💠شهید ی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا...
🔹 #شهید سیف الله شیعه زاده از شهدای بهزیستی استان مازندارن،که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.
🔸 کم سخن میگفت و با سن کم ، سخت ترین کار جبهه یعنی بسیم چی بودن را قبول کرده بود.
🔸 سرانجام توسط منافقین اسیر شد ، برگه و کدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادت ایشان ، برای بدست اوردن رمز و کدهای بیسیم ، سینه و شکمش رو شکافتند، ولی چیزی نصیب آنها نشد.
✅ آسایش امروز را مدیون فداکاری شهدا هستیم.
#التماس_دعای_فرج
🇮🇷 #باماهمراهشوید
@NOORI82325
#به_جمع_مابپوندید
@noori82325
#به_جمع_مابپوندید
@Noori82325
http://کانال.شهیدنوری
💎در شب ۱۷ ماه رمضان در سال ۵۸ ه در مدينه ، #عايشه دختر ابوبكر به دست معاويه كشته شد، و به سزاى اعمالش رسيد(۱).
🔹پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دوست داشت تا زنده است مرگ و دفن عايشه را ببيند(۲).
🔸ابن ابى الحديد مى گويد: اگر خليفه دوم به جاى على (عليه السلام ) بود هر آينه عايشه را قطعه قطعه مى كرد(۳).
🔹معاويه چون خواست براى پسرش يزيد از مردم بيعت بگيرد، عايشه انكار آن كرد و معاويه را تهديد كرد و گفت : برادرم محمد را كشتى ، و براى يزيد بيعت مى گيرى ؟
معاويه ترسيد كه مبادا او ايجاد فتنه كند. لذا در خانه خود چاهى كند و آن را پر از آهك كرد و فرش قيمتى بر روى آن پهن نمود و عايشه را وقت نماز عشا به خانه خود خواند وقتى عايشه وارد شد، معاويه او را به نشستن بر آن تخت تعارف كرد. همين كه روى آنشست ، فرو رفت و به چاه افتاد و هلاك شد. معاويه در چاه چندين نيزه مسموم تعبيه كرده بود و هنگامى كه عايشه در چاه افتاد فورا كار او ساخته شد.
🔸عايشه در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با آن حضرت رفتار نامناسبى داشت ! با اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و حضرت صديقه (عليها السلام ) و همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رفتارهاى زشت و كينه توزانه اى روا داشت ! واقعه #جمل و كشته شدن حدود #بيست هزار نفر از مسلمين به خاطر فتنه او از كارهاى معروف اوست (۴).
🔹وقتى حضرت زهرا (عليها السلام ) به شهادت رسيد، همسران رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى سر سلامتى اميرالمؤمنين آمدند جز عايشه كه اظهار مريضى كرد و سخنى گفت كه دلالت بر خوشحالى او داشت (۵).
🔸از مشخص ترين نشانه هاى بغض و كينه او نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام ) اين بود كه غلامش را ((عبد الرحمن )) نام نهاد و گفت : اين نام گذارى را به خاطر محبتم به #قاتل على بن ابى طالب يعنى عبد الرحمن بن ملجم انجامد دادم (۶).
📖۱- فيض العلام ،ص ٣٦
📖نفائح العلام ،ص ٢٧٥
📖مستدرك سفينه البحار،ج ٥،ص ٢١٤ ٢١٥ (سال ٥٨ و ٦٨ ه).
📖۲- سبعه من السلف ص ٢٦٧.
📖۳- شرح ابن ابى الحديد،ج ١٧،ص٢٥٤
📖۴- مسند احمد، صحيح بخارى ، صحيح نسائى ، السيره الحلبيه ، صحيح مسلم باب الغيره من كتاب العشره .
