#روایتی_ناب
عنایت امام صادق(ع) به دوست حضرت زهرا(س)
بشّار مکاری گوید: در کوفه مشرف شدم خدمت امام جعفر صادق(ع). آن حضرت مشغول خوردن خرما بود، به من فرمود: خرما بخور، عرض کردم: میل ندارم و ناراحت هستم، چون در بین راه که می آمدم دیدم مأموران، زنی را گرفتند به او تازیانه میزنند و او را به سوی محکمه می کشانند و آن زن فریاد میزد و کمک میطلبید و کسی به فریادش نرسید، از مردم پرسیدم چرا این زن را می زنند؟گفتند: پایش لغزید و به زمین خورد و در آن حال گفت:«لَعَنَ اللهُ ظٰالِمِیکِ یٰا فٰاطِمَةُ؛ ای فاطمه(س) خدا لعنت کند کسی را که به تو ظلم کرد». و به این خاطر او را گرفته، میزنند میبرند.حضرت صادق(ع) از شنیدن این قضیه اندوهگین و گریان شد و فرمود: ای بشّار برویم مسجد سهله برای نجات آن زن دعا کنیم، و یک نفر از اصحابش را فرستاد که از وضع آن زن خبر آورد.بشّار گوید: حضرت وارد مسجد شد و دو رکعت نماز خواند و دست به دعا برداشت و دعایی خواند و به سجده رفت، طولی نکشید که آن مرد آمد و گفت: زن را آزاد کردند و دویست درهم به او داده بودند، ولی او قبول نکرده، با اینکه فقیر و نیاز داشته است.
حضرت صادق(ع) خوشحال شد و هفت دینار داد و فرمود: این ها را برایش ببر سلام مرا به او برسان.
بشّار گوید: درب خانه آن زن رفتم و سلام امام(ع) را به او رسانیدم و دینارها را تحویلش دادم، پرسید تو را به خدا قسم! حضرت صادق(ع) به من سلام رسانید؟ گفتم: آری. آن زن از شنیدن این خبر اشکش جاری شد و گفت: از امام به بخواه برای من _ که کنیز او محسوب میشوم_ از خدا طلب آمرزش کند. بشّار گوید: برگشتم خدمت حضرت و جریان و خواهش زن را برای آن جناب بازگو کردم، امام(ع) گریه کرد برایش دعا و طلب مغفرت فرمود.
بحارالانوار/ج ۴۷/ ص ۳۷۹
@znu_masjed