#طنز_جبهه
طلبه های جوانآمده بودند برای #بازدید جبهه بیست
نفری بودند.
#شب که خوابیده بودیم
دوسه نفربیدارم کردند
وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!
مثلا میگفتند:
نارنجی چه رنگیه برادر؟!
#عصبی شده بودم.
گقتند:
بابابی خیال!
توکه بیدارشدی
#حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!
دیدم بد هم نمیگوین
خلاصه همین طوری چند نفررابیدارکردیم!
حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه #تشییعش کنند!
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی جعفر
و #قول گرفتیم تحت هرشرایطی خودش رانگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش🚿بچه ها و راه افتادیم@
#گریه و زاری!
یکی میگفت:
جعفر !
نامرد چرا رفتیییی؟
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
#شهیده دیگ چی میگی؟
مگه توجبهه نمرده!
یکی #دادمیکشید
یکی #غش می کرد
در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه می شدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه می انداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبه_ها
#جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند #قضیه جدیه
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر #میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم :
برو خودت رو روی جعفر بینداز ویک
نیشگون محکم بگیر
رفت گریه کنان پرید روی جعفراوگفت:
جعفر این قرارمون نبود
منم میخوام باهات بیااااام
بعد نیشگونی گرفت که جعفر ازجا پرید
وچنان جیغی کشیدکه هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند!
ماهم قاه قاه میخندیدیم
.....خلاصه آن شب با اینکه #تنبیه سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم....
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#ܝ̇ࡅ࡙ܝ -ܥ݆ࡅ߳ܝ-ܢܚ݅ܣܥߊء -ܥܝ-ߊܩߊࡅ߭ࡅ࡙ܩܢ 🌷 👇
@zirechatreshohada1401