📖۵- شرح ابن ابى الحديد،ج ٩ ،ص ١٩٨
📖رياحين الشريعه ، ج ٢ ،ص ٣٥٧
📖۶- رياحين الشريعه، ج ٢ ،ص ٣٥٧
📖سفينه البحار،ج ٣ ،ص ٧٤١
📖بحار الانوار،ج٢٨،ص ١٩٤، ج ٣٢ ص ٣٤١
#التماس_دعای_فرج
🇮🇷 #باماهمراهشوید
@NOORI82325
#به_جمع_مابپوندید
@noori82325
#به_جمع_مابپوندید
@Noori82325
http://کانال.شهیدنوری
💎 امام صادق صلوات الله عليه فرمودند:
(آنگاه كه عايشه با پيمان شكنان، جنگ جمل را به راه انداخت، روزى) عايشه گفت: مردى را كه دشمن سرسخت على عليه السلام است براى من پيدا كنيد تا نزد او بفرستم. پس چنين مردى را آوردند، در برابر او ايستاد، عايشه سرش را بلند كرد و گفت: دشمنى تو با اين مرد چه اندازه است؟ گفت: اوقات زيادى از پروردگارم مى خواهم كه او و يارانش در چنگ من باشند و من با شمشيرم چنان ضربتى به آنان بزنم كه خون از شمشيرم بريزد.
عايشه گفت: تو شايسته اين كار هستى؟
آنگاه نامه اى به او داد و گفت: اين نامه را ببر و در هر موقعيّتى كه او را پيدا كردى - چه در حال سير و سفر چه در حال اقامت - آن را به او بده، آگاه باش! او را در حالى مى بينى كه سوار بر استر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم است و كمان او را به شانه انداخته و جعبه تيرش را از كنار زينش آويزان نموده، و يارانش پشت سرش در حالى كه گويا پرندگانى هستند، صف كشيده اند. هرگاه تو را به غذا و نوشيدنى دعوت كرد چيزى از آن مخور، چرا كه در آن سحر است. قاصد به سوى حضرت على عليه السلام به راه افتاد و آن حضرت را در حال سواره استقبال نمود، نامه را به حضرتش داد. حضرت مهر نامه را شكست، آنگاه آن را خواند و به او فرمود: سوگند به خدا! اين كار عملى نيست. آنگاه حضرت پا از ركاب برداشت و از استر پايين آمد، اصحاب پيرامون حضرتش حلقه زدند، حضرت رو به قاصد كرد و فرمود: چند سؤال از تو بنمايم؟
عرض كرد: آرى.
فرمود: پاسخ مى دهى؟
عرض كرد: آرى.
فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا عايشه گفت: مردى را كه دشمن سرسخت اين مرد (على عليه السلام) باشد، مى خواهم؟ و تو را نزد او بردند؟ او از تو پرسيد: دشمنى تو با اين مرد چه اندازه است؟ و تو گفتى: بسيار اوقات از خدا مى خواهم كه او و يارانش در چنگ من باشند و من چنان ضربتى بر آنان بزنم كه خون از شمشيرم بريزد؟ سپس فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا عايشه به تو نگفت: نامه مرا ببر و در هر موقعيّتى كه او را پيدا كردى - چه در حال سير و سفر و چه در حال اقامت - آن را به او بده، و آگاه باش! تو او را در حالى مى بينى كه سوار بر استر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم است و كمان او را به شانه اش انداخته و جعبه تيرش را از كنار زينش آويزان نموده، و يارانش پشت سرش در حالى كه گويا پرندگانى هستند، صف كشيده اند؟
گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى.
حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا به تو نگفت: اگر تو را به غذا و نوشيدنى دعوت كردند، پس چيزى از آن مخور كه در آن سحر است؟
گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى.
حضرت فرمود: آيا از من هم به سوى او پيغام مى برى؟
گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى. چرا كه من وقتى نزد تو آمدم تو دشمن ترين آفريدگان براى من بودى، ولى اينك در اين كره خاكى از تو محبوبتر نزد من نيست، پس هر امرى كه مى خواهى بفرما.
حضرت فرمود: ادفع إليها كتابي، وقل لها: ما أطعت اللَّه ولا رسوله حيث أمرك بلزوم بيتك فخرجت تتردّدين في العساكر.
