eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
59.8هزار عکس
61.1هزار ویدیو
1.3هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پیام شهدا
هدایت شده از پیام شهدا
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استوری آغوش مادر شهدا به راحتی از راحتی گذشتند به کانال خودتون در پیام رسان ایتا ✅ کانال پیام شهدا👇 https://eitaa.com/joinchat/782041560Cfac174aa59 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ما را همراهی کنید. دعای شهدا همراهتان ‌
علمدار مقاومت! درختی که تو کاشتی، آنقدر تنومند شده که دشمن انتقامش را اینجا از زائرانت گرفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏷 از نام او وحشت دارند ؛ از زائرش هراس دارند میترسند که تکثیر بشود ، او ماندنی‌ست ، تا ابد زنده است...♥️
✏️تو توییتر صحبت از زدن سر مار تو تهران می‌کنن و در عمل زورشون فقط به بچه‌ها و مردم عادی می‌رسه! آره، با یه پهلوون پنبه طرفیم... ✍️ @Negashteh | نگاشته
✏️می‌گن «کارخودشونه» تا «کارخودشونو» انجام بدن! ✍️ @Negashteh | نگاشته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲ تن از فرماندهان الحشدالشعبی که در این ساختمان حضور داشتند به شهادت رسیده و چندین نفر زخمی شدند.
حاج ابوتقوی فرمانده تیپ ١٢ حشد الشعبی در حمله پهپادی در بغداد به شهادت رسید.
🔹عجیب نیست ؟ شهدای اکثرا زن، بچه و دختران مجرد هستند. ✍عالیه سادات ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبونَ 🌹 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانه‌هایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابه‌لای روسری روی گونه‌اش ریخته بود. لب‌هایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زنده‌ست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بی‌جانش را نگه داشت. نگهبان همان‌طورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه می‌کرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش می‌کنی؟" زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضی‌هاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده ساله‌ی او. سومی هم بدن بی‌جانی بود که بر پارچه‌ی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که به‌سرعت داشت از کنارش می‌گذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه این‌جا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو این‌جا آلوده‌ست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکی‌یکی اتاق ها رو نگاه کنی." زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق‌ها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک می‌شد دلش بیشتر راضی می‌شد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق‌ها بیابد. آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سال‌خورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله می‌کرد. جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز می‌کنم" در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشم‌هایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم." بی‌رمق با لب‌هایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آن‌که جمله‌اش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون می‌آمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU" از لابه‌لای درِ باز شده‌ی اتاق و رفت‌وآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفته‌اش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان می‌داد آرام گرفت ... روایت از فاطمه مهرابی http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبونَ 🌹 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
❗️شبهه: 👈 اگر تشییع برای حاج قاسم نمی‌گرفتید ۲۰ نفر زیر دست و پاها له نمی‌شدند 👈 اگر به فکر انتقام و تنش نبودید هواپیمای اوکراینی نمی افتاد 👈 اگر سالگرد پشت سالگرد و تجمع پشت تجمع نمی‌گرفتید صد شهید در کرمان نمی‌دادیم ... ✅ پاسخ نقضی: اساسا اگر انقلاب نمی کردیم چه بهتر بود و مردم مشغول زندگی بدون تنش با طاغوت بودند یه چیز بهتر، اصلا اگر پیامبر اسلام را نمی‌آورد و با مشرکین تنش ایجاد نمی‌کرد همه دور هم بت می‌پرستیدیم و خوش بودیم.. این اِشکال قبل از پیامبر به خدا هم وارد است که اگر خلقت را جور دیگری می‌آفریدی تنشی نبود ... امیرالمومنین (ع)، ۲۰ هزار شهید فقط در جنگ صفین داد آخرش هم نتوانست معاویه را شکست دهد. ✅ پاسخ حلی: مگر ما علم غیب داریم که در کدام سفر قرار است تصادف کنیم یا نکنیم؟ خب لازمه این شبهه این است که به خاطر ترس از تصادف در خانه بنشینیم و حرکت نکنیم. نه برادر، علی (ع) که علم غیب داشت و روی منبر کوفه فرمود معاویه پیروز می‌شود، در جواب مردی که گفت: میدانی شکست میخوری و ادامه میدهی، فرمود: «ألتمس العذر بینی و بین الله تعالی» به تکلیفم که مبارزه هست عمل میکنم تا نزد خدا عذر داشته باشم. مولا که می‌دانست کوفه شکست می‌خورد ادامه داد. ما که به قله نزدیکیم و ظفر قریب، چه کنیم؟ والعاقبة للمتقین ✍ شیخ ناصر یوسفی ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبونَ 🌹 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem