🔴 #زندگی_آدم_آهنی
💠 زن و مرد حتما باید ابراز محبت #کلامی داشته باشند. اما محبت و معاشقهی #رفتاری، عاملی است که محبت کلامی را بر #عمق جان همسر مینشاند. برای معاشقهی رفتاری حتما #تمرین کنید.
💠 وقتى زن #آستين مردش را با دقت بالا میزند، وقتی گوشه لباس همسرش را میدوزد وقتى مرد زانو ميزند تا بند #كفشِ همسرش را گره بزند! وقتی گونه همسرش را از #اشک پاك ميكند، وقتی زن بازوي او را هنگام عبور از خيابان مىگیرد وقتی مرد کفشهای او را جلوی پایش جفت میکند وقتی #درب ماشین را برایش باز میکند وقتی مرد از راه میرسد و زن #شربت به دست به استقبالش میآید و هزاران رفتار درآمیخته با محبت، همگی معاشقهی #رفتاری هستند که اگر نباشند زندگی ما مثل زندگی #آدم_آهنی میشود.
@khanevadeh_313
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1327431703C6a2d9b1729
ظهور نزدیک است
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_ششم 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندانهایم زیر انگشتان درشتش خرد م
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفتم
💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم که با #اشک چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!»
از کلمات بی سر و ته #عربیام اضطرارم را فهمید و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، #شناساییتون کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟»
💠 برای #حفاظت از جان ما در طنین نفسش تمنا موج میزد و سعد صدایش درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت.
فشار دستان سنگین آن #وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد و این #ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هقهق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس میمیرم!»
💠 رمقی برای قدمهایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد. با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :«#خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟»
لبهایش از ترس سفید شده و بهسختی تکان میخورد :«ولید از #ترکیه با من تماس میگرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!»
💠 پیشانیاش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو #درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از #اردن و #عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!»
خیره به چشمانی که #عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم #شکایت گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکشها کار کنی!!!»
💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی #عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچهبازیهایی که تو بهش میگی #مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای حریف این #دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا #بشار_اسد سرنگون بشه!»
و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش #قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد.
💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد.
زن پیراهنی سورمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با #مهربانی شروع کرد :«من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!»
💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با #بسم_الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم.
از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر #یاالله پیراهن سورمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم.
💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانهاش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار #اسلحه شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
نام شهید : محمدباقر نام خانوادگی شهید : مومنی راد نام پدر : عبداله نام مستعار : تاریخ تولد : 1
چرا این روز ها کمتر
زیارت #عاشورا میخوانی❓
قبل اذان صبح بود.
با حالت عجیبی از خواب پرید . گفت:«حاجی! خواب دیدم.
قاصد امام حسین (ع) بود.
بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:«به زودی به دیدارت خواهم آمد» 💗💔
یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود: «چرا این روز ها کمتر زیارت #عاشورا می خوانی؟»
همینجور که داشت حرف میزد گریه میکرد.
صورتش شده بود خیس #اشک.
دیگه تو حال خودش نبود....
چند شب بعد...
چند شب بعد #شهید شد...🌹
امام حسین (ع)
به عهدش وفا کرد....💗💔
شهید محمد باقر مومنی راد.
روایت از همرزم شهید حاج علی سیفی
📚مناسبت مرتبط:
#شهید_محمدباقر_مومنی_راد
#شهید_دفاع_مقدس
#عکس_نوشته
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ تولد
#03_25
#یادشهداباصلوات🦋
چرا این روز ها کمتر
زیارت #عاشورا میخوانی❓
قبل اذان صبح بود.
با حالت عجیبی از خواب پرید . گفت:«حاجی! خواب دیدم.
قاصد امام حسین (ع) بود.
بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:«به زودی به دیدارت خواهم آمد» 💗💔
یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود: «چرا این روز ها کمتر زیارت #عاشورا می خوانی؟»
همینجور که داشت حرف میزد گریه میکرد.
صورتش شده بود خیس #اشک.
دیگه تو حال خودش نبود....
