eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز... روز توست! هر ثانیه و دقیقه... به بهانه‌ی نام و یادت... نان بر سفره‌مان است و... دل‌ِمان... قرصِ قرص است... از این‌که امام زمان داریم! از پدر مهربان‌تَر... از مادر دل‌سوزتَر... و رفیقی شَفیق! خوش‌بحال ما... که تو را داریم! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⚘﷽⚘ ....🌼 امروز هم خورشید، از شما اجازه گرفت و روى خودش را به ما نشان داد... درختان،با اشاره‌ى‌تان، ایستادند و سرسبزى و زیبایى را به ما هدیه دادند... حیوانات، ترانه‌ى هر روزشان را سردادند و روز دیگرى براى اهالى شهر، شروع شد... فقط مانده شما بیایید و همه را از چشم انتظارى برهانید... انتظارى که خیلى طولانى شده ست و دارد به درازا مى کشد... 😔 و ناگهان، چقدر زود دیر مى شود... آفتاب پُشت ابر؛ سلام... 🌼 الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ 🌼 📎 تعجیل_درامرفرج_صلوات اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
چه میشود با آمدنت این پاییز را بهار کنی؟ 🍁🍀 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
CQACAgQAAx0CVc35HwABATnlZ6OnroUC-zS4lhSu4D2-af44iZwAAkENAAJPlphTw60TgjsGtIo2BA.mp3
زمان: حجم: 3.58M
🔉 🎧 جریان تشرف شیخ جواد سهلاوی خادم مسجد سهله، به محضر امام عصر علیه السلام. ای که با آوردن نامت گره وا می‌شود 📚 به نقل از مرحوم آیت الله ناصری 📚 اجساد جاویدان ص۴۲ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
🌹میدانم ،نمیفروشیَم 🌹 🔹در مجلس مهمانی نشسته بودیم 🔹یکی از بستگان رو به دختر خردسالم کرد و به شوخی گفت: شنیده ام که پدر و مادرت میخواهند بفروشندت! 🔹داشتم نگاهش میکردم 🔹دیدم دخترک شیرین زبانم چیزی نگفت 🔹بغض کرده بود و داشت سعی میکرد جلوی سیل اشکش را بگیرد 🔹ولی حجم غمش بیش از آن بود که بتواند راه سیل اشکش را سد کند و اشک از چشمانش جاری شد 🔹چشمان غمگینش را به چشمانم دوخت... 🔹انگار میخواست با نگاهم به او بگویم و اطمینان دهم که حرف آن آشنا درست نیست و قصد فروشش را ندارم... 🔹میدانست چقدر دوستش دارم و محال است بفروشمش ولی باز نگران بود مبادا از بدی ها و اذیت هایش خسته شده باشم... 🔹پیشش رفتم و در آغوش گرفتم و بوسیدمش و به او اطمینان دادم که آن آشنای نادان شوخی کرده و به او گفتم که چقدر دوستش دارم و آرامش کردم... 🔸در آن لحظات ناگهان مطلبی از ایستگاه ذهنم گذشت 🔸مهدی جان! 🔸مولای مهربانم! 🔸بابای بسیار دلسوزم! 🔸ارباب و صاحب جوانمردترینم! 🔸میدانم فرزند بدی هستم برایت 🔸میدانم باعث ننگت هستم یوسف مصر وجود 🔸میدانم دل نازنینت را خیلی آزرده ام 🔸میدانم بارهای بار باعث سرافکندگیت شده ام 🔸خیلی ها به خاطر بدی هایم با طعنه گفته اند که این هم از امام زمانی ها 🔸ولی این را هم خوب میدانم که آن قدر پدرانه دوستم داری که با این کوه بدی ها و زشتی ها باز نمیفروشیم و رهایم نمیکنی 🔸آخر هرچند روی ماهت را ندیده ام ولی طعم رافت و مهربانی بیکرانت را نه یک بار که بارهای بار با تمام وجودم چشیده ام 🔸ولی با این حال باز نگرانم 🔸نگرانم از حجم زیاد بدی ها و زشتی هایم و اینکه مبادا آنقدر در باتلاق زشتی ها فرو روم که از چشمت بیفتم 🌱کاش میشد یکبار در آغوش بگیریم و با نگاه مهربانت نگاهم کنی و به من بگویی نگران نباش، تو تا ابد با مایی و در کنار ما... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹میدانم ،نمیفروشیَم 🌹 🔹در مجلس مهمانی نشسته بودیم 🔹یکی از بستگان رو به دختر خردسالم کرد و به شوخی گفت: شنیده ام که پدر و مادرت میخواهند بفروشندت! 🔹داشتم نگاهش میکردم 🔹دیدم دخترک شیرین زبانم چیزی نگفت 🔹بغض کرده بود و داشت سعی میکرد جلوی سیل اشکش را بگیرد 🔹ولی حجم غمش بیش از آن بود که بتواند راه سیل اشکش را سد کند و اشک از چشمانش جاری شد 🔹چشمان غمگینش را به چشمانم دوخت... 🔹انگار میخواست با نگاهم به او بگویم و اطمینان دهم که حرف آن آشنا درست نیست و قصد فروشش را ندارم... 🔹میدانست چقدر دوستش دارم و محال است بفروشمش ولی باز نگران بود مبادا از بدی ها و اذیت هایش خسته شده باشم... 🔹پیشش رفتم و در آغوش گرفتم و بوسیدمش و به او اطمینان دادم که آن آشنای نادان شوخی کرده و به او گفتم که چقدر دوستش دارم و آرامش کردم... 🔸در آن لحظات ناگهان مطلبی از ایستگاه ذهنم گذشت 🔸مهدی جان! 🔸مولای مهربانم! 🔸بابای بسیار دلسوزم! 🔸ارباب و صاحب جوانمردترینم! 🔸میدانم فرزند بدی هستم برایت 🔸میدانم باعث ننگت هستم یوسف مصر وجود 🔸میدانم دل نازنینت را خیلی آزرده ام 🔸میدانم بارهای بار باعث سرافکندگیت شده ام 🔸خیلی ها به خاطر بدی هایم با طعنه گفته اند که این هم از امام زمانی ها 🔸ولی این را هم خوب میدانم که آن قدر پدرانه دوستم داری که با این کوه بدی ها و زشتی ها باز نمیفروشیم و رهایم نمیکنی 🔸آخر هرچند روی ماهت را ندیده ام ولی طعم رافت و مهربانی بیکرانت را نه یک بار که بارهای بار با تمام وجودم چشیده ام 🔸ولی با این حال باز نگرانم 🔸نگرانم از حجم زیاد بدی ها و زشتی هایم و اینکه مبادا آنقدر در باتلاق زشتی ها فرو روم که از چشمت بیفتم 🌱کاش میشد یکبار در آغوش بگیریم و با نگاه مهربانت نگاهم کنی و به من بگویی نگران نباش، تو تا ابد با مایی و در کنار ما... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @zibastory