4_5870763618349351942.mp3
3.53M
⏯ #شور احساسی #امام_زمان(عج)
🍃دلم گرفته از حال و هوای این روزا
🍃از این سیاهی و تیرگی خیابونا
🎤مهدی #اکبری
👌فوق زیبا
🎤 #استاد_عالی✅
@ostad_aali110
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
✍امام رضا (ع) فرمودند :
به خدا سوگند چشمان شما به مهدی
نمی افتد ، مگر اینکه آزمایش شده و
خالص سازی شوید، و از یکدیگر متمایز
شوید، تاجایی که از شما نمی مانند مگر
بسیار کمیاب و کمیاب ترین و نادرترین.
📚غیبت نعمانی ص۲۰۸
🎤 #استاد_عالی✅
@ostad_aali110
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
ツ
🌷مقام معظــــم رهــــبری:
#انتـــظار مهدی موعود تکلیف بر
دوشانسان میگذارد وقتی انسان
یقین دارد که یک چنین #آیندهای
هست باید خود راآماده کنند باید
منتظر و مترصد باشند.
🎤 #استاد_عالی✅
@ostad_aali110
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
تنها اجابتے ڪه انتظار آن را مےڪشیم، جماعٺ نالههاست؛
تنها آرزویے ڪه منٺپذیر آنیم، خاموشے هر صدایے جز نداے #یا_مهدے اسٺ
عمریست ڪه از حضور او جا ماندیم
در غربٺ سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر اسٺ تا ڪه ما برگردیم
ماییم ڪه در غیبٺ ڪبرے ماندیم
❣اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣
||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
فوری💯 فوری💯
کانالی که تابه حال در ایتا
ندیدی افتتاح شد😍
✨پیشنهاد می کنم عضو شوید.....
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
⚫️ارسال صوت مراسمات🎶
⚪️ارسال ویدئو مراسمات🎥
🔵ارسال متن و شعر📒
🔴ارسال سخنرانی های ناب 🗣
🌈کد پیشواز مداحان برترکشور 📱
--------------------🌺------------------
▪️محرم🌹
▪️فاطمیه🌹
▪️ماه رمضان🌹
▪️جلسات هفتگی🌹
----------------------🌺----------------
🕋ڪانال مَحِبین اَلْرِّضٰا
اَلْسَــلامْ👇👇
🆔
https://eitaa.com/joinchat/744095795C0353905be7
ظهور نزدیک است
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_ام 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_یکم
💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را گرفت و بهشدت فشار داد.
از اینهمه آشفتگیاش #نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه میشنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد.
💠 منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به دیوانگی سعد میرسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد.
زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیدهام، اما بهخوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟»
💠 فقط نگاهم میکرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمیخواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم #دلبری کرد :«مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!»
باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم #داریا.»
💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرتزده نگاهش میکردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟»
💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانیام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد که شربت شیرین ماندن در #سوریه به کام دلم تلخ شد.
تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد و هر چه پاپیچش میشدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره میرفت تا پشت در اتاق مصطفی که هالهای از اخم خندهاش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت.
💠 نمیدانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد. همین که میتوانستم در #سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند.
در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در #عزای پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم.
💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بیصدا وارد شدم.
سکوت اتاق روی دلم سنگینی میکرد و ظاهراً حرفهای ابوالفضل دل مصطفی را سنگینتر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لبهایش بیحرکت مانده و همه #احساسش از آسمان چشمان روشنش میبارید.
💠 روی گونهاش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانیاش پیدا بود قفسه سینهاش هم باندپیچی شده است که به سختی #نفس می کشید.
زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از #غصه آتش گرفت.
💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرفهایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمانشون رو تو خونه باشن!»
سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم و میبریمشون داریا!»
💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد.
کنارم که رسید لحظهای مکث کرد و دلش نیامد بیهیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمیگردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد.
💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبهای به سمت در میدوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پردهای از #شرم پنهان شدم.
ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لبهایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :«#انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو #زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم!»
💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم میلرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟»
نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @mahfa110
هدایت شده از ظهور نزدیک است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پویش_صدقه_روزانه
اشک نریز آقاجان، ما همه قاسم سلیمانی هستیم.
وصیت #سردار_دلها :
حضرت آیت الله خامنه ای را #مظلوم و #تنها میبینم
#ولایت_فقیه را بر سایر امور ترجیح دهید
الهی بمیرم #سردار_دلها که از نزدیکترین افراد به حضرت آقا بود بر غریبی و مظلومیت ایشون تاکید کرده
📭 #پویش_صدقه_روزانه جهت سلامت و تعجیل فرج #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و سلامتے #امام_خامنه_ای و شفای همه بیماران و رفع بلا و گرفتارے 🦋••
#صدقه
#صدقه_روزانه
به عشق حضرت آقا لطفا نشر دهید...
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
@zohoore_ghaem
هدایت شده از ظهور نزدیک است
🔔هر چه هست از اوست❗️
#نهج_البلاغه
💝از امام علیه السلام معنی "لاحول ولا قوّه اِلاّ بالله" را پرسیدند
👈امام اینگونه جواب داد:
🔅قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ "لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ": إِنَّا لَا نَمْلِكُ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً، وَ لَا نَمْلِكُ إِلَّا مَا مَلَّكَنَا؛ فَمَتَى مَلَّكَنَا مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنَّا كَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَكْلِيفَهُ عَنَّا.
💠ما برابر خدا مالک چیزی نیستیم ، و مالک چیزی نمی شویم جز آنچه او به ما بخشیده است ،پس چون خدا چیزی به ما بخشید که خود سزاوارتر است ، وظایفی نیز بر عهده ما گذاشته
وچون آن را از ما گرفت تکلیف خود را از ما برداشته است.
📚 #حکمت ۴۰۴
@nahjol_balagheh
#شکرانه_رضوی_۱۲۰۵
امروز شنبه ۱۳۹۹/۰۴/۲۱
هر روز صبح خندان تر باش، آرام تر، مـهربـانتر، بخشـندهتر، صبورتـر، باگذشتتر!
حواست بـه نگاه خدا باشد که چشمش به زیباتر شدن و لایقتر شدن توست!
همه چيز در جهانم نيكو و عالی است. من برای رسيدن به آرزوهايم پر از شور و شوق هستم و هم اكنون با آغوشی باز آماده ی دريافتِ خواسته هایم هستم.
#خدایا_شکرت...
🆔 @mahfa110