#داستانک💫
#زهد_شیخ_انصاری🍃
✍یکی از مقلدین شیخ انصاری که تاجر بود یک عبای زمستانیِ گرانبها که در نوع خود بی نظیر بود، به شیخ هدیه کرد.
فردای آن روز ، آن تاجر در نماز جماعت شیخ انصاری شرکت کرد ولی بر خلاف انتظارش، دید همان عبای ساده که با مقام زعامت شیخ تناسب ندارد بر دوش اوست، بعد از نماز به محضر شیخ رفت و پرسید: حضرت آقا، چرا آن عبای گرانبهایی را که دیروز به شما هدیه دادم، نپوشیده اید؟
شیخ در پاسخ گفت: آن را فروختم و با پولش دوازده عبای زمستانی ساده خریده و به افرادی که در این فصل زمستان عبا نداشتند، دادم.
تاجر با تعجب عرض کرد: ای مولای من، عبا مال شما بود و برای شخص شما خریده بودم نه اینکه آن را بفروشید.
شیخ در پاسخ فرمود: "انَّ ضَمیری لا یَقبَل ذلک" وجدانم نمی پذیرد که چنان عبایی بپوشم در حالی که عده ای به عبای ساده زمستانی نیازمند باشند.
📘مفاسد مال و لقمه حرام، ص ٤٨
@zohoore_ghaem