eitaa logo
زیرگنبدطلا
5.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
♡کانال رسمی کودک و خردسال حرم مطهر ♡کانال تخصصی جشنِ تکلیف ♡تنها مرجعِ اطلاع‌رسانی برنامه‌های کودک و خردسال ♡برگزاری تخصصی جشن تکلیف به صورت گروهی یا اختصاصی در حرم مطهر ♡برگزاری جشن روزه‌اولی‌ها به صورت گروهی و یا انفرادی ♡آیدی پاسخگویی: @Revaghekoodak
مشاهده در ایتا
دانلود
⁦ ⚜قسمت اول "خیر وارونه" 🌿آن روز هم یک مدل دست🖐 و دلبازی کردم و بخشش‌.اما نمیدانم چرا خدا 💗محکم زد پس سرم❗️❗️❗️ من همیشه دوست ❤️داشتم اهل خیر باشم‌.اصلا از وقتی که به دنیا🌍 آمدم یادم می آید که اهل بخشش بودم.البته این را از توی آلبوم ها و از دهان مامان🧕 و بابا 🧔متوجه شدم.همیشه توی عکس ها 📸یا قاقالی لی ام را به طرف کسی گرفتم یا دارم به زور عروسکم را میدهم به کس دیگر.😍 🌿مامان🧕 بابا 🧔میگفتند از بچگی لباس هایت🧥👕👗 را یواشکی 😉توی پلاستیک میگذاشتی و اصرار می کردی برویم جشن🎊🎉 نیکوکاری بدهیم برای بچه های فقیر. 🌿الان هم همین حس و حال ها توی وجودم هست😊.اصلا دلم نمی آید تک خوری کنم.نصف پول تو جیبی ای که بابا 🧔برای خوراکی🍪🍡🍫 مدرسه میدهد را برای مهمان کردن👥👥 رفقایم میگذارم‌☺️.یا اگر کسی از بچه ها پول قرض بخواهد اول از همه می آید سراغ قرض الحسنه ریحانه❗️ 🌿یا اگر سمانه👩 از من بزرگ تر و هیکلی تر نبود حتما می گذاشتم هر لباسی👗👕🧥 که میخواد از کمد من بردارد و بپوشد تا هر بار که میخواهیم برویم مهمانی نگوید:وااااای من چی بپوشم❗️ 🌿برای هیئت های دوست های بابا 🧔هم گاهی در حد دوسه هزار تومنی که توی جیب دارم موقع پلاستیک و صندوق 🗳گرداندن، کمک میکنم.آخر برکت روضه یک چیز دیگر است.هربار که میدهم حس میکنم دوبرابر این پول به جیبم برمی گردد.🙂😍 🌿همیشه به بقیه هم توصیه میکنم که گدابازی در نیاورند و اهل بخشش🌸 باشند.راه های سخاوتمند بودن خیلی زیاد است.به اندازه موهای سر.البته نه موهای سر افرادی مثل دایی ام👨 که از بس اهل فکر🤔 و مطالعه است، حالا ریخته و سرش مثل بیابان بی آب 💦و علف🌱 شده❗️ 🌿من راه های زیادی را برای بخشنده🌸 بودن امتحان کردم و همه نتیجه داد و برکت را زیاد کرد همون طور که بابا 🧔میگفت: هرکس کار خیری انجام بده خدا💗 ده برابرش رو بهش یه جوری برمیگردونه.🤗🤗🤗 🌿همه بخشش هایم نتیجه می داد جز این... ادامه دارد... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⁦ ⚜قسمت دوم "خیر وارونه" 🍀 بخشش آخر که خدا💖 زد پس سرم و باعث شد الان وسط دفتر 📕باشم و مدیر توبیخم کند و بگوید:ریحانه یه صفر که جلوی انضباط کارنامه ت گذاشتم درس میگیری❗️ 🍀اولش خوشحال ☺️شدم.