چند شب بعد...
چند شب بعد #شهید شد...🌹
امام حسین (ع)
به عهدش وفا کرد....💗💔
شهید محمد باقر مومنی راد.
روایت از همرزم شهید حاج علی سیفی
📚مناسبت مرتبط:
#شهید_محمدباقر_مومنی_راد
#شهید_دفاع_مقدس
#عکس_نوشته
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ تولد
#03_25
#یادشهداباصلوات🦋
🍃بد نیست گاهی اوقات بشنویم از مردانی که وقتی دور دور ادعا بود بازنده میدان بودند و وقتی پای #غیرت و #حق_ستانی به میان میآمد حریف میطلبیدند آنان که بی بهانه پای #اعتقادشان میایستادند و در #عمل مرد میدان بودند.🙂
.
🍃اینبار هم قلم دلدادگی سربازی را روایت میکند که بی بهانه و #ادعا در مسیر #عشق قدم برمیداشت.
#سرباز_ولایت_مهدی_موسوی .
.
🍃 از یک جایی به بعد دغدغه اش شد #ولایت و مسیر ولایت را گرفت تا به آخرش رسید و پایانی متفاوت در دفتر زندگی اش ثبت شد.
.
🍃 قلبش بیقرار برای #حرم میتپید ، #حرامیان دور تا دور حرم را گرفته بودند و محال بود سید مهدی بنشیند و نظاره گر این صحنه هولناک باشد ، برخواست لباس #رزم به تن کرد دیگر وقت نشستن نبود وقت #غصه خوردن های بیهوده و ای کاش هایی که هیچوقت پایانی نداشت نبود ،
وقت جنگ بود ،
وقت دور کردن #کفتارهایی بود که در گوششان از #اسلام_واهی خوانده بودند و #قرآن را به کام خودشان #تفسیر کرده بودند آنهایی که بوی دلار های #نفتی مشامشان را تیز کرده بود و به همین بهانه سوریه شد قتلگاه هزاران #زن_و_مرد.
.
🍃سید مهدی رفت و مهر خونین #شهادت روی دفتر زندگی اش خورد رفت و پایانی متفاوت برایش رقم خورد.😌
#صداقت ، بی ریایی ، #عشق_ولایت ، اراده و از خود گذشتن و.... همه و همه او را یک قدم به آرزوی دیرینه اش نزدیک میکرد.🌹
.
🍃شهادت را نمیشود با #اشک و آه خرید گاهی لازم است تغییر کنی از پیله گناه دربیایی و #پروانه ای سبک بال بشوی و خود را در #آغوش_خدا بیندازی و آنوقت است خدا آغوشش را برایت باز میکند...❤️
.
🍃کمی #اراده و تغییر لازم است پس #یاعلی سرباز...😉
.
✍️نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_موسوی
.
📅تاریخ تولد : ۱۵ مهر ۱۳۶۳
.
📅تاریخ شهادت : ۱۰ تیر ۱۳۹۲
.
🥀مزار شهید : اهواز
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
#خاطرات_شهید🍃💐🍃
💟●می دانستم که #حسین شهید شده است. #محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به #معراج شهدا ببرم تا #پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم.💐
💟در آنجا به طوری که #اشک😢 در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.💐
💟●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. #محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر #شهیدش می آید💐
. 💟در همان #مراسم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا #حلال می کنی❓ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از #صمیم قلب💞 حلالت می کنم. من هم گفتم:
حلال ِ حلال.💐
💟●چند روز بعد، #شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.🍃💐🍃
✍روای: مادر شهید
📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص»
#شهید_محمدحسین_دستواره
#سالروز_شهادت🍃💐🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍃بالاخره سقوط #هواپیما را مهار می کند.ولی، جوابی نمیشنود .
نگاه #بغض نشسته اش روی #عباس خشک میشود و سیل #اشک بر چشمانش جاری میشود ...
.
🍃چقدر درد اور است رفیق چندین و چند ساله ات مقابل چشمان به #باران نشسته ات تو را برای همیشه ترک کند
.
