▫️به مناسبت روز #مباهله (24 ذی الحجه)؛
آمده بودند پیش بزرگانشان، برای چاره جوئی.
مسیحی بودند و اهل نجران،
پیامبر(صلی الله علیه و آله) مخیرشان کرده بود بین سه راه:
اسلام ، جزیه دادن و یا جنگیدن.
بعد از چهار روز بحث و گفتگو تصمیم گرفتند که به صحیفه ی حضرت آدم رجوع کنند.
صحیفه را که گشودند همه ی وجودشان از مطلبی که خواندند غرق حیرت شد؛
بخش دوم آیات کتاب، برایشان از وقتی می گفت که خدا همه ی فرزندان آدم را به او نشان داد،
همان وقت آدم از میان نسلش انوار درخشان اهلبیت علیهم السلام را دید.
در میان اهلبیت مردی بود که وجودش مثل ستاره ی صبح می درخشید.
خدا به آدم فرمود:
"با این بنده ی سعادتمندم، روزی زمین را از عدالت و مهربانی پر خواهم کرد."
📚اقبال الاعمال، جلد1، ص507.
#داستانک_مهدوی
#زیبایی_های_ظهور
🔻 نفس مطمئنه
http://eitaa.com/joinchat/1868431360C70b0fb3381
▪️به مناسبت سالروز وفات افتخار ایران زمین، جناب سلمان فارسی علیه الرحمة (هشتم صفر)؛
صورتش خیس اشک بود؛
مژده ای شنیده بود که قلبش را آرام می کرد.
دیگر ترسی نداشت از اینکه خود به ملاقات مرگ رود یا مرگ او را در آغوش گیرد.
دقایقی قبل، رسول خدا صلی الله علیه وآله، با او از رجعت گفته بود و از بازگشت مومنان در زمانه ظهور.
آن روز سلمان محمّدی از پیامبر شنید که:
«آخرین جانشین من، مهدی است.
همان که زمانه ظهورش را درک خواهید کرد؛ تو، و هر که مثل تو باشد.
و هر که با معرفتی راستین، او را پیروی کند».
اشک شوق سلمان روی گونه می غلطید. وقتی که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود:
«باز می گردیم و یکجا گرد هم می آییم. من، علی، فاطمه، حسن، حسین؛ نُه امامی که از نسل حسین اند، و هر مظلومی که در مسیر اهلبیت علیهم السلام باشد.
آنگاه برای انتقام از ظالمان صف خواهند کشید، لشگر مومنان حقیقی، در برابر لشگر ابلیس و کافران.»
📚دلایل الامامه، ص۴۴۹.
#داستانک_مهدوی
#انتقام_حضرت
#رجعت
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
▪️رسول خدا در بستر احتضار.
دانه های اشک بر گونه های ام ابیها، جاری.
ناله های دختر، سکوت پدر را شکست. پدر، از علت اشک ها پرسید.
دختر از ستم هایی گفت که انتظارشان را می کشید.
آخرین فرستاه خدا، به قصد دلداری فرمود:
آرام باش دخترم! دلگرم به این که خدا، به ما هفت خصلت بخشیده. احدی پیش و پس از ما شریک این خصلت ها نیست.
نخست آنکه من برترین انبیا هستم و پدرت!
دوم آنکه علی، محبوب ترین اوصیا هست و شوهرت!
سوم آنکه آقای شهیدان، حمزه است و عموی پدرت!
چهارم آنکه جعفر طیار، با آن بال های بهشتی، برادر شوهر توست.
پنجم و ششم، آنکه سروران جوان های اهل بهشت، حسن و حسین تو اند.
هفتم آنکه مهدی این امت، از نسل توست.
خدا او را برخواهد انگیخت! آن زمان که دنیا را هرج و مرج فرا گرفته باشد و مردم در پی تاراج هم باشند.
دلخوش به این باش که مهدی توست همان کسی که می گشاید، قلعه های گمراهی و دل های قفل خورده را.
📚 بحارالا نوار، جلد 51، ص 79.