فکر🤔کردم مدیر میخواهد جلوی نمره 0⃣2⃣انضباطم یک صفر دیگر بگذارد و نمره ام را بکند 0⃣0⃣2⃣❗️ اما بعد از اَخم و تَخم😠 مدیر فهمیدم میخواهد ۲۰کارنامه را بردارد و جایش یک صفر کله گنده بگذارد. 🍀آمدم خانه🏡.با فین و فین🤧 و گریه😭 و زاری. بابا🧔 و مامان🧕 هول کردند.مامان🧕 گفت باز چی شده ریحانه⁉️چه گُلی🌸 به کجای دنیا🌍 زدی ⁉️ گفتم هیچی مامان🧕!دخترت جای گُل، گِل زده و خدا 💗هم حسابش رو رسیده! بابا 🧔گفت: تو چی کار کردی؟خدا💖 چی کار کرده؟! در همون حال که داشتم اشکام 😢رو پاک می کردم گفتم:_هیچی کار خیر❗️ 🍀امروز🌤 امتحان داشتیم.میدونید که امتحان ترم.خب خیلی سخت بود‌.منم بیش از بچه های دیگه بلد بودم!...دوست نداشتم تک خوری کنم و فقط من نمره 0⃣2⃣بگیرم! 🍀چشم های👀 بابا داشت حالت تعجب😳 میگفت.گفت: چی مگه میخواستی بخوری😊 گفتم :هیچی بابا❗️جواب سوالاتو میگم❗️ 🍀من دلم میخواست به رفیقام کمک کنم.برگه امتحان رو که دادند از سمت راست و چپ صدای پیس پیس و التماس هم کلاسی هام بلند شد.منم دلم نیومد که برگه امتحانم رو بین بچه های👥👥 کلاس رد و بدل نکنم.اما نمیدونم کجای نقشه م لو رفت که یه دفعه دیدم برگه ای که خیرات کرده بودم دست معلم 👩‍🏫بود‌‌!معلمم منو از کلاس بیرون کرد و تو همون حال گفت: مُتقلّب 🍀بابا 🧔من که تقلب نکرده بودم!من فقط تقلب رو رسونده بودم به بقیه❗️مثل یه کسی که خرما نذر امواتش میکنه❗️مثل خاله اقدس که آش🍲 پشت پای سربازی پسرش رو اورد در خونه❗️ ادامه دارد... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت سوم "خیر وارونه" 🍄🌿صدای غش غش😃 سمانه از توی اتاق بلند شد.صدایش کردم: چی شده⁉️مگه جوک گفتم برات که میخندی😄 آبجی⁉️ 🍄🌿سمانه گفت یاد رابین هود افتادم!که دزدی می کرد تا به فقیرا کمک کنه! گفتم :مامان 🧕ببین چقدر بی ادبه❗️ مامان🧕 گیج و مات😳 به من نگاه👀 میکرد.اما کم کم به خودش آمد و گفت: ریحانه!مامان جان آخه تقلب کجاش مثل پخش خیرات و خرماست!تو شریک تقلب رفیقات شدی❗️تقلب هم دادنش هم گرفتنش اشکال داره. 🍄🌿مثل خیلی چیزای دیگه.مثلا ربا هم دادنش هم گرفتنش اشکال داره.😡 رشوه هم دادنش هم گرفتنش اشکال داره! گفتم ربا و رشوه چیه دیگه مامان🧕؟ مامان گفت ربا تقریبا یعنی برای پولی 💶که قرض میدی، سود بگیری.شاید الان متوجه نشی چی میگم. 🍄🌿رشوه هم که بیشترتوی اداره ها🏢 اتفاق میفته یعنی یه پولی 💶به یه کسی یواشکی میدی تا برات یه کار غیرقانونی انجام بده.یه کار خارج نوبتت برات انجام بده.یه کار نادرست انجام بده و ... 🍄🌿با اعتراض گفتم: مامان🧕 کار من یه جور آموزش بود!