امروز سالگرد فرمانده عزیز و دوست داشتنی مان #حاجهمت بود...
یادم نمیرود بعد شهادت پدرم ، ایشان بهمراه شهید نیکبین آمدند در خانه ما. در محله شیوا، سرآسیاب...منزل پدر بزرگ عزیزم...
با یک تویوتای خاکی رنگ سپاه.جلوی در یک پای خود را به دیوار زده بود. من آمدم بیرون . مرا بغل کرد و گفت:عموجان؛ این ماشین باباته...
در همان حال مرا به داخل ماشین برد و صندلی عقب تویوتا را جلو داد و یک تفگ کلاش بیرون آورد و گفت: اینم تفنگ باباته...
و دیگر چیزی یادم نمیآید...
با اینکه دوسال ونیم بیشتر نداشتم اما کاملا آن صحنهها را بیاد دارم و آغوش فرمانده پدرم را...
بغل #عموهمت را...
شهادتت مبارک عموجان...
#زهیرمعصومی
@zohe72.کانال کمیل