eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
55.9هزار عکس
57.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 #رهبر_انقلاب 💠 شغل اوّل زن #تربیت_فرزند است. نمیگوئیم شغل دیگر نداشته باشد، اسلام مانع نیست. 💠 اما اوّلین و اساسی‌ترین و پراهمیت‌ترین شغل زن، #مادری است. 🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
✍️ 💠 اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم ، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد شکسته بود که پاسخ اشک‌هایم را با داد و بیداد می‌داد :«این با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز وارد شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و رو کرده انبار باروت!» 💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، می‌بارید و مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام که گلویش را با تیغ بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید ؟» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش می‌کردم که تمنای دلم را شنید و امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» 💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!» 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم هستن، امشب به حرم (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» 💠 جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟» 💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از اومده!» نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بی‌غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریه‌اس، ولی فعلاً پیش ما می‌مونن!» 💠 به‌قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه‌هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی‌دریغ نوازشم می‌کرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه می‌لرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال می‌کردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این مست محبت این زن شده بودم. 💠 به پشت شانه‌هایم دست می‌کشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر در دلم شکست و زبانم پیش‌دستی کرد :«زینب!» از اعجاز امشب پس از سال‌ها نذر مادرم باورم شده و نیتی با (سلام‌الله‌علیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به وفا می‌کردم که در برابر چشمان مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم... ✍️نویسنده: 🆔@mahfa110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بحث چالشی شاغل بودن زنان و فرزندآوری ❗️❗️ سونوگرافی زنان توسط پزشکان مرد 🔸 وقتی میکانیک شدن زنان، افتخار به حساب می اید! 🌹 ارزش مادری بالاترین مدال افتخار ✅ برای دریافت ۱۱۰ برنامه محتوای با موضوع و افزایش در کانال نسل ۱۱۰ 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3788177457C1c24ab6741
‌ ࿐☀️○ 🌺 ‌○☀️࿐ «نتایج یک پژوهش جالب در آمریکا» آیا می دانستید مادر شدن می تواند مسری باشد ؟؟؟؟!!!! 📣 نتایج پژوهش صورت گرفته توسط پژوهشگران ایتالیایی نشان می دهد : مادرشدن بین زنان مسری بوده و زمانی که تعدادی از دوستان قدیمی (بویژه دوستان دوران دبیرستان) صاحب فرزند می شوند، تمایل به مادر شدن دربین سایرین نیز افزایش پیدا میکند . ◀️ در این پژوهش که با مشارکت ۱۷۰۰ زن آمریکایی ۱۵ تا ۳۰ ساله انجام شد، پژوهشگران دانشگاه باکانی ایتالیا نقش دوستان را در تولد اولین فرزند مورد بررسی قرار دادند . 🎙 به گفته ی (نیکولت بالبو) سرپرست تیم تحقیقاتی، تصمیم برای مادر شدن در بین زنان جوان بیشتر تحت تأثیر گروه های اجتماعی است تا شخصیت خود فرد . به عبارت دیگر زمانی که زنان جوان متوجه می شوند دوستان آنها مادر شده اند ، تمایل آنها به مادر شدن افزایش پیدا می کند . 🌸 قرار گرفتن در جمع دوستانی که به تازگی صاحب فرزند شده اند ، فشار روانی زیادی بر فرد وارد کرده و تمایل وی را برای مادر شدن افزایش می دهد ؛ همچنین دوستان یک منبع آموزشی مهم برای نحوه مادرشدن و مراقبت از کودک محسوب می شوند . بیشترین میزان تأثیرگذاری برای مادرشدن نیز در بین گروه دوستان قدیمی گزارش شده است که نشان دهنده تأثیر دوستان بر زندگی افراد حتی پس از فارغ التحصیلی است . 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @zendegi_mahdavi
