eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
55.9هزار عکس
57.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
. ‍ . قلاب آهنی رو انداخت روی یخ و کشید. اولین قالب یخ رو از دهانه تانکر انداخت تو آب، یه نفر از توی صفِ جماعت معترضش شد که از کله سحر تا حالا ایستادم برایِ دو تا قالب یخ، مگه نوبتی نیست؟ علی گفت: «اول نوبت گلوی تشنه‌ی پسر فاطمه، بعد نوبتِ بقیه »... . با صاحب‌ کارخونه یخ شرط کرده بود که شاگردی می‌کنه، خیلی هم دنبال مزد نیست اما اول یخِ تانکر نذری رو میده، بعد بقیه رو خودش هم با خطِ نه چندان خوبش روی تانکر نوشته بود: «سلام به گلوی تشنه حسین عليه‌السلام » ✍ راوی: مادر شهیـد iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه ایستاده بودن وسط راه، من و علی هم از منطقہ بر می‌گشتیم. تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون...‌ پرسید: ” ڪجا  میرین؟ “ مرد گفت: ڪرمانشاه . علی گفت: رانندگی بلدی؟ گفت بله بلدم . علی رو کرد به من گفت: سعید بریم عقب .... مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا ... عقب خیلی سرد بود. گفتم: آخہ این آدم رو می‌شناسی گه این جوری بهش اعتماد ڪردی؟ اون هم مثل من می‌لرزید، لبخندی زد و ... گفت: آره! اینا همون کوخ نشینایی هستن ڪہ امام فرمود به تمام کاخ نشین‌ها شرف دارن.تمام سختی‌های ما توی جبهه به خاطر ایناس.... 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه ایستاده بودن وسط راه، من و علی هم از منطقہ بر می‌گشتیم. تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون...‌ پرسید: ” ڪجا  میرین؟ “ مرد گفت: ڪرمانشاه . علی گفت: رانندگی بلدی؟ گفت بله بلدم . علی رو کرد به من گفت: سعید بریم عقب .... مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا ... عقب خیلی سرد بود. گفتم: آخہ این آدم رو می‌شناسی گه این جوری بهش اعتماد ڪردی؟ اون هم مثل من می‌لرزید، لبخندی زد و ... گفت: آره! اینا همون کوخ نشینایی هستن ڪہ امام فرمود به تمام کاخ نشین‌ها شرف دارن.تمام سختی‌های ما توی جبهه به خاطر ایناس.... 🌷 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
. ‍ . قلاب آهنی رو انداخت روی یخ و کشید. اولین قالب یخ رو از دهانه تانکر انداخت تو آب، یه نفر از توی صفِ جماعت معترضش شد که از کله سحر تا حالا ایستادم برایِ دو تا قالب یخ، مگه نوبتی نیست؟ علی گفت: «اول نوبت گلوی تشنه‌ی پسر فاطمه، بعد نوبتِ بقیه »... . با صاحب‌ کارخونه یخ شرط کرده بود که شاگردی می‌کنه، خیلی هم دنبال مزد نیست اما اول یخِ تانکر نذری رو میده، بعد بقیه رو خودش هم با خطِ نه چندان خوبش روی تانکر نوشته بود: «سلام به گلوی تشنه حسین عليه‌السلام » ✍ راوی: مادر شهیـد