🍃 تیمسار #عباس_بابایی , بزرگ مردی که در مکتب #شهادت پرورش یافت .
.
🍃مجاهدی که #زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت.
.
🍃 مرد وارسته ای که اقیانوس وجودش #عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، #سربازی که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با #نفس_اماره ی خویش.
.
🍃 از آن زمان که خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودی #حق تعالی گام برندارد و سربازیش برای رفیق ازلیاش بهنحو احسنت انجام دهد .
به راستی او #گمنام، اما #آشنای همه بود.
.
✍نویسنده:#زهرا_حسینی
.
🕊به مناسبت شهادت #شهید_عباس_بابایی
.
📅تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۲۹
.
📅تاریخ شهادت : ۱۵ مرداد۱۳۶۶
.
🥀مزار شهید :گلزار شهدا قزوین.
.
💕🖌 چندمين عاشورای عمرمان نيز گذشت؛ مثل همیشه با نوحه و #روضه و سینه و #اشک. اما آیا از خويش پرسیدیم که حسين (علیهالسلام) چرا میخواست امت جدش را اصلاح كند؟ مگر مردم آن زمان، نماز و روزه نداشتند؟ خمس و زكات نمیدادند؟ حج نمیرفتند؟ پس چه چيزی حسين (علیهالسلام) را آن همه نگران كرده بود كه حاضر شد برای پردهبرداری از حق و به تصوير كشيدن شقاوت پنهان در آن دوران، از جان خود و خانوادهاش بگذرد؟
☘ حسين (علیهالسلام) نگران #فروع_دين نبود، نگران #شريعت و احكام نبود؛ نگران حقيقت دين بود، نگران خلق و خوی جاهلی و سبک حكومت ظالمان و فاسقان بود. و ايستاد مقابل تمام كسانی كه دين را ملعبهای برای رسيدن به خواستههای شخصی خود كرده بودند. ايستاد تا به تاريخ نشان دهد هر متشرّعی ديندار نيست و دين، حقيقتی فراتر از ظاهر احكام دارد.
☘درد حسين (علیهالسلام) درد #عشق بود؛ عشقی كه لابهلای خشونتها، تعصبها و حماقتهای مردم ظاهرنگر، فراموش شده بود😔
❤️ قرار عاشقی
🔻روایت دخترشهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی....
💠یک مقنعه با تمثال پدرشهید
امروز برای کاری سرزده رفتم #مدرسه نهال خانوم
که نهال رو ازمدرسه بیارم،
یهو دیدم تمثیل شهید قاضی خانی روی #مقعنه ی نهاله گفتم:
نهال چرا عکس بابا رو زدی به مقنعه ات؟؟
با ناراحتی ودرحالی که #اشک توچشماش😭 جمع شده بود،
گفت: اخه بچه ها هی میگن تو #بابا_نداری!!
#عکس_بابا رو زدم تا ببینن منم بابا دارم.
گفت: مامان نمیدونی توکتابمم عکس بابا رو زدم !!
به نظر شما!؟
من حرفی برام می مونه که به نهال بگم ؟!
✍ همسر شهید قاضی خانی💔
🥀🥀🕊🥀🕊🥀🥀
↪️. @lashkar70🎋🥀🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥برکت مجالس عزاداری
.
قال الصّادق علیه السّلام: رَحِمَ اللّهُ دَمْعَتَکَ، اَما اِنَّکَ مِنَ الَّذینَ یُعَدُّوَنَ مِنْ اَهْلِ الْجَزَعِ لَنا وَالَّذینَ یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا و یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا، اَما اِنّکَ سَتَرى عِنْدَ مَوْتِکَ حُضُورَ آبائى لَکَ…
امام صادق علیه السّلام ، به (مسمع)که از سوگواران و گریه کنندگان بر عزاى حسینى بود، فرمود: خداوند، اشک تو را مورد رحمت قرار دهد. آگاه باش ، تو از آنانى که از دلسوختگان ما به شمار مى آیند، و از آنانى که با شادى ما شاد مى شوند و با اندوه ما غمگین مى گردند. آگاه باش ! تو هنگام مرگ، شاهد حضور پدرانم بر بالین خویش خواهى بود.