نامه مرا به او برسان و به او بگو: از خدا و پيامبر او اطاعت نكردى؛ چرا كه خدا و رسولش به تو دستور دادند كه در خانه ات بمانى و تو از خانه بيرون آمده و در ميان لشكريان رفت و آمد كردى. بعد فرمود: و به طلحه و زبير بگو: شما در مورد خدا و رسولش با انصاف رفتار نكرديد، چرا كه زنان خودتان را در خانه هايتان گذاشتيد و زن پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم را بيرون آورديد. قاصد حركت كرد و نامه حضرتش را آورد و در برابر عايشه انداخت و پيام آن حضرت را به او رساند، آنگاه به سوى امير مؤمنان على عليه السلام برگشت و از ياران باوفاى حضرتش گشت و در جنگ صفّين به شهادت رسيد.
عايشه گفت: هيچ كس را نزد او نمى فرستيم جز آنكه او را بر عليه ما مى شوراند.
📖 الثاقب فى المناقب،ص۲۶۳ ،ح۲
📖بصائرالدرجات،ص ۲۴۳ ،ح ۴
📖مدينة المعاجز،ج۲،ص۱۳۶ ،ح ۴۵۵
📖الخرائج،ج۲،ص۷۲۴، ح ۲۸
📖 المناقب،ج۲،ص۲۶۰
#التماس_دعای_فرج
🇮🇷 #باماهمراهشوید
@NOORI82325
#به_جمع_مابپوندید
@noori82325
#به_جمع_مابپوندید
@Noori82325
http://کانال.شهیدنوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا عایشه به اندازهی چشم بهم زدنی به پیامبر ایمان آورده بود؟
نه😂
عایشه به زبان ایمان آورد،
اما با قلب، هرگز ایمان نداشت
ومنافق بود
و درگفتار او روشن بود
درچندجا این را گفته است:
توخیال میکنی که واقعاً پیامبر خداهستی؟
📚فیض القدیرللمناوی ج۳ص۶۶۱
از کتب اهل سنت☝️
#التماس_دعای_فرج
🇮🇷 #باماهمراهشوید
@NOORI82325
#به_جمع_مابپوندید
@noori82325
#به_جمع_مابپوندید
@Noori82325
http://کانال.شهیدنوری
🔴 جنایت فجیع یک تروریست سوری علیه دخترش
🔹عصام ابوعثمان یکی از فرماندهان گروه تروریستی هیات تحریر الشام، پس از زندانی کردن دختر خردسالش درون یک قفس در اردوگاه آوارگان جنگی در شمال ادلب و شکنجه وی و محروم کردن وی از آب و غذا، دخترش را کشت!
#التماس_دعای_فرج
🇮🇷 #باماهمراهشوید
@NOORI82325
#به_جمع_مابپوندید
@noori82325
#به_جمع_مابپوندید
@Noori82325
http://کانال.شهیدنوری
✅طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت
✍فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده :
🌸یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد :
🍃شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟!
🌹شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
🌟به آسمان رود و کار آفتاب کند .🌟
🍃 پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!
🌹بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : "سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) "
🍃 پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ،
🔹مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند)
فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید :"این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید "
🌼مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
🦋 فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟
🌳گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است .
🍃پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است .
🌳هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .
نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
🌺چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
🌷راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
🌿شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :
"به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند"
🍃طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند :
🌻به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند🌻
🌻به آسمان رود و کار آفتاب کند🌻
💙به عشق امیر مومنان علی
به اشتراک بگذارید
منبع : کتاب عبرت آموز تالیف استاد شیخ حسین انصاریان
#التماس_دعای_فرج
🇮🇷 #باماهمراهشوید
@NOORI82325
#به_جمع_مابپوندید
@noori82325
#به_جمع_مابپوندید
@Noori82325
http://کانال.شهیدنوری