#انتظار_حضرت
#داستانک_مهدوی
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
▫️به مناسبت سالروز درگذشت شیخ حسنعلی نخودکی (۱۷ شعبان)
روزها روزه،
شبها تا سحر بیدار،
دائما مشغول ذکر،
صف میکشیدند مردم درِ خانه اش،
شفا میداد لاعلاج ترین مریض ها را شیخ حسنعلی نخودکی!
آخر عمر، پشیمان شده بود.
میگفت: «کاش دخالت نمیکردم در تقدیرات خدا»
دلش، حسرت دیگری هم داشت.
به صمیمی ترین رفیقش، آیت الله رضوی گفته بود:
«کاش به جای این ریاضت ها، صرف تقرّب به حضرت صاحب الزمان علیه السلام کرده بودم، سرمایه عمرم را».
📚به نقل از مرحوم آیت الله رضوی.
#داستانک_مهدوی
@Elteja
▫️به مناسبت سالروز تاسیس مسجد مقدس جمکران به امر امام عصر علیه السلام (17 رمضان)
بازسازی مسجد تازه شروع شده بود.
برای بنایی، آب را از قم می آوردند.
سخت بود.
قرار شد به حفر چاه.
رفت تهران.
با یک شرکت حفّاری صحبت کرد.
چک داد تا بیایند و چاه حفر کنند.
جایی از زمین جمکران، برای حفر چاه انتخاب شد.
قرار شد از شنبه شروع کنند.
شب جمعه، در صحن مسجد، مشغول راز و نیاز بود که دستی بر شانه اش نشست.
قاصدی بود از طرف صاحب مسجد؛
حضرت، پیغام داده بودند که:
«آنجا نه! آنجا بعدها بخشی از مسجد میشود. به آب هم نخواهد رسید!»
قاصد حجت خدا، جای دیگری را برای حفر چاه نشانش داد.
صبح شنبه شد.
از مهندسان حفاری انکار که جای تازه مناسب نیست.
از او اصرار که فقط همین جا!
تعهد داد و مسئولیت همه چیز را بر عهده گرفت.
چند روز بعد، مهندس ها آمدند سراغش؛
خوشحال و حیرت زده!
آسانتر از همیشه به آب رسیده بودند.
آب که جاری شد، ماند تامین مبلغ چک.
متوسل شد به صاحب جمکران!
روز قبل از موعد چک، اتفاقی افتاد.
صاحب شرکت حفاری و پسرش آمدند مسجد.
مشتاق اینکه بدانند کار چه کسی بوده، جانمایی تازه چاه.
از حاج آقای لطیفی نسب شنیدند که:
«این مسجد صاحب دارد.»
گفتند: پس این چاه هم هدیه ما به مسجد جمکران.
چک را پس دادند و گره،گشوده شد.
📚 راه وصال، ص119.
#حامی_شیعیان
#داستانک_مهدوی
#مسجد_مقدس_جمکران
🔻 نفس مطمئنه
🔹 @zoohor59
▫️شیعه امام عسکری علیه السلام بودند؛
اما درگیر شکّ و اختلاف.
برخی میگفتند: امام، بدون جانشین از دنیا رفت!
نامه ای نوشتند،
از دعوا و اختلاف و حیرتشان گفتند.
پاسخ نامه، چشم و قلبشان را روشن کرد.
آخرین حجّت خدا، با خط مبارکش نوشته بود:
«به نام خداوند بخشنده مهربان!
حیرت و شکّ شما، غمگینم کرد.
نه به خاطر خودم که به خاطر خودتان!
چون خدا با ما اهلبیت است و نیازی به غیر او نداریم...
آیا گمان بردید خدا واسطه میان خود و بندگانش را قطع می سازد؟
هرگز چنین نبوده؛
تا قیامت نیز چنین نخواهد بود!...
اگر به شما علاقه نداشتم و مشتاق اصلاح کارتان نبودم این نامه را برایتان نمی نوشتم...»
📚غیبت طوسی ص286.
#حامی_شیعیان #امتحان_غیبت
#رحمت_حضرت #داستانک_مهدوی
@Elteja
▪️#داستانک_مهدوی به مناسبت شهادت امام هادی علیه السلام؛
» شیعه شده بود، شیعهی امام هادی علیه السلام.
دلیلش را پرسیدند.
