🔰#حکایت:
داستان جنید بغدادى و مسکین
🔹جنید مىگوید: وارد مسجدى شدم، فردى را دیدم که به مردم مىگفت: اگر امکان حل مشکل من براى شما فراهم است مشکلم را حل کنید.
🔹 در دلم گذشت که این بدبخت مفت خور و سربار مردم چهارچوب بدنش سالم است چرا از پی کاری نمىرود؟
🔹 فرداى آن روز کنار دجله آمدم، دیدم آن مرد سائل خرده سبزىهایى که مردم بالاتر از آن محل به آب مىدهند از آب مىگیرد و مىخورد.
🔹تا چشمش به من افتاد گفت: دیروز بدون دلیل و علت در باطنت از من غیبت کردى و مرا هدف سوء ظن قرار دادى،
🔹به خاطر این که باطنت را آلوده نمودى و خود را از رحمت خدا محروم کردى توبه کن،
🔹من گرچه چهارچوب بدنم سالم است ولى او خواسته که در چهارچوب تنگ مادى گرفتار باشم
🔹و این مطلب ربطى به تو ندارد که نسبت به آن قضاوت بى جا کنى من در عین تنگدستى و تهیدستى از پروردگارم راضى و خشنودم و کمترین گله و شکایتى از او ندارم!
📚عبرت آموز،ص۱۷۳-۱۷۴
🆔@zohoor1445
🔰#حکایت
🔖ایاز و حسن ظن به سلطان و پاسخ شاه
🔹مشهور است که «سلطان محمود غزنوی» علاقه شدیدی به غلام خود، «ایاز» داشته است. تا این حد که روزی سلطان از تخت به زیر آمد و از ایاز خواست که به جای وی بر تخت نشیند. او دستور دهد و سلطان عمل نماید. این عمل مورد اعتراض شدید درباریان قرار گرفت.
🔹سلطان محمود برای اینکه پاسخی به اعتراضات درباریان بدهد، دستور داد همه آنان روز بعد در شکارگاه سلطنتی حضور بهم رسانند.
🔹صبح روز بعد، سلطان محمود، جعبه جواهراتی را که همراه خود به شکارگاه برده بود، در دست گرفت و در حالی که سوار بر اسب و در حال حرکت بود، جواهرات را با دست به اطراف خود پخش نمود. سپس رو به اطرافیان کرد و گفت: «هرکس جواهرات را بردارد، متعلق به خودش است.»
🔹چون جواهرات در آنجا پخش شده بود، اطرافیان شاه از گرد او متفرق شدند و به جستجوی جواهرات رفتند.
🔹در این بین، سلطان رو برگردانید و ایاز را در کنارش مشاهده نمود. از وی پرسید چرا برای یافتن جواهرات نرفته است، ایاز در پاسخش گفت: «من شاه و صاحب جواهرات را نزد خود دارم، حال چه نیازی به جستجوی جواهرات است؟»
🔹هنگامی که اطرافیان شاه بازگشتند، سلطان محمود به آنان گفت: «ادب ایاز را ببینید چگونه است، همه شما رفتید ولی ایاز در کنار من ماند.» و به این ترتیب به اعتراضات آنان پاسخ گفت.
🔹حال ادب ایاز را میلیونها مرتبه بالا ببرید، تا جایی که فوق آن متصور نباشد، آن ادب، ادب رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او نسبت به خداوند تبارک و تعالی است.»(معراج – صفحه ۹۸)
📚کتاب اخلاق و احکام در داستانهای شهید دستغیب/صفحه ۶۴۸
🆔@zohoor1445
🔰#حکایت
🔖نتیجه #حُسنِ_ظنّ
📖رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند:
🔹 هنگامی که آخرین بنده به سوی دوزخ رانده میشود به اطراف مینگرد، آن گاه خداوند جبار میفرماید: او را باز گردانید.
🔹چون او را باز میگردانند از وی میپرسند: چرا به اطراف مینگریستی؟
🔹میگوید: پروردگارا! گمان من این گونه نبود.
🔹میپرسند: گمان تو چگونه بود.
🔹میگوید: پرورگارا! گمان میکردم از گناهانم در گذری و مرا به بهشت بری.
🔹خداوند میفرماید: ای فرشتگان من! سوگند به عزت و جلال و نعمت و برتری و رفعت مکانم، هرگز بندهام بهتر از این لحظه به من گمان خوب نبرده بود و اگر ساعتی به من حسن ظن میداشت او را به آتش میترساندم.
🔹دروغش را بر او ببخشید و او را به بهشت وارد کنید.
📚(ینابیع الحکمه، ص ۸۱۱.)
🆔@zohoor1445
🔰#حکایت دروغگویی ولید بن عقبه
🔹ولید بن عقبه ابی معیط از مسلمانانی بود که ابتداءً ظاهری خوب داشت، تا جائیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را مامور کرد به سوی قبیله بنی مصطلق برود و زکات و صدقات آنان را بگیرد.
🔹افراد قبیله وقتی شنیدند مامور پیامبر آمده، به استقبال برای خوش آمد گوئی آمدند.
🔹چون در زمان جاهلیت میان ولید و این قبیله خصومت و عداوت بوده خیال کرد آنها به کشتن او مهیا شدند، پس مراجعه به مدینه کرد و نزد پیامبر آمد و گفت: اینان زکات مالشان را نمیدهند در حالیکه که قضیه به عکس بود.
🔹پیامبر صلی الله علیه و آله ناراحت شد و قصد کرد که سپاهی به طرف آن قبیله بفرستد که خداوند این آیه را نازل کرد: (ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر شخص فاسقی برای شما خبر آورد تحقیق کنید (در این که حرف او صحیح است یا دروغ)
🔹بعد از نزول آیه ولید دروغگو بعنوان فاسد شناخته شد، و پیامبر فرمود او از اهل دوزخ است و بعد او با عمروعاص شراب خوردند و دشمنی با پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤ منین را شیوه خود کرد؛ و چون از طرف خلیفه سوم به امارت کوفه منصوب شد یک روز صبح به حالت مستی نماز صبح به جماعت را چهار رکعت خواند.
🆔@zohoor1445