(وسائل الشیعه،جلد ۱۰،صفحه ۳۹۷
.
#امام_حسین_علیه_السلام
#عزاداری
#استاد_عالی
#مسعود_عالی
#حجت_الاسلام_عالی
#اشک
🎤 #استاد_عالی✅
┄┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅┄
✅کانال استاد عالے
🆔 @ostad_aali110
🍃گاهی باید از حسین(ع)، چیزی فراتر از #اشک، توبه و #برات_شش_گوشه خواست و در میدان عمل مردانه، آمر به معروف شد .💪
.
🍃 عاشقان #حسین (ع) پیروان خوبی می شوند مثل #علی_خلیلی،طلبه جوانی که غیرتش اجازه نداد #عفّت خانم بی پناهی به حراج برود.🌴
در مقابل عده ای #نامرد که اسم مرد را به تاراج برده اند، ایستاد.
.
#امر_به_معروف کرد و تیغ جهالت نااهلان حنجرش را همچون حنجر خنجر خورده اربابش پاره کرد.
#زخم خورد اما زخمی که از حرف های مردم بر دلش ماند بیشتر از زخم های آن بی غیرت ها درد داشت.😔
.
🍃در عجبم از عده ای که برای #اسارت حضرت زینب(س) گریه می کنند اما وقتی این روزها کسی مردانه از #ناموس این خاک دفاع می کند ، بی تفاوتی را پیشنهاد می دهند...😒
.
🍃شاید هم چون مردم #کوفه اول نامه نوشته و در وقت عمل شمشیرها را تیز کرده اند .
تیزی شمشیرها بیشتر از جسم، #دل را زخم می کند.مثل دلِ #طلبه_شهید که از این همه نصیحت های بی فکرسوخت.
او به فکر راه ارباب و رضایت رهبرش بود و مردم به فکر سازشی که جز #ذلت چیزی در آن نیست .😞
.
🍃او #درد کشید ماهها و با دلی #شکسته شهید شد .😭
.
🍃 تولدت مبارک #مدافع_ناموس.....
.
🍃زنان این سرزمین تا جان در بدن دارند مدیون مدافعانی همچون تو هستند.
.
🍃دعا کن به #حرمت خون های پاکتان زینبی زندگی کنیم و #زینبی بمانیم.🌺
.
🕊به مناسبت تولد #شهید_علی_خلیلی
.
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
.
📅تولد:1371/8/9.
.
📅شهادت :1393/1/3 تهران .
.
تاریخ انتشار: 1399/8/9
.
🥀مزار: تهران.بهشت زهرا قطعه ۲۴.
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #عمار_عبدی #کربلا #اربعین
「 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI 」
راوی: همسر فاتح سوسنگرد
قبل از شروع مراسم #عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت:
شنیدم که عروس هرچه از #خدا بخواهد، اجابتش حتمی است.
گفتم: چه آرزویی داری؟
در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر علاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید...
از این جمله تنم لرزید...
چنین آرزویی برای یک #عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم...
هنگام جاری شدن #خطبه_عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از #اشک نگاهم را به علی دوختم؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم #ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد...
نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همگی به فیض #شهادت نائل شدند...
✍راوی: خانم نسیبه عبدالعلی زاده
#سردار_شهید_علی_تجلایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#عارفانه_رضوی
#آیت_الله_جوادی_آملی
دل مؤمن که عرش رحمان خوانده شده، بر #اشک استوار است؛ زیرا قلب المؤمن عرش الرحمان و کان عرشه علی الماء.
🆔 @mahfa110
#سالگرد_شهادت
✅ #همسر_شهيد مدافع حرم #مصطفی_رشیدپور
▪️ ۲ روز بعد از سومین عمل آوردیمش خانه که به شهادت رسید.
