°°♧🦋♧°°
معرفی مختصری از #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده به نقل از برادر شهید:🌹
✍بنده علی رضا تورجی زاده برادر شهید محمدرضا تورجی زاده هستم
شهید متولد تیرماه 1343 می باشد از همان دوران طفولیت بسیار مودب و با وقار بود. همرزمان با تحصیل در مغازه نانوایی پدر کار می کرد.
خردادسال 1361 راهی جبهه شده و پس از مدتی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.
ایشان پس از شرکت در عملیات های متعدد در تاریخ 5 اردیبهشت ماه 66 حین فرماندهی گردان یازهرا سلام الله علیها در منطقه بانه به شهادت رسید مزار ایشان گلستان شهدای اصفهان می باشد.
سه سال تفاوت سنی داشتیم
طبق معمول بچه ها همه بازی می کردیم ولی آنچه شاخص بود اینکه در بازیها یمان محمدرضا مداحی می کرد و من سینه می زدم گوشه خانه جشن میلاد امام زمان عج الله تعالی فرجه برپا می کردیم.
شهید با اینکه سن کمی داشت در تظاهرات ها شرکت می کرد حتی آنهایی که با گارد شاهنشاهی درگیر می شد
شبها با دوستانش روی دیوارها شعار می نوشت هرچه اصرار می کردم شب ها مرا بخود نمی برد می گفت خطر دارد و دوستانم دعوام می کنند.
شادی روح مطهرشان صلوات📿
#دوست_شهیدم♡°
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده ♡°
🌸 ┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@yamahdiadrekni314
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🤍❤️🤍❤️🤍
🌺 در آغوش امام زمان
🍃 بعد از اینکه محمد رضا
به شهادت رسید، تا مدت ها نوارهای روضه و مداحی او را پخش می کردیم که همه را به #عشق_امام_زمان
می خواند..
☘ یک شب او را خواب دیدم، خیلی نورانی و خوشحال بود، پرسیدم، محمد رضا تو که این همه در دنیا برای امام زمان خواندی توانستی او را ببینی؟
❤️خندید و گفت، من حتی آقا را در آغوش گرفتم...
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 🌷
#ما_ملت_امام_حسینیم
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
---❁•°🕊️•°❁---
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
---❁•°🕊️•°❁---
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
عاشق آنست
که رنگ معشوق
به خود گیرد ...
آری ....
محمدرضا پرواز کرد
همانطور که گفته بود
و همانطور که باید
همچون مادرش زهرا(س)
پهلـو ...
بـازو ...
#دلسوخته_حضرت_زهرا
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات 🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🎤مادر شهید:
⚫️نماز شـب محمد برای خواهرش خیلی عجیب بود. برای همین نامه ای برای او نوشت. در نامه
🔶نوشته بود:
♥️ برادر عزیزم، نماز شب های شما خواهرانت را با این عمل مقدس آشنا نمود و با توفیق خدا اهل نماز شب شدیم. اما سوالی برای من ایجاد شده! علت این همه ناله ها و گریه ها چیست!؟ کدام گناه کبیره را مرتکب شده ای؟ کدام معصیت را انجام دادی که اینگونه اشک می ریزی!؟
♦️محمد در جواب نوشته بود: خواهرم. مگر باید گناه کبیره کرد و بعد به درگاه خدا بازگشت. اینکه انسان به راحتی از نعمت های پروردگار استفاذه می کند و شکر او را به جا نمی آورد بالاترین معصیت است.
مگر امام سجاد گناهی کرده بود. مگر امام عزیز ما نماز شب طولانی ندارد. انسان وقتی با اشک و ناله به سراغ پروردگار می رود عجز و ناتوانی خود را در محضر حق اثبات می کند. و به خاطر همه خطاهایش از خدا عذر می خواهد...
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#نمازشب
@asatid_enghelabi
#خاطرات_شهید
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و...
با هم عقد اخوت خونده بودند...
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش....
اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت...
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد...
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و...
بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست...
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این #رفاقت...
سمت راست:
#شهید_سیدرحمان_هاشمی🌷
سمت چپ:
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
مگه می شه ...
در ایام عزاداری حضرت زهـرا بود
و یادی از منـادی زمزمهی یازهـرا
شهید محمدرضا تورجی زاده نکرد !!
ایام عاشورا تاسوعا همه میرفتند
گردان حضرت ابوالفضـل ...
شب عاشـورا هم ، پاتوق همه
گردان امام حسین (ع) بود ...
امّـا ... ایام #فاطمـیه ؛
جبهه یعنی گردان یازهــرا (س)
و زمزمه های شهید تورجی زاده ...
وقتی می رسیدی پای روضه اش
فقط کافی بود با این شعر شروع کنه:
برهم زنید یاران
این بزم بی صفا را
مجلس صفا ندارد
بی یار .......
با صدای گریهی بچه ها
صدای شهید تورجی زاده
دیگه شنیده نمی شد ...
#فاطمیه_در_جبهه_ها
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
@sangarshohada
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
رد شدی حسرت یڪ
لحظہ نگاهت بہ دلم
تو ندیدی ڪہ چنین
بے کس و بے یار شدم...
#صبحتون_شهدایی🌷
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده❤️
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و...
با هم عقد اخوت خونده بودند...
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش....
اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت...
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد...
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و...
بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست...
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این #رفاقت...
سمت راست:
#شهید_سیدرحمان_هاشمی🌷
سمت چپ:
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
هدایت شده از در جمع شهیدان
#برشی_از_خاطرات 📜
✍ محمد رضا که از جبهه که می اومد و واسه چند روز خونه بود ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم. میدیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره! یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترين گناه رو در طول روز انجام داده. یه روز صبح ازش پرسیدم: چرا انقدر استغفار میکنی؟ از کدام گناه می نالی؟ جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره ...
برادر شهیدم
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده...🌷🕊
─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─
🤲#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا #الخامنهای في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید
با شهداء 🌷 همنشین شوید
#در_جمع_شهیدان👇👇
https://eitaa.com/ba_Shaheidan
#خاطرات_شهید
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و...
با هم عقد اخوت خونده بودند...
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش....
اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت...
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد...
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و...
بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست...
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این #رفاقت...
سمت راست:
#شهید_سیدرحمان_هاشمی🌷
سمت چپ:
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