eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
      👉@zibastory👈 به یـــــزدان که گـــــر ما خرد داشتیم کجـــــا این سر انجــــام بد داشتیم...
📚داستان های زیبا 📚
🍁 #تست_شخصیت_شناسی 🍂 💌 وارد کدام اتاق می شوید ؟! این تست آینده شما را به طرز عجیبی فاش می کند! 😳😳
جواب تست 👆 🔴 در اتاق شماره ١ 👈 افرادی متفکر و دلسوز و بسیار باهوش و کنجکاوند 🔴 در اتاق شماره ‌۲ 👈 افرادی مغرور ولی قوی ؛جذاب و بی خیال نسبت به بسیاری از مساِئل و... 🔴 در اتاق شماره ۳ 👈 افرادی جسور ولی نابغه ،زیر کار در رو، سیاستمدار و خوش فکر
🌷 🌷 💕 🌷جمعیت زیادی در خیابان‌های مکه در حال تردد بود. من به همراه جمعی از دوستانم به هتل برمی‌گشتیم. در بین راه فردی جلویم را گرفت و پرسید: «شما ایرانی هستید؟» گفتم: «بله.» گفت: «بسیجی؟» نگاهی به چفیه‌ی دور گردنم انداختم و پاسخ دادم: «بله امرتان را بفرمایید.» مرد لبخندی زد و دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «من از مسلمانان کشور آلمان هستم. وقتی عازم عربستان بودم، چند نفر از دوستانم برای بدرقه آمده بودند. به آنان گفتم از من سوغاتی چی می‌خواهيد؟» 🌷گفتند: «وقتی به عربستان رفتی برو پیش زائران ایرانی. در میان آن‌ها عده‌ای بسیجی و رزمنده هستند. آن‌ها را پیدا کن، بهترین سوغاتی برای ماست.» همان روز کلی از خاطرات جنگ برایش گفتم. «هنگام خداحافظی نیز نشانی قرارگاه راهیان نور خوزستان را به او دادم. یک سال بعد آن مرد به همراه ۵۰ نفر از مسلمانان آلمان به خوزستان سفر کرد و خاک شلمچه را به عنوان تبرک برای سایر دوستان خود به آلمان برد. : رزمنده دلاور علی زمانی       👉@zibastory👈
      👉@zibastory👈 🔆داستانی که نگاه شما را به قیامت عوض خواهد کرد ✅ بعضیها فکر میکنن که بهشت رو فقط میشه در مسجد و بر سر سجاده بدست آورد، در حالی که با خواندن این داستان خواهید فهمید که راه‌های نزدیکتر دیگری برای رسیدن به خدا هست که از آن غافلیم، 🔲 این داستان را «ابن جوزی» نقل می‏کند که: در بلخ مردی علوی (از سادات منتسب به امیرالمؤمنین علی علیه السلام) زندگی می‏کرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت. همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم. دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده‏ اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شیخ شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم. در راه پیر مردی را در مغازه‏ای دیدم که تعدادی در اطرافش جمع‏اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی مجوسی است، با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم. او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر کن، تا به اینجا بیاید، پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟ سیده می‏گوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانه‏اش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم. در نیمه‏ های شب شیخ مسلمان شهر در خواب دید، قیامت برپاست و پرچم پیامبر(صل الله علیه وآله و سلم) بر بالای سرش بلند شد. در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر(ص)فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو می‏رود و پیامبر(ص) از او روی می‏گرداند عرض می‏کند: یا رسول اللَّه(ص) من مسلمانم چرا از من اعراض می‏کنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید. پیامبر(ص)فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟ در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود می‏زد و می‏گریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است. شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمی‏گذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: می‏خواهم این هزار دینار را به او بدهم. گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمی‏پذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیده‏ای من هم دیده‏ام من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است. سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمان ‏شده ‏ایم 📕 إرشاد القلوب إلی الصواب، ج‏2، ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت رزمنده ای که همسرش نگذاشت به سوريه برود. خاطره عجیب سردار نوعی اقدم از عاقبت رزمنده ای که همسرش نگذاشت با او برای دفاع از حرم به سوريه برود! عزیزان اگر شهید نشویم ، میمیریم...       👉@zibastory👈
      👉@zibastory👈 زنده یاد حضرت آیت الله شیخ احمد نقل می کرد که شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.  می خواست کمکش کنم. لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین. رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن💚 ارواحنا فداه را خواب دیدم... فرمود شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت به من دارند... وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛ ولو به جواب دادن سوال رهگذری
✨﷽✨ ✅ داستان واقعی آیت الله میلانی       👉@zibastory👈 ✍پیر مردی که در حالت بیهوشی اش یک مسیحی را مسلمان کرد! 🔰پروفسور برلون برای عمل جراحی آیت الله آمده بود ایران،آقا ناراحتی گوارش داشتند ، عمل جراحی شان سه ساعت و اندی زمان برد، جراحی تمام شد و آقا در حالت بین بیهوشی و هوشیاری چیزی زیر لب زمزمه می کردند... 💠 پرفسور برلون از همراهان خواست کلماتی را که آیت الله حین بیهوشی بزبان می آورد برایش ترجمه کنند ، می گفت تنها حالتی که شاکله ی اصلی انسان بدون نقش بازی کردن مشخص می شود همین حالت است.. ☘ دعای ابوحمزه ثمالی بود، آقا زیر لب می خواندند ، پروفسور معنی دعا را که فهمیده بود گفته بود شهادتین دینتان را به من یاد دهید، میخواهم مسلمان شوم، پروفسور برلون می گفت :بعد جراحی آیت الله یاد جراحی اسقف کلیسای کانتربری افتادم، از او ترانه های کوچه بازاری می شنیدم ، معلوم می شود دینتان دین حقی است که این روحانی(آیت الله میلانی) این چنین همه ی وجودش محو خدا شده است... 💚 پروفسور برلون مسلمان شد، وصیت کرد او را جایی دفن کنند که آیت الله دفن شده است، خواجه ربیع که رفتی سری هم به این دو دوست بزن ، آیت الله میلانی خودمان ، پروفسور برلون اروپایی       👉@zibastory👈
      👉@zibastory👈 بزرگی میگفت: نان خشک خوردن در جایی که محبت هست بهتر از غذای شاهانه همراه با منت است...
      👉@zibastory👈 هیچکس در بستر مرگ آرزو نکرد که کاش بیشتر ...
کانالی باپستهای هیجانی،جذاب ودیدنی برای شما😍👍👇 ╔◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╗ @best_natur ╚◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╝ جهت حمایت ازکانال ما را به دیگران معرفی کنید.
اگر بری تو این کانال حسابی حال دلت عوض میشه 😅😅🥰🥰🥰🥰 💣بزن رو ایموجی ها وارد شو رفیق بمب خنده 😂😂 😍😍😍😍😍😍😍😍😍 😍😍😍😍😍😍😍😍😍 😍😍😍😍😍😍😍😍😍 😍😍😍😍😍😍😍😍😍 از وقتی رفتم تو این کانال کل موهای بدنم سیخ شده 😂😂😂😂😂