من تو هر چی که به دست آوردم
و از دست دادم
خدا رو ديدم...
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
✨﷽✨
⚜حکایتهای پندآموز⚜
«خَر ما از کُرگی دُم نداشت»
✍مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود. برای كمك كردن دُم خر را گرفت و زور زد! دُم خر از جای كنده شد.فریاد از صاحب خر برخاست كه ، تاوان بده!مرد برای فرار به كوچهای دوید ولی بن بست بود. خود را در خانهای انداخت. زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی میشست و حامله بود. از آن فریاد و صدای بلند در ترسید و بچه اش سِقط شد. صاحب خانه نیز با صاحب خر همراه شد. مرد گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت ، از بام به كوچهای فرود آمد كه در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود. مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد ، چنان كه بیمار در جا مُرد. فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!مرد، به هنگام فرار ، در سر كوچه ای با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!مرد گریزان ، به ستوه از این همه ،خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود. چون رازش را دانست ، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد ، مدعیان را به داخل خواند. نخست از یهودی پرسید.
یهودی گفت : این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است. قصاص طلب میم قاضی گفت: دیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا كند تا بتوان از او یك چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف از شكایت دید ، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد! جوان پدر مرده را پیش خواند. گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد و هلاكش كرده است.به طلب قصاص او آمدهام. قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است ، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است.
حكم عادلانه این است كه پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی ، طوری كه یك نیمه ی جانش را بگیری! جوان صلاح دید که گذشت کند ، اما به سی دینار جریمه ، بخاطرشكایت بیمورد محكوم شد!
نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود ، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راه جبران مافات بسته باشد. حال میتوان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودک از دست رفته را جبران كند. برای طلاق آماده باش! شوهرش فریاد میزد و با قاضی جدال میكرد.كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید. قاضی فریاد داد : هی ، بایست كه اكنون نوبت توست! صاحب خر همچنان كه میدوید فریاد زد : من شكایتی ندارم. میروم مردانی بیاورم كه شهادت بدهند خر ما از کرگی دم نداشت
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃حکایات شـنیدنی
🍃🔆آب بکش و وضو بساز🔆🍃
دزدى به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزى نیافت که قابل دزدى باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت: اى جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزى از راه رسید، به تو بدهم؛ مبادا که تو از این خانه با دستان خالى بیرون روى! دزد جوان، آبى از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند. روز شد. کسى در خانه احمد را زد. داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است. احمد رو به دزد کرد و گفت:
دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبى است که در آن نماز خواندى. حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا مى رفتم. یک شب را براى خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بى نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
بعضیا کاری باهات میکنن که....
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
21.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تشرفات بازنشر
🎥داستان تشرف حاج علی بغدادی به خدمت #امام_زمان (عجل الله)
استاد عالی
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
#_داستان_زیبا_حکایت👇👇👇
🌺🌸🌺🌸
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
هدایت شده از 📚داستان های زیبا 📚
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سر به سر گذاشتن با پیرمرد روستایی😊
نگاه کنیدعالیه
#دهه_کرامت
#_داستان_زیبا_حکایت👇👇👇
🌺🌸🌺🌸
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش امشب....
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
🌸خدایا ،،،،
✨دفتر امروزم را با
🌸نام و یادت می گشایم
✨یاریم کن
🌸تا دلی را شاد کنم
✨به پاس شکرانه بیداریم.
🌸دستم را رها مکن
✨تا به امید تو
🌸دست افتاده ای را بگیرم.
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗یا امام رضا
🎊قطره ای نیست که
💗با لطف تو دریا نشود،
🎊سائلی نیست که
💗از عشق تو شیدا نشود
🎊پیشاپیش میلاد
امام رضا علیه السلام مبارک🎊💐
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
#چقدر_بی_کلاسی_زیبا_بود!
🌸️یادش بخیر قدیما که "بی کلاس"
بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش
می گذشت و هر چقدر با کلاس تر می شیم از همدیگه دورتر می شیم.
🌸قدیما که "بی کلاس" بودیم و موبایل و تلفن نبود و واسه رفت و آمد وسیله شخصی نبود، همیشه خونه ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در می اومد، خوشحال می شدیم؛ چون مهمون می اومد و به سادگی مهمونی برگزار می شد.
🌸آخه چون "بی کلاس" بودیم آشپزخونه ها اوپن نبود و گازهای فردار و ماکروفر و… نبود و از فست فود خبری نبود، ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست می کرد و هر چند تا مهمون هم که می اومد، همون غذای موجود رو دور هم می خوردیم و خیلی هم خوش می گذشت.
🌸تازه چون "بی کلاس" بودیم میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین
و چهارزانو کنار هم می نشستیم و می گفتیم و می خندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم.
🌸حالا که فکر می کنم می بینم چقدر "بی کلاسی" زیبا بود! آخه از وقتی که با کلاس شدیم و آشپزخونه ها اوپن شدن و میز ناهار خوری و مبل داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی ماشین داریم و هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل بخار پز و انواع زود پز و… داریم ولی دیگه آمد و شد نداریم!
🌸چون خیلی با کلاس شدیم! تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و دل و از همه مهمتر سادگی خبری نیست! کاش دوباره بی کلاس بشیم اما مهربون و باصفا.
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
💗✨دوشنبه تون عالی و بینظیر
🌸✨روزتون سرشاراز موفقیت
🌷✨الهی آفتاب زندگی تون
💗✨همیشه پرنور باشه
🌸✨الهی روزی تون پر
🌷✨برکت باشـه
💗✨الهی همیشه شـادی
🌸✨تـو لحظه هاتون
🌷✨وخوشبختی مهمان
💗✨خـونه هاتـون باشه
🌸✨روزتون زیبـا و در پناه خدا
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