تختش گوشه پذیرایی بود. رفتم بالای سرش نیمه خواب بود، به من گفت چرا آمدی و از گوشه چشمش #اشک میریخت! گفت چرا بیدارم کردی بی بی #زینب سلام الله علیها بالای سرم بود داشتم با بی بی حرف میزدم.
روز بعد هم به شهادت رسید و دقیقا همان جایی دفن شد که وقتی پنج شنبه ها می رفتیم گلزار دراز میکشید و میگفت اینجا برای من است.
🗓شهادت: ۷ شهریور ۹۵
📿شادی روحشان #صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم 💚
#درد_فراق، ساده مداوا نمیشود
باید به هم رسید، و الّا نمیشود
از #شنبه بسته ایم به #جمعه دخیل #اشک
تا تو #نیایی این گره ها وا نمیشود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠🔸💠🔸💠🔸💠
💢روایت حجت الاسلام #عالی
از امام باقر علیهالسلام در مورد انقلاب اسلامی ایران و اتصالش به ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی
(ان شاء اللَّه)
برای اطمینان قلوب اون دوستانی که از سرنوشت این انقلاب نگرانند.
╔═"═••⊰💙⊱••═''═╗
@deldadegi:دلدادگی
╚═-═••⊰💙⊱••═-═╝
Iاِنتشار بدون لینڪ=✔️
هدایت شده از ظهور نزدیک است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم 💚
#درد_فراق، ساده مداوا نمیشود
باید به هم رسید، و الّا نمیشود
از #شنبه بسته ایم به #جمعه دخیل #اشک
تا تو #نیایی این گره ها وا نمیشود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠🔸💠🔸💠🔸💠
💢روایت حجت الاسلام #عالی
از امام باقر علیهالسلام در مورد انقلاب اسلامی ایران و اتصالش به ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی
(ان شاء اللَّه)
برای اطمینان قلوب اون دوستانی که از سرنوشت این انقلاب نگرانند.
╔═"═••⊰💙⊱••═''═╗
@deldadegi:دلدادگی
╚═-═••⊰💙⊱••═-═╝
Iاِنتشار بدون لینڪ=✔️
قساوت های قلب با #اشک چشم شسته میشوند؛
اگر اشک ندارید "تباکی" کنید تا بر اثر تلقین، کمکم به رقّتِ قلب برسید.
💙 @deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مجلس روضه کجا برویم؟
💠بهره های روضه
به بیان #آیتالله_جاودان
سیره #آیت_الله_حق_شناس
#اشک
#محرم
#روضه
🕋@pand_hagh_shenas
🔻 #اشک؛ راهکار #رسیدن_به_شهادت
✅رهبر معظم انقلاب:
همسر او [علی چیتسازیان] میگوید در آخرین باری که آمد منزل و بعد [از آن] رفت و شهید شد و دیگر ندیدیمش؛ نیمهشب همینطور نشسته بود و اشک میریخت و گریه میکرد. با اینکه مرد باصلابت و قدرتمند و فرمانده کاملاً باصلابتی بود و اصلاً اهل گریه و این چیزها نبود؛ اما اشک میریخت.
گفتم چرا اینقدر گریه میکنی؟
گفت: فلانی را خواب دیدم. رفیق همراهش را، معاونش را. معاونش را خواب دیده بود که قبل از او شهید شده بود.
میگوید دستش را محکم گرفتم و گفتم باید به من بگویی. ما اینهمه با همدیگر رفتیم راهکار پیدا کردیم. اینها نیروهای اطلاعات عملیات بودند که بلدچی یگانها میشدند. قبلاً میرفتند راهها را پیدا میکردند، باز میکردند تا یگانها بتوانند حرکت کنند بروند جلو. ما اینهمه رفتیم با همدیگر راه باز کردیم، راهکار پیدا کردیم. راهکار این قضیه چیست؟ این قضیهی شهادت؟ این را به من بگو، چرا من شهید نمیشوم؟
میگوید یک نگاهی به من کرد و گفت:
🔸راهکارش اشک است، اشک.»
💠 #اشک_باید_رازدار_باشد
📙۹۵/۱۲/۴
✅ @shenakhte_rahbari