همونطور که معلم👩‍🏫 جواب خودآزمایی ها و مسئله ها رو میده منم جواب دادم❗️ بابا 🧔گفت: پس دیگه برای چی امتحان میگیرند⁉️ گفتم :خب معلومه برای اینکه محک بزنند و نمره بدند.برای اینکه بچه👩 درس خون با درس نخون فرقش مشخص بشه و هرکس به نتیجه درس خوندنش برسه... 🍄🌿یک دفعه فهمیدم🤔 خودم جواب خودم را دادم! آمدم بهانه بیارم و انکار کنم.گفتم: بابا🧔 اون دوست بیچاره من اگر امتحانش رو تک میشد و می افتد من خودمو مقصر میدونستم!😔 بابا گفت: خب تو که اینقدر بخشنده🌟 و سخاتمندی قبل امتحان 📝کمکش می کردی❗️اصلا چرا نذر موفق شدنت تو امتحانا، برای هم کلاسیات یه جلسه رفع اشکال یا یه جلسه مرور کتاب 📚نمیذاری؟!که یه خیری هم از علم و دانشت به اونا برسه⁉️ 🍄🌿حتما باید این خیر رو وسط امتحان📝 انجام بدی و یه کار خلاف مرتکب بشی⁉️ لب هایم ... ادامه دارد... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت چهارم "خیر وارونه" 🎍لبهایم را ورچیدم و با حالت غصه😞 به زمین خیره شدم.بابا 🧔راست میگفت.داشتم خودم را گول میزدم❗️قانون مدرسه🏢 این بود که توی جلسه امتحان هرکس هرچه دارد و خوانده را روی برگه بریزد تا دانش آموز امتحان شود و نتیجه کار و تلاشش را ببییند👀❗️ 🎍مامان🧕 گفت: تازه میدونی اگر با همین مدرک هایی که افراد از مدرسه میگیرند به دبیرستان و بعد دانشگاه راه پیداکنی و بعد یه شغلی رو با توجه به رشته ات انتخاب کنی، پولی💶 که از اون شغل در میاری حرومه⁉️ 🎍آمدم دو دستی بزنم توی سرم.گفتم:یعنی این دوستام که من بهشون تقلب رسوندم اگر با تقلب من نمره بیارند و با این مدرک برند دبیرستان و از اون جا دانشگاه و از دانشگاه سر کار...اون وقت پولشون...💵 🎍بابام 🧔گفت:قربون دختر 👩چیز فهم!🧐 گفتم پس جایزه🎁 و تشویقی که معلم 👩‍🏫به خاطر نمره بهشون میده هم حروم میشه⁉️ مامان🧕 گفت خودت چی فکر 🤔میکنی؟! گفتم :فکر میکنم میشه! 🎍سمانه از توی اتاق بلند گفت: قربون دختر چیز فهم❗️🧐 تازه فهمیدم چه کارخیر بدی کردم❗️هم خودم به گناه افتاده بودم هم بقیه را هم به گناه انداخته بودم!چقدر پیش خودم از خدا 💖خجالت😥 کشیدم!باید میرفتم یک جوری جبران میکردم!زیر لب به خدا💗 گفتم: خدایا💖 چشم👁 حله!فهمیدم اشتباه کردم!خیر وارونه و برعکسی انجام دادم❗️ پایان 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت اول "شکسته های دل" 🎍دیشب از عذاب وجدان خواب 😴نداشتم.با خودم فکر 🤔می کردم الان ملائکه چطوری دارند بهم نگاه👀 میکنند.لابد چپ چپ!بعدم بین خودشون میگند که این همون دختریه که یه کار زشت مرتکب شده.بابا 🧔گفت زیر لب استغفار کن یا به همون فارسی بگو خدایا💖 ببخشید.خدا زود می بخشه.