eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.8هزار دنبال‌کننده
61.3هزار عکس
62.8هزار ویدیو
1.3هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
😁 ترب می خوای😁 تعداد مجروحین 😷بالا رفته بود.فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت : " سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستن🚑 مجروحین را ببره! " شستی گوشی بی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نره 😎و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورن . پشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم😉 گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید . بعد صدای کسی آمد : - رشید بگوشم. - رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟😝 -شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟🤨 - رشید چهار چرخش رفته هوا😜 . من در خدمتم.🤓 -اخوی مگه برگه کد نداری؟😟 - برگه کد دیگه چیه؟😕 بگو ببینم چی می خوای؟ دیدم عجب گرفتاری شدم.☹️ از یک طرف باید با رمز حرف می زدم😤 از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم .🤬 - رشید جان از همانها که چرخ دارند!😫 - چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟😣 - بابا از همانها که سفیده.😫 - هه هه نکنه ترب می خوای.😅 - بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.😖 - د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای!😑 کارد می زدند خونم در نمی آمد.😱 هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم.😰 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 📚به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته داوود امیریان
یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید...🤨 فرمانده دستہ بود😁 شب برایش جشن پتو گرفتند...😶 حسابے کتکش زدند 👊 من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش 🤦‍♂ دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..! سعید هم نامردی نڪرد ، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت... 😉 همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! 😁 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند...😴 بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟ 🤷🏻‍♂ گفتند : ما نماز خواندیم..! 😊 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟🤭 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! 😳 سعید هم گفت من برایِ نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح 😃 🙊💙