💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
🔴 توصیه امام زمان به نماز اول وقت
🔵 امام زمان علیه السلام :
🌕 از رحمت خدا بدور است، از رحمت خدا بدور است كسى كه نماز صبح را چندان به تأخیر بیندازد تا ستاره ها دیده نشوند و نماز مغرب را بقدرى به تأخیر بیندازد تا ستاره ها نمایان شوند.
📚 الغیبه طوسی ص ۲۷۱
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
🌴ذکر روز سه شنبه 🌴
🍀یاارحم الراحمین🍀
🌿 100 مرتبه 🌿
🍃🍁
زیارت
🌷حضرت امام زین العابدین🌷
🌷 امام محمدباقر علیه السلام🌷
🌷امام جعفر صادق علیه السلام🌷
در روز سه شنبه:
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللّٰهِ
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْىِ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَىٰ،
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقىٰ،
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللّٰهِ،
أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ، مُعادٍ لِأَعْدائِكُمْ، مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ، بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمِّى، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ .
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَوالىٰ آخِرَهُمْ كَمَا تَوالَيْتُ أَوَّلَهُمْ،
وَأَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ، وَأَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَاللَّاتِ وَالْعُزَّىٰ
صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوالِىَّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَسُلالَةَ الْوَصِيِّينَ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً فِى الْقَوْلِ وَالْفِعْلِ،
يَا مَوالِىَّ هٰذَا يَوْمُكُمْ وَهُوَ يَوْمُ الثُّلَثَاءِ
وَأَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ،
فَأَضِيفُونِى وَأَجِيرُونِى بِمَنْزِلَةِ اللّٰهِ عِنْدَكُمْ وَآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
💠 مجموعه استوری امام زمان علیه السلام و نیمه شعبان (2)
🔸با کیفیت بالا و بدون لوگو
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
امام صادق علیه السلام:
هفتهای دو بار نامه اعمال بندگان به امام زمان عجل الله عرضه می شود؛
و در برابر کارهای خوب شما خدا را شکر می کند
و برای اعمال بدتان از خداوند بخش شما را میخواهد .
تفسیر قمی جلد ۱
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
طرح همگانی ظهور
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
قسمت(۵۵).
#نگاه_خدا
( ماجرای زندگیمو براش تعریف کردم ،اونم با حوصله گوش داد)
امیر طاها: خوب الان من چه کمکی میتونم بهتون بکنم
- با من ازدواج میکنین
( خیس عرق شده بود، هی با دستاش عرق پیشونیشو پاک میکرد )
امیر طاها: من نمیتونم درخواست شما رو قبول کنم، این یعنی خیانت به پدرتون
- شما مگه طلبه نیستین ، مگه تو درساتون بهتون یاد ندادن کمک کردن به یه بنده بدبخت مثل من از نمازه شب واجبه؟(گریه ام گرفت، مگه من چیزه بدی خواستم از شما ،ببینید زندگی منو ،هر لحظه باید بترسم که نکنه چند نفر بریزن تو سرم )
امیر طاها: فکر میکنین الان از اینجا برین اونجا ارامش در انتظارتونه ؟
- نمیدونم ولی اینجا که تا الان هیچ ارامشی حس نکردم
( همین لحظه ساحره و محسن داخل کافه شدن ،اومدن سمت ما )
ساحره: چیزی شده سارا؟ یاسری باز کاری کرده؟
( به امیر طاها نگاهی کردم)
- نه ،از ترسه
،ببخشید من باید برم ،کلاسم داره شروع میشه
( از کافه زدم بیرون ،فهمیدم دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد ،باید این زندگی نکبت و تحمل کنم )
دم در کلاس منتظر شدم تا کلاس یه کم پر بشه بعد برم داخل
دیدم از دور یاسری داره میاد
سریع رفتم تو کلاس نشستم
یاسری وارد کلاس شد
کنار صندلی من یه کم ایستاد منم سرم روی کتاب بود
از کنارم رد شد
یه نفس عمیق کشیدم بعد تمام شدن کلاس تن تن وسیله هامو جمع کردم زود از کلاس زدم بیرون
از ترس رفتم نماز خونه دانشگاه ، منتظر شدم تا ساعت بعدی کلاسم شروع بشه
نشستم یه گوشه ،کتابمو درآوردم داشتم میخوندم که صدای اذان شنیدم چند نفری وارد نماز خونه شدن و شروع کردن به نماز خوندن
یه دفعه یه صدایی اومد، سرمو بالا گرفتم دیدم ساحره اس
ساحره: سلام خواهر سارا
اینجا چیکار میکنی؟
- اومدم تو سنگرم قایم بشم😂
ساحره: چه خوب ! فقط مواظب باش تیراتو به خودی نزنی😅
- باشه حواسم هست
ساحره: من برم نماز بخونم بر میگردم پیشت
( چه آروم داشت نماز میخوند ،انگار با قلبش داره نماز میخونه)
بعد تمام شدن نماز ، ساحره اومد کنارم
کیفشو باز کرد چند تا لقمه درآورد
ساحره: از قیافه ات پیداست که درحال مردنی😅
بیا بخور یه کم جون بگیری
( واقعا گرسنه ام بود از ترس نمیتونستم برم کافه، ساحره هم فهمیده بود)
- دستت درد نکنه ،خیلی گرسنه ام بود
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
قسمت(۵۶).