اما چون این گناه حق الناسه باید یه جور از دل دوستت دربیاری❗️ پرسیدم :حق الناس چیه دیگه❓ 🎍بابا گفت:_ یعنی حقیه که از مردم 👥به گردنته‌.ساده ش این میشه که تو اذیت و آزاری به مردم کردی... 🎍دیدم راست میگوید!چقدر دل هم کلاسی جدیدم را بدجور شکانده بودم!لابد الان دلش مثل یک لیوان🥛 که از ارتفاع پرتش کنند پایین، خورد و خاکشیر و وصله پینه دار شده❗️ حالا چطور بروم و خورده های دل شکسته را بهم بچسبانم⁉️ 🎍عمل خیلی بدی از من سر زده بود.حتما ملائکه اگر لب و دندان داشته باشند دارند لب هایشان را میگزند از زشتی کار من.😕 قضیه از این قرار بود که یک شاگرد جدید به کلاس ما اضافه شد.آن هم وسط سال❗️ بین بچه ها پچ پچ در گرفته بود که چرا وسط سال تازه ثبت نام کرده⁉️ 🌹چند باری خواستیم از زیر زبانش👅 بکشیم اما چیزی نم پس نداد.یکی از بچه ها گفت:حدس میزنم یه خلاف و کار بدی داشته و اخراجش کردند برای همین وسط سالی مجبور شده بیاد اینجا❗️🙁 🎍یکی دیگه از بچه ها گفت: وا مگه اینجا هرکی هرکیه که خلاف کارا بیان!خب میرفت یه مدرسه دیگه!من دوست❤️ ندارم با خلاف کار نشست و برخاست کنم❗️ ادامه دارد.... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت دوم "شکسته های دل" 💐همینطور صحبت کردن ها پیش رفت تا حدس ها و گمان های بچه ها👩👧 شوخی شوخی تبدیل به یک چیز جدی شد❗️همه فکر 🤔میکردیم که شاگرد جدید یک خلاف کار حرفه ای است. 💐برای همین از او فاصله گرفتیم و هر بار که زنگ 🔔تفریح ها سراغ ما می آمد تا با ما تنقلات و خوراکی هایش🍟🍬🍫 را بخورد ما یک جوری خودمان را عقب میکشیدیم. 💐تا اینکه یک روز🌤 اتفاق بدی افتاد.من چندتا جزوه برای درس جغرافیا🌍 توی فلش ریخته بودم تا از مدرسه که برگشتم به بابا🧔 بگویم برایم پرینت بگیرد.اما وقتی کیفم 👜را گشتم دیدم فلش نیست که نیست❗️همه کلاس و مدرسه را زیر و رو کردم اما آب 💦شده بود و رفته بود توی زمین🌍.خیلی غصه 😢خوردم. 💐آخر آن فلش را تازه خریده بودم.با مامان🧕 رفته بودیم یه مغازه ی موبایل📱 فروشی که خیلی تجهیزات الکترونیکی دارد.آقای فروشنده گفت: این بهترین فلشم هست.الان توقف تولید شده.دیگه مثل این نمیزنند.از خود کارخونه🏭 گرفتم.دو تا مونده کلا.یکیش رو بردم برای خونه🏡 یکیش رو برای فروش گذاشتم... 💐حیف فلش به اون خوبی❗️و حیف جزوه ای که توی فلش ریخته بودم❗️حالا فردا جزوه جغرافیای🌍 همه بچه ها 👩👧آماده بود و فقط کار من لنگ و ناقص می ماند. 💐توی همین فکرها🤔 و غصه ها😢 بودم که یکدفعه یک صحنه باورنکردنی دیدم❗️ فلشم! فلش نازنینم توی دست اون همکلاسی جدید بود❗️ 💐خود خود فلش من بود! باورم نمیشد! حتی روی فلش یک برچسب دایره ای⭕️ کوچک بود که اسم همان مغازه ای که از آن فلش خریده بودم رویش حک شده بود‌درست مثل فلش من!...