرامت و فرهیختگی را در وجود من در هم شکست ... رویش را برگرداند و رفت ، هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد ، بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد ، اما با اکراه . رفت وقتی که میرفت از پشت سر شبیه مردی بود ، با قامتی افراشته ، دستانی ورزیده ، شانه هایی فراخ ، گامهایی استوار و اراده ای مستحکم ، مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل می آموخت . جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم ، جلوی آن مرد کوچک ، جلوی خودم ، جلوی خدا شاید باید دوباره بیاموزم آنچه را که به آن دلخوشم!!!! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 حکایت جالب پادشاه و ماهیگیر حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود ، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش و ماهیگیری تفریحی بود. پادشاه رشته ی خیال مرد فقیر را پاره کرد و با صدای بلند پرسید: ای مردک در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، به دستور پادشاه آن ماهی به زور از مرد بیچاره گرفته شد ودر مقابل هیچ چیزی هم به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه به خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد خاری از فلسهای. ماهی به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولیبیماری دیگری به جانش افتاد... ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯ پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. - میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟ 🍃🌸🍃 گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا... او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است... الدعا سلاح المومن...التماس دعا 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی کسی تصمیم میگیرد که به زیارت اباعبدالله علیه السلام برود ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا شهدا می توانند حاجت های ما را بدهند؟👇👇👇👇👇👇👇 🌺 خدا اینقدر به شهدا قدرت و آبرو داده که شفاعت ما برایشان کاری ندارد ... شهدای کوچه و خیابان خود را بشناسید ، ارتباط قلبی برقرار کنید و از خاصیت آن بهره مند شوید ... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 نمازی از جنس نماز شهدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 خاطره شهید از نماز عجیبی که شهید بادپا خواند! شهید ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش بینی اوضاع و احوال منطقه و ایران ، توسط یک فرد ناشناس ، ۴۰ سال قبل ، یعنی سال ۱۳۶۳ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