eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
58.7هزار عکس
60.1هزار ویدیو
1.3هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 ✍عاشورای سال ٩٣ هجری شمسی بود. کاروان پا برهنه‌ی راهیان نور با شوری حسینی رمل‌های داغ فکه را طی طریق می کرد. بعد از ١٠ دقیقه پیاده روی به گودال بزرگی رسیدیم که اطرافش را تپه‌های شنی⛰ محاصره کرده بود. بر روی آن تپه ها، چندین چادر سفیدِ کوچک نصب شده بود و چادری بزرگ با رنگی سبز هم در وسط گودال. مداحی زمینه‌ای هم از حاج محمود کریمی، حال و هوای خیمه های ابا عبدالله (ع) ⛺️را برای هر بیننده‌ای تداعی می کرد. بعد از لحظاتی، صدای دلنشین و خاصی توجه کاروانیان را به سمت جایگاه جلب کرد. همهمه ای برپا شد و دهن به دهن نام سخنران به گوش همه رسید... . از فرماندهان اطلاعات عملیات زمان جنگ بود. او قصه‌ی گودال قتلگاه فکه را با حزن و اندوه واگویه کرد. او می گفت و کاروان، غرق در اشک و ماتم بود... از بچه های مجروحِ محاصره شده‌ای گفت که برای رفع عطش خود، رمل‌ها را کنار می زدند و سینه‌ی خود را به رمل ها می‌چسباندند... از وطن فروشی آن ایرانی خودفروخته می گفت، که قصه‌ی این گودال را رقم زده بود... فضای گودال آنگاه غرق ناله و فریاد شد که دستور داد، رملها را کنار بزنید تا خنکای زیر آنها را خودتان حس کنید. همه با چشمانی اشکبار، در حال بازی کردن با رملها بودند که ناگهان تعدادی مرد رزمی با لباسهای لشکر شمر و مشعلهای آتشین🔥 به سمت چادرها⛺️ هجوم بردند و یک یک آنها را به آتش کشیدند. نوای حاج محمود کریمی که اینک روضه خیمه گاه را می خواند، جمعیت سینه زن را غرق فریاد "وای حسین کشته شد، وای حسین کشته شد" کرد و عاشورای سال ٩٣ را ماندگارترین ظهر عاشورا. ✍بارقه ┈•✾🍃💙🍃✾•┈ @zohoore_ghaem
کاروان بعد از دو ساعت حرکت در جاده های پر پیچ و خم، سرانجام به مقصد رسید. با بلند شدن صدای بیسیم، مسئول اتوبوسمان، آقای حسینی کش و قوسی به بدنش داد و رو به مسافران کرد و گفت: اینجا یک ربع توقف می کنیم کسانی که وضو ندارند، وضو بگیرند و منتظر بمانند. بعد از پیاده شدن، تابلویی خودنمایی میکرد: "اینجا قدمگاه شهداست، با وضو وارد شوید." جمعیت زیادی در حال رفت و آمد بودند و نوای آهنگران با زمینه ای از تیر و ترکش در سرتاسر مسیر حال و هوای خاصی ایجاد کرده بود. بالاخره انتظار به سر آمد و آقای حسینی دستور حرکت داد. کاروانیان با گذشتن از دروازه، مثل دیگر زائران و به رسم ادب کفش های خود را درآورده و پا برهنه به راه افتادند. در همان ابتدای مسیر بسیجی نوجوانی با دود اسفند و کندر و دیگری با شربت خنک جنوبی از ما استقبال کرد. افزون بر نوای آهنگران، حالا مداح کاروان هم شروع به خواندن کرد و مرد و زن با او همنوایی کردند. تابلو نوشته های معرفتی در چند قدمی جاده با انسان حرف می زدند و گاه تلنگر. رملها هم نوحه سرایی می کردند فقط کافی بود چشم دلت باز شود. حس پرواز داشتم. دلم می خواست از کاروان جدا شده و با شهدا هم قدم شوم، اما افزون بر سیم خاردارهایی که در اطراف مسیر بود، سیم خاردارهای نفس هم این اجازه را نمی داد که آزادانه سر به بیابان بلا بگذاری. غرق افکار خود شده بودم. خدایا در این مسیر چه اتفاقی افتاده که حال دل انسان اینگونه متلاطم می شود؟ علت این حس دل انگیز چیست؟ چرا قلبم در سینه سنگینی می کند؟ چرا اینجا دنیا برایم کم رنگ می شود؟ چرا خداحافظی با این خاکها و رملها برایم سخت ترین جدایی دنیاست؟ چرا و چراهای... چنان غرق در افکار خود بودم که متوجه رسیدنمان نشدم. صدای آقای حسینی بود که افکارم را پاره کرد و نوید رسیدن به گودال قتلگاه را داد اما نه قتلگاه کربلا، قتلگاه فکه و قصه پر دردش. اینجا همانجاست که زمین گیر می شوی و نام فکه با جانت عجین میشود. اینک سه سال از آن پیاده روی می گذرد و یادآوری خاطراتش قلبم را مملو از لذتی وصف ناپذیر می کند. و من اینک اگرچه طعم شیرین پیاده روی اربعین را نچشیده ام ولی درد فراق زائران اربعین را به خوبی می فهمم و حس لطیف مداح اهل بیت که شکوه کنان، چنین می خواند: این روزا عطر اقاقیا رو می خوام تلخی چای عراقی رو می خوام گریه تو صحن ساقی رو می خوام... خدایا این پیاده روی های عرفانی رو از ما نگیر... 😭 ✍بارقه bareghe.blog.ir ┈•✾🍃💙🍃✾•┈ @zohoore_ghaem