خود خود فلش من بود❗️ 💐اصلا باور😳نمیشد! واقعا همکلاسی ام اهل دزدی و خلاف بود! سینه ام را سپر کردم و جلو رفتم و گفتم: -مبارکه !عجب فلش خوبی پیدا کردی❗️ همکلاسی هم خندید 😀و گفت:ممنون ولی پیدا نکردم!بابام🧔 برام اورده❗️ گفتم: ادامه دارد.... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت سوم "شکسته های دل" 🎍چقدرم شبیه فلش من هست❗️ گفت: 🎍آره خب خیلی ها ممکنه از این فلشا داشته باشند❗️ گفتم: _یادمه فروشنده گفت این آخرین فلشی هست که کارخونه🏭 زده.دیگه توقف تولید شده! همینطور حرف هایم را ادامه دادم تا این که همکلاسیم منظورم را فهمید🤓 و زیر گریه 😭زد❗️گفت : 🎍من توی این کلاس غریبم! توقع داشتم با هم دوست بشیم نه اینکه تهمت بزنی!😊 گفتم: اگر مارک روی فلش رو ندیده بودم حتما بیشتر فکر🧐 میکردم اما این دقیقا همون مارک مغازه یی هست که ازش فلشو خریدم❗️ اشک هایش 😢را با سر آستین پاک کرد و گفت: میدونی بابای🧔 من چه کاره س❗️ گفتم :چرا حرفو عوض میکنی❗️ گفت:عوض نکردم.میخوام حدسم رو بهت بگم! گفتم بگو گفت: بابای🧔 من موبایل 📱فروشی داره! گفتم: خب به سلامتی! پُز بابات رو به من میدی؟! گفت: نخیر میخواستم بگم شاید از مغازه بابام فلش رو خریدی❗️این برچسب روی فلشم آرم مغازه بابای🧔 منه! 🎍آمدم مخالفت کنم و بگویم دروغ میگویی‌.اما یکدفعه یادم افتاد که مغازه دار گفته بود از این فلش ها دو تا مونده بود.یکی رو برای خانواده ام👨‍👩‍👧‍👧 بردم.یکی رو هم میفروشم! 🎍میخواستم بگویم اگر راست میگی بگو بابات🧔 یا همون فروشنده چه شکلی بود⁉️ ولی یکدفعه با خودم گفتم که تا اینجایش را هم خیلی خراب کرده ای ریحانه👩! 🎍بیشتر حرف نزن.مگه یه فلش چقدر می ارزه⁉️ارزشش به اندازه شکوندن دل یه آدم هست؟!اصلا حتی اون فلش رو دزدیده باشه!لابد نیاز داره که دزدیده❗️ 🎍با همین فکرها🧐 یک معذرت خواهی خشک و خالی از هم کلاسیم کردم و به خانه آمدم‌. به شدت ذهنم🧠 مشغول بود.حتی موقع ناهار سرم توی بشقاب 🍝بود و بدجوری توی فکر🤔 بودم. 🎍مامان 🧕که بعد از ناهار مشغول پهن کردن لباس هایی 👗👚شسته روی بند بود یک دفعه گفت: ادامه دارد.... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت چهارم "شکسته های دل" 🍃ریحانه مامان🧕!چندبار بگم جیب لباسات👗🧥 رو خالی کن بعد بندازشون توسبد رخت چرکا❗️ گفتم چی شده مامان مگه⁉️ مامان🧕 گفت: هیچی هر چی پول 💶و کارت💳 و کاغذ و فلش اینا داشتی رو ماشین شسته❗️ جا خوردم‌.