#نگاه_خدا
ساحره از خودش و محسن حرف میزد، ساحره و محسن پسر عمو ،دختر عمو بودن ،از عشقشون از بچگی گفته بود ،که بلاخره به هم رسیدن
منم از زندگیم گفتم از مادری که تنهام گذاشت ،فقط داستان ترکیه رو نگفتم ،نمیخواستم فکر بدی درباره من بکنه
ساحره هم اشک میریخت
ساحره: نمیدونم چی باید بگم
ولی دلم روشنه که اتفاقای خوبی میافته برات ☺️
- من که امیدی ندارم 😔
- ببخشید ساحره جان من باید برم کلاسم داره شروع میشه
ساحره: باشه منم یه ساعت دیگه کلاسم شروع میشه فک نکنم باز ببینمت
انشاءالله پنجشنبه میبینمت
- باشه فعلا
از نماز خونه اومدم بیرون که دیدم امیر طاها هم از نماز خونه اومد بیرون یه لحظه نگاهمون به هم گره خورد
بعد سرمو پایین انداختم از کنارش رد شدم
رفتم کلاس ،من فقط یه ساعت از هفته رو با یاسری هم کلاس بودم ،و این خیلی خوشحالم میکرد ..کلاس که تموم شد رفتم سوار ماشینم بشم که دیدم یکی روی ماشین خط کشیده نوشته «منتظرم باش»
میدونستم کاره یاسریه ولی مهم نبود برام
ماشین و بردم تعمیر گاه که برام روی خطاشو رنگ بزنن
همونجا منتظر شدم تا آماده بشه تا برسم خونه ساعت ۷ و نیم شب شده بود
ماشین و گذاشتم پارکینگ رفتم داخل خونه سلام کردمو رفتم تو اتاقم
اینقدر گرسنه بودم که زود لباسمو عوض کردم رفتم پایین
مریم روی مبل نشسته بود ،امیرم رو پاش خوابیده بود
مریم: سارا جان الان میام یه چیزی میدم بخوری
- نه نمیخواد بیای من خودم یه چیزی میخورم
مریم: باشه ، پس سارا جان ماکارانی درست کردم برو واسه خودت بکش
- چشم
نشستم غذامو خوردم ،ظرفمو جمع کردم و شستم
- مریم جون دستتون در نکنه ،من غذامو خوردم باز بیدارم نکنین
مریم: نوش جونت باشه عزیزم شب بخیر
(کم کم با مریم دوست شدم ،بعضی وقتها میرفتم کنارش مینشستمو از شوهرش ازش میپرسیدم، اونم هیچ وقت ناراحت نمیشد ،با اینکه خیلی مهربون و دوست داشتنی بود ولی هیچ وقت نمیتونست جای مادرمو برام بگیره)
پنجشنبه بود و من خیلی خوشحال بودم چون یاسری پنجشنبه و جمعه کلاس نداشت و من باخیال راحت میتونستم برم دانشگاه
ماشینمو دم در دانشگاه پارک کردمو رفتم داخل محوطه که ساحره از پشت صدام میزد
ساحره: سارا،سارا
محسن : عع زشته ساحره اسم کوچیکشو صدا میزنی
ساحره: خیلی خوب😏 خانم رضوی😁
- سلام
ساحره : سلام خوبی؟
- ممنونم
( یه دفعه محسن صداش بلند شد)
امیر طاهااا..
ساحره :واا خودت چرا اسم کوچیک صدا میزنی
محسن : چون من یه مردو صدا زدم عزیزم
( با کل کل کردناشون خندم میگرف،امیر طاها اومد کنارمو به آرومی سلام کرد)
- سلام
محسن ( زد به بازوی امیر طاها) چته حاجییی ،نبینم غمت وو😄
امیر طاها: اذیت نکن محسن
ساحره: ععع محسن استاد ارمنی داره میره بریم سوالمونو بپرسیم
(ساحره و محسن رفتن، منم میخواستم برم که )
امیر طاها: خانم رضوی
- بله
امیر طاها: من قبول میکنم
(یعنی من چشمام داشت در میومد )
اگه میشه آدرس محل کاره پدرتونو بهم بدین
( اینقدر هول شدم تو کیفم یه کاغذ و خودکار برداشتم آدرس محل کارو شماره تلفن و دادم بهش)
امیر طاها: خیلی ممنونم ،یاعلی
امیر طاها رفت و من اصلا یادم رفت تشکر کنم،یادم رفت ازش بپرسم که چی شد نظرش عوض شد
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
💠 مجموعه استوری
#امام زمان علیه السلام
#نیمه شعبان (4)
🔸با کیفیت بالا و بدون لوگو
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285