گفت:
از اصفهان آمده بودم بغداد؛
همشهری ها می دانستند آدم زبانداری هستم؛
مرا فرستاده بودند پیش متوکل برای عرض شکایت.
پشت دربار منتظر بودم.
همان وقت متوکل دستور داد امام هادی علیه السلام را بیاورند.
از یکی پرسیدم کسی که احضار شده کیست؟
گفت: «امام شیعه هاست.
به نظرم متوکل او را احضار کرده تا بکُشد!»
لحظه ای بعد آمد.
با همان نگاه اول، محبّتش به دلم افتاد.
در دلم شروع کردم به دعا کردن برایش.
از خدا می خواستم شرّ متوکل را از سرش کوتاه کند.
به من که رسید توقف کرد؛
نگاهش را دوخت به صورتم؛
همین قدر شنیدم که فرمود:
خدا دعایت را مستجاب، عمرت را طولانی و مال و بچه هایت را زیاد کند.
از هیبت نگاه و کلامش به لرزه افتادم و زمین خوردم.
به هوش که آمدم، مردم قصه را پرسیدند.
چیزی نگفتم.
به اصفهان که برگشتم زندگی ام از این رو به آن رو شد.
حالا همه چیز دارم: ثروت، ده تا فرزند، هفتاد و چند سال عمر.
همهی اینها از برکت دعای امام زمانم است.
📚الخرائج و الجرائح، ج1، ص 392.
#فوائد_دعا_برای_فرج
#امام_هادی_علیه_السلام
@Elteja
🏴 به مناسبت شهادت امام کاظم علیه السلام:
▪️به شوق دیدار امام، مسافر بغداد شده بود.
به هر زحمتی بود، خودش را رساند.
امام، تازه از نماز عصر فارغ شده بود.
نشسته بر سجاده، رو به قبله، دستهایش سمت آسمان.
مناجات امام را میشنید:
«خدایا!... در فرج منتقم شتاب کن!
و آنچه را به او وعده دادهای، به انجام رسان!»
با خودش گفت:
«امام چه کسی را دعا میکند؟
تحقق کدام مژده را از خدا میخواهد؟»
سوالش را پرسید.
امام کاظم علیهالسلام فرمود:
«او، مهدی ما آل محمّد است...
پدرم فدای او باد!
صورتی گندمگون دارد؛
اما با این حال، زردی شبزندهداری در چهرهاش پیداست!...
شبهایش با رکوع و سجود به صبح میرسند...
اوست چراغ روشنِ تاریکیها...
پدرم فدای او باد که روزی به امر خدا قیام خواهد کرد...»
📚فلاح السائل ص۲۰۰.
📚بحارالانوار ج۸۳ ص ۸۰.
#داستانک_مهدوی
#امام_کاظم_علیه_السلام
@Elteja
▫️هفت روز بود که پسردار شده بود.
فرمود: عمّه جان، پسرم را بیاور.
حکیمه خاتون قنداق را داد دست امام.
سر و صورت نورسیده را غرق بوسه کرد.
زبان در دهانش گذاشت و فرمود:
مهدی جان! حرف بزن.
صدای قرآن خواندن نوزاد در خانه پیچید:
وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِين.
و ما اراده کردهایم بر آنها که ضعیف شمرده شدهاند منّت نهیم و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم.
📚کمال الدین، جلد2، ص425.
#داستانک_مهدوی
#زیبایی_های_ظهور
@Elteja
▫️نوروز بود، رسید محضر امام.
شنید: می دانی امروز چه روزیست؟
گفت: نوروز؛ روز جشن ایرانی ها و هدیه دادنشان به هم.
صادق آل محمد فرمود: قسم به خدای کعبه! امروز پیشینه ای بلند دارد...
نوروز، روزی است که ظاهر می شود، قائم ما آل محمد، از ورای پرده غیبت.
مثل امروز است، روزی که پیروز می شود بر دجّال، و می آویزدش بر مزبله کوفه.
هیچ نوروزی نمی آید، مگر آنکه ما چشم به راهیم، ظهور قیام کننده را. چرا که از روزهای ما و شیعیان ماست، روز نوروز.💐
📚 بحارالانوار، ج ۵۲، ص۳۰۸.
#ربیع_الانام
#داستانک_مهدوی
@Elteja