گفتم :چییییی؟! فلشم؟! فلشم تو جیبم بوده⁉️ 🍃مامان گفت آره تو جیب مانتوت🧥 که دیشب باهاش رفتی بیرون بود! فقط دلم میخواست دو دستی🖐 توی سرم بکوبم.بلند بلند میگفتم: وای خدایا 💖چه کار افتضاحی کردم!خدایاااا💖❗️ 🍃بابا🧔 به دادم رسید و گفت:چی شده ریحانه؟چرا داد میزنی⁉️ ماجرا را با شرم و خجالت 😰برای بابا تعریف کردم.بابا🧔 خیلی ناراحت😞 شد اما گفت :راه جبران بازه!هر چند دلی که به شدت شکسته رو خیلی سخت میشه چسب زد❗️دیگه مثل اولش نمیشه!اما تو تلاشت رو بکن.اول استغفار کن بعدم از خدا 💗بخواه که بهت فرصت جبران گناه حق الناست رو بده! 🍃باید فردا میرفتم مدرسه🏫 و یک کادوی🎁 خوب برای همکلاسیم میبردم.مهم ترین هدیه 🎁این بود که تصورات بچه ها را درباره او پاک کنم و بگویم که او دختر صاف و پاکی هست❗️ 🍃چقدر از خودم خجالت😰 میکشیدم.حتما ملائکه ای داشتند نامه✉️ اعمال مرا مینوشتند خیلی به حال من تاسف میخوردند!بعد با بال و پرشان مینوشتند: ریحانه 👩مرتکب گناه تهمت شد❗️ 🍃کاش بتوانم جبران کنم تا زودتر این گناه را از نامه✉️ اعمالم خط بزنند.کاش بتوانم دل شکسته هم کلاسی ام را جوری چسب بزنم که مثل روز اولش بشود...کاش❗️ پایان 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت اول "بزرگ ترین آرزو" 💫یک روز🌤 که با مامان 🧕و سمانه 👩به حرم رفته بودیم و از بزرگترین آرزو صحبت می کردیم سمانه 👩گفت: میدونی به نظرم یک آرزویی رو بنویس🖌 که همه این آرزوها توش باشه❗️ 💫گفتم خودمم دارم از دیشب 🌛به همین فکر میکنم.یه چیز باید باشه که همه چیزای دیگه رو هم دربر بگیره❗️ 💫مثلا یک کسی باشه که بتونه همه این کارای مهم رو برای بشر انجام بده❗️ سمانه 👩گفت: آره دقیقا! همه کارایی که به درد خوش بختی این دنیا🌍 و اون دنیا میخوره رو روبراه کنه❗️ 💫خندیدم😊 و گفتم: مثلا یکی یه پورشه🚙 یا سانتافه🚗 بخره بیاره در خونه ها🏡❗️ سمانه گفت: سعادت و خوش بختی واقعا به پورشه و سانتافه س❓ گفتم: نمیدونم‌والا❗️ گفت: پس فکر🤔کنم پیش از اینکه دنبال آرزو بگردی باید بگردی ببینی خوشبختی🤗 یعنی چی❓ تو اونو بتونی آرزو کنی❗️ گفتم: عجبا😳! سوال تو سوال شد! تازه یه معمای جدید انداختی توی دامنم❗️ 💫اذان را که گفتند بلند شدیم نماز 📿خواندیم. توی صحن آیینه حرم.همانجا که کبوترها 🕊آزادانه و بی دردسر برای خودشان پرواز می کنند. همان جا که پسر👦 بچه ها و دختر 👧بچه ها با لیوان 🥛یک بار مصرف های سقاخانه شیطنت👹 میکنند... 💫همان جا که ضریح از ایوانش می درخشد🌟... از بلندگوی🎙 حرم صدای آقایی پیچید که میگفت: همگی دعای فرج را با هم زمزمه کنیم... ادامه دارد.... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت دوم "بزرگ ترین آرزو" 🐣با خودم گفتم راستی دعا 🤲یعنی چی⁉️...