🌷درسی بسیار زیبا از
شهید#محمدرضا_دهقان...
طرف داشت غیبت میکرد بهش گفت:
شونه هاتو دیدی؟
گفت: مگه چی شده؟
گفت: یه کوله باری از گناهان اون بنده خدا رو شونه های توئه...
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#زࡅ࡙ܝ -ܥ݆ࡅ߳ܝ-ܢܚ݅ܣܥߊء -ܥܝ-ߊܩߊࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇
@zirechatreshohada1401
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
سال ۱۳۶۶ نام «عباس بابایی» برای سفر حج نوشته شد و همهچیز برای زیارت خانه خدا مهیا بود؛ اما ناگهان وی در آخرین لحظات و در فرودگاه، از رفتن به حج صرف نظر کرد.
وقتی با اصرار اطرافیان مواجه شد، گفت: «مکه من این مرز و بوم است. مکه من آبهای گرم خلیج فارس و کشتیهایی هستند که باید سالم از آن عبور کنند. تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل میتوانم خودم را راضی کنم»؛ لذا خانواده را فرستاد؛ اما خودش نرفت.
در تماس تلفنی که همسرش از مکه با او داشت گفت: «انشاءالله خودم را تا عید قربان به شما میرسانم».
امیر سرلشکر بابایی، پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۶ مصادف با عید قربان با یک هواپیمای دو کابینه F5 در تبریز به اتفاق سرهنگ خلبان «علیمحمد نادری» (خلبان کابین جلو) عهدهدار انجام مأموریت پروازی شد و پس از بمباران مواضع دشمن و انجام ماموریت، خود را برای رسیدن به عید قربان آماده کرد.
هواپیما غرشکنان همچون صاعقه هوا را میشکافت و پیش میرفت. ناگهان صدای اصابت گلوله فضا را متحول کرد.
«لبیک اللهم لبیک»، حاجی خود را به مسلخ عشق رساند.
«عباس بابایی» سالها بود که نفس خود را قربانی کرده، حال نوبت به جان دادن است و رسیدن به محبوب.
صدا در کابین طنینانداز است عباس جان، حاجی، اما صدایی نمیآید. هواپیما مورد اصابت گلولههای تیربار ضد هوایی قرار گرفته و گلوله حنجره شهید بابائی را پاره کرده بود و وی در روز عید قربان، در سن ۳۷ سالگی ذبیحالله شد.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدعباس_بابایی
#سالروزشهادت
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#زࡅ࡙ܝ_ܥ݆ࡅ߳ܝ_ܢܚ݅ܣܥߊء_ܥܝ_ߊܩߊࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇
@zirechatreshohada1401