🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸یک نهی از منکر هم نکرده؟!🔸
می خواستم ازدواج بکنم. سالها ازدواجم عقب می افتاد. در جلسه ای، یک حاجی بازاری را اسم بردند و گفتند که در تمام بازار تهران یک مخالف ندارد! دختر همین فرد را برایت بگیریم. گفتم نه! من دختر او را نمی خواهم. او چطور رفتار کرده که حتی یک دشمن هم ندارد؟!! یک امر به معروف هم نکرده؟ یک نهی از منکر هم نکرده است؟ این که نمی شود! اگر هم یک روز من و او با هم اختلافمان شد محکومِ اول خودم هستم!
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸صدای آشنا شنید!🔸
شما #شرورترین انسان ها را در کشور ما، ساواکی ها می دانید. دیگر از این بدتر که نیست. درست است؟ سازمان اطلاعات و امنیت شهر شیراز، من را با یک دسته اعلامیه گرفته بودند. رئیس ساواک به من فشار می آورد که بگو از چه کسی گرفتی؟ من را آوردند در یک اتاقی در اداره ی اطلاعات. یک مبلمان جالب داشت و این شعر سعدی را هم آنجا گذاشته بودند:
هزار مرتبه سعدی تو را نصیحت کرد * که حرف محفل ما را به مجلسی نبری
این آقای رضوان که ظاهراً الآن در حیات است گفت که دستبند را بیاور. دستهایم را از پشت بستند و کیسهای از شن را هم به آن آویختند و مرا روی یکپا نگه داشتند و شکمم را نیشگون گرفتند. بعد هم شروع کرد این ماهیچه های شکم را نیشگون گرفتن. من نه به عنوان اینکه او بترسد، بلکه یک دفعه از زبانم در رفت و گفتم: «#خدایا_تو_می_بینی».
به من گفت: «چی گفتی؟» گفتم: «خدایا؛ تو می بینی». یک دفعه به همکارش گفت: سطل را پایین بگذار. سطل را از دستم گرفتند. بعد به من گفت: پایت را بینداز. بعد گفت: دست بند او را باز کن. حالا ایستاده بودم آنجا. به آنها گفت: «بروید بیرون». آنها را بیرون کرد و درب را هم محکم زد. حالا من ماندم و خودِ او. یک دفعه این شلاقی که دستش بود را پرت کرد و خودش وِلُو شد روی آن مبل. بعد گفت: «ای تُف به این نانی که ما می خوریم».
#صدای_آشنا شنید؛ صدای فطرت. دیگر نتواست کارش را بکند و خدا می داند که در این دوره ی طولانی مبارزات، هر وقت ایشان شنید که برای من مشکلی ایجاد شده، کمک می کرد.
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
dardodel_alamdar.mp3
زمان:
حجم:
3.3M
⭕️ مناجات شهید سید مجتبی علمدار با شهدا
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ...
به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم به توصیه اطباء گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو .
خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ...
🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم..بماند
🔹یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ...
بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد.
🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! »
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» (هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد) ...
نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم»
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎈اگر ما به رزاق بودن خدا اعتماد و توکل داشتیم... | #ببینید
#ازدواج_کنید
#رزق_حلال
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
اصل و ریشه هر فرد
💞 سید الساجدین امام زینالعابدین -علیهالسلام- :
💎 اما حقّ پدرت این است که بدانى اصل و ریشه تو اوست؛ زیرا اگر او نبود تو هم نبودى، پس هر خصلت خوشایندى که در خود دیدى بدان که ریشه آن نعمت در وجود تو، پدرت مىباشد.
💎 بنابراین، خدا را ستایش کن و براى آن نعمت از پدرت سپاسگزار باش، و نیرویى جز نیروى خدا نیست.
#حدیث | بحارالانوار، ج۱، ح۷۴
🔸 ۲۱ دیماه؛ سالگرد ترور و شهادت شهید احمدی روشن
#حق_پدر
#نعمت_هویت
#انسان_سازی
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
🌀👀 هرگاه گناهان آشكار شوند، بركتها از ميان مىرود.
📔 #حدیث امام علی (ع) | غرر الحكم، ح۴۰۳۰
#انسان_سازی
#لاتقربواالفواحش
#یک_گناه_کمتر_ظهور_نزدیک_تر
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
02_Naghshe_Hazrate_Zahra_Dar_Alame_Eslam_1393_Fatemieh_1436_Mashhade.MP3
حجم:
12.53M
❧🔆✧﷽✧🔆❧
🎧🎼#کلیپ_صوتی
🔺#نقش_حضرت_زهرا_در_عالم_اسلام
2⃣#جلسه_دوم
▪️زنان نمونهی عالم
▫️ماجرای معبد بزرگ عالم مسیحیت
▪️هرچه میکشیم، از خودمان است.
▫️ دنیا صدها مرتبه بیشتر به حضرت زهرا سلام الله علیها تشنه است تا امام حسین علیه السلام
▪️تلاطم افتادن بین شیعه و سنی در ایام فاطمیه
▫️ متقاعد کردن اهل سنت با استدلال ممکن است نه دعوا!!
▪️وقتی دشمن اسلام را معرفی میکند!
▫️چرا حضرت فاطمه سلام الله علیها ، عالم را در بر نمیگیرد؟
▪️ ماجرای بیت الاحزان
پیشنهاد دانلود👌
⏰( ۲۴دقیقه و ۳۳ثانیه )
📌 حجتالاسلام #امینی_خواه
#سخنرانی🎤
#مشهد
#فاطمیه93
#بیت_الاحزان
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
┅═✧❁🔆❁✧═┅
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفی پور
🔮 « حضرت زهرا سلام الله علیها؛ نماد کثرت »
🔺توسل و ارتباط شهدا با حضرت زهرا(س)
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