دعا همون آرزوهای ماست!...به قول بابا🧔 آرزو یعنی چیزهای طول و دراز دنیایی🌍 رو خواستن...چیزایی که مربوط به دنیاست و خیلیش هم الکیه و خوش بختی نمیاره❗️ 🐣بابا 🧔همیشه میگفت به جای آرزو بگو حاجت و دعا❗️ ناگهان چیزی به ذهنم🧠 زد.دویدم و یک مفاتیح از قفسه کتاب های📚 ادعیه حرم برداشتم.فهرست مفاتیح را باز کردم.سمانه 👩با تعجب 😳دنبالم آمد و گفت: مامان🧕 داره برمیگرده خونه🏡❓ تازه میخوای دعا🤲 بخونی⁉️ 🐣گفتم: سمانه 👩دعاهای مفاتیح رو کی نوشته❓ سمانه گفت: اماما گفتند دیگه‌. اماما این جور دعا🤲 میکردند و بعد به دست ما رسیده❗️ 🐣گفتم: پس توی مفاتیح آرزوهای امام...ببخشید دعاهای امام نوشته شده❗️ سمانه 👩گفت: خب آره❗️ گفتم میشه بیام همه دعاها🤲 را نگاه کنم ببینم اماما چی آرزو میکردند یا بهتر بگم چطور دعا می کردند❗️ سمانه 👩گفت: ای کلک میخوای تقلب کنی از رو دست امام❗️ بعد خندید😃 و گفت: شوخی کردم!چه تقلبی بهتر از این! آدم 👤باید پاش رو جای پای امامش بذاره❗️ این شد که .... ادامه دارد.... 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
⚜قسمت سوم "بزرگ ترین آرزو" 🍃این شد که شروع کردم به خواندن دعاهای🤲 مفاتیح.آهسته و پیوسته... 🍃دعای کمیل، دعای سمات، دعای توسل، دعای مکارم الاخلاق، دعای ندبه... روزی🌤 یه مقدار دعا را در برنامه ام گذاشتم. میخواستم به زبان👅 خودم ببینم امام ها چه آرزوهایی داشتند❗️ 🍃تا اینجایش فهمیدم🧐 که یکی از مهم ترین آرزوها این است که آدمی خدا 💖رو بشناسد❗️و بابا 🧔گفت که خدا را از طریق امام میتوان شناخت! و مامان🧕 گفت امام ما در غیبت است❗️ و سمانه👩 گفت اگر امام بود خیلی از سختی ها و بدبختی ها توی دنیا🌍 نبود! اصلا اگر امام زمان💗 بود سختی و بدبختی و ظلم از روی زمین 🌍پاک می شد❗️ 🍃با خودم به سختی های روی زمین🌍 فکر🤔 کردم! به اخباری که هر روز🌤 از مظلومیت یمنی ها و عراقی ها و افغانی ها پخش می شود... 🍃دلم میخواد فقط یک چیز را آرزو کنم‌. فقط یک نفر را. آن یک نفر فقط امام زمانم 💖است... این روزها 🌤به اخبار سراسر دنیا گوش👂 میدهم.میخواهم بدانم کم و کسری های دنیا 🌍در نبود امام زمانم چیست❓.. پایان 📝نویسنده: سرکار خانم هاشمی 🦋🌟🦋🌟🦋🌟🦋 ___🖊 ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩ 〰〰〰📚〰〰〰 @shodeam9saleh 〰〰〰📚〰〰〰
"کویر قم" 🔸قسمت اول 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🦋💫از دیروز که دختر عمه ام زنگ☎️ زد، توی خودم رفته بودم.سمانه میرفت و میامد و میگفت کشتی هات ⛴غرق شده اخمالو⁉️ ...مامان🧕 میرفت و می آمد و میگفت برج زهرمار شدی چرا❓ بابا هم فقط چپ چپ👀 نگاه می کرد و منتظر بود خودم یک حرفی بزنم.خلاصه نزدیک انفجار بودم از بس دلم گرفته بود...که یک دفعه بابا زد زیر آواز و شروع کرد به خواندن مداحی... 🦋💫من هم بغضم ترکید و زدم زیر گریه😭.بابا چشم هایش 👁چهارتا شده بود.در جا مداحی را قطع کرد و گفت:ریحاااان!چی شدههه⁉️ من که گریه ام بند نمیامد با همان حالت نق و گریه گفتم:دلم پوسییید... 🦋💫بابا 🧔گفت آخه چرا؟از خوندن من⁉️ گفتم:نههههه و دوباره زدم زیر گریه❗️ مامان که نمیدانم چرا داشت ریسه های چراغانی💡💡 را از توی کمد دیواری درمی آورد با صدایی که از ته چاه کمد دیواری بلند میشد گفت: این ایام همه دلشون باز میشه تو چطور دلت گرفته آخه؟😊 🦋💫گفتم :چطوری دلم باز بشه❓ نگار عمه کلی پُز شهرشون رو داد.گفت پارک جنگلی 🌳🌵🌳دارند.باغ وحش دارند...از رودخونه شون گفت...از هوای شهرشون که وقتی سرت 🙂☺️رو میکنی از پنجره بیرون انگار تو استخری بس که خنکه❗️ سمانه خندید😃 و گفت:خب تو هم میگفتی ما تو کویر زندگی میکنیم.😊😉 🦋💫 تخم مرغو 🥚تو هوا بشکونیم در جا نیمرو میشه از گرما❗️ بابا🧔 با یه مدل چشم 👁غره خاص گفت عه بازم از مزایا و جذابیتای شهرمون بگو سمانه!؟ سمانه از رو نرفت و ادامه داد: تو هم زنگ بزن پُز بده بگو تو شهرای کویری کفترم زیاده!صبح 🌞به صبح میاند پای پنجره اینقدر میخونند که نذاره بخوابی...😴 بابا 🧔گفت خب دیگه؟...سمانه گفت دیگه اینکه سوسکم داره‌.از اون سوسک قلمبه ای شاسی بلندا که گربه🐈 رو هم فراری میده❗️ 🦋💫تازه بارون تو شهرای کویری یه جوری میاد که درجا سیل راه بیفته.با قاعده نمیاد!...تازه تر❗️رو گسل زلزله هم هستیم.در جا زمین🌏 یه کم گرم و سرد بشه یه دور می لرزونتمون! توی دلم گفتم:وای خدا 💞رحم کنه بدبخت شدیم!...😔😍😔 🦋💫بابا 🧔سبقت گرفت از سمانه و گفت :عینک 👓بدبینی که به چشمت باشه، شهر نگار اینا رو هم یه جور جهنم میبینی❗️ 🦋💫اما اگه چشاتو👀 باز کنی میبینی که قم غیر جذابیتای کویر و دریاچه نمک و کوه نمکی که هیچ جای دنیا به این قشنگی نداره، یه چیزی داره که دل همه رو باز میکنه❓ گفتم :مثلا چی❓ بابا🧔 گفت از نگار پرسیدی تو دلت گرفت کجا میری؟مشکل برات پیش اومدی کجا خودت رو خالی میکنی و کی برات گره مشکلو باز میکنه؟دلت برای امام رضا 💖تنگ بشه و نتونی بری مشهد چه کار میکنی؟دلت❤️ برای پیاده روی کربلا تپید چی کار میکنی😔؟کجا پناه میبری؟ گفتم:لابد میره کنار رودخونه دیگه... 🤗🤗🤗 🦋💫آره آبم خیلی روحیه میده ولی ..... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ~.~.~.~.🍃🍒🍇🍒🍃~.~.~.~ @ziregonbadetala ~.~.~.~.🍃🍒🍇🍒🍃~.~.~.~