| شھیدنوشت ✍ اگر مےخواهید شھید بشوید ، خوب براے ‌شوهرتان و خوب براے فرزندانتان باشید ... آن وقت مےشوید ✋ 🎙 ✨ ---❁•°🕊️•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🕊️•°❁---
✍رهبر انقلاب: "بحث سر این نیست که زن آیا میتواند مسئولیتی در بیرون از منزل داشته باشد یا نه - البته که میتواند، شکی در این نیست؛ نگاه اسلامی مطلقاً این را نفی نمیکند - ️بحث در این است که آیا زن حق دارد به خاطر همه‌ی چیزهای مطلوب و جالب و شیرینی که در بیرون از محیط خانواده برای او ممکن است تصور شود، نقش خود را در خانواده از بین ببرد؟ نقش را، نقش را؟ حق دارد یا نه؟ ما روی این نقش تکیه می‌کنیم. من می‌گویم مهمترین نقشی که یک زن در هر سطحی از علم و سواد و معلومات و تحقیق و معنویت می‌تواند ایفاء کند، آن نقشی است که به عنوان یک مادر و به عنوان یک همسر می‌تواند ایفاء کند؛ این از همه‌ی کارهای دیگر او مهمتر است؛ این، آن کاری است که غیر از زن، کس دیگری نمی‌تواند آن را انجام دهد. گیرم این زن مسئولیت مهم دیگری هم داشته باشد، اما این مسئولیت را باید مسئولیت اول و مسئولیت اصلی خودش بداند.‌" ‌ ۸۶/۰۴/۱۳ ❣ @akhbar_rahbar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرمردی از دیار مازندران از سرزمین علویان روایت زندگی را باید از زبان مادر عالمه اش شنید. در دامن بزرگ شد که خود آگاه به مسائل دینی سیاسی و جهادی بود! به بیانی دیگر هر چه داشت از بود. قبل از شهادتش هیچکس نمی دانست سِمتِ دقیق او چیست❗️ وقتی پسرش را در مدرسه ثبت نام کردند از همسرش خواست شغل او را بنویسد‼️ 🔰چندین بار از سپاه استان مازندران و همچنین تهران از او دعوت شد به عنوان استاد مشغول به فعالیت شود اما با مشورت این مسئولیت را رد کرد! هیچ وقت حاضر نبود درجه و عنوانی را قبول کند! حتی خانواده‌اش بعد از شهادتش متوجه شدند که محمود به درجه رسیده است. یکی از شهید منطقه خانطومان است. از شهدایی که پیکرشان بعد از ۴ سال به وطن بازگشت. شهید رادمهر در جریان جنگ خانطومان به عنوان دیده بان حضور داشت. محمود رادمهر کسی بود که تکفیری‌ها برای سر او جایزه گذاشته بودند. او یک بسیجی خوشرو و خندان بود😊 دوستانش می گفتند گاهی انقدر شوخی می کرد که از شوخی هایش می رفتیم😁 هیچ چیز را جدی نمی گرفت و در عین حال همه کارش برای خدا بود. متولد: اردیبهشت ۱۳۵۹ و شهادت: اردیبهشت ۱۳۹۵ مصادف با سالروز تولد 🕊محل شهادت: کشور سوریه منطقه به همراه ۱۲ شهید از همرزمانش و هم استانی هایش @deldadegi انتشار‌بدون‌لینک:آزاد✅ دلـــــــــــدادگـــــــــی💙
❤️ چادرش و دو تیکه آجر کمی خورد و خوراک و خرما و گلابدان و عکس .... یعنی خونه ی فقط یه مادر میتونه خونه ی مادری رو برداره ببره سرخاک ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 خیلی زیباست حتما ببینید🔻 که با دست می بنید با دست می‌شنود روایت دختری خاص در احیای ناشنوایان حرم رضوی پدر ناشنوا و لال / مادر ناشنوا و لال و نابینا نمیشه دید و اشک نریخت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😢 «خدا می‌دونه وقتی رو دستش می‌نویسم می‌شه منو بغل کنی چقد خوشحال می‌شه» این مستند کوتاه روایتی از زندگی این دختر و خانواده اوست که عاشقانه کنار هم زندگی می‌کنند. 💢منتظر نباش زندگی به تو معنا بده بلند شو و زندگی را معنا کن...... برای اینکه به هدفت برسی🍃🌸 برای اینکه مفید باشی حداقل واسه خودت برای اینکه متولد و شکوفا بشی برای اینکه جوانه بزنی و رشد کنی 💙 @deldadegi
❤️ چادرش و دو تیکه آجر کمی خورد و خوراک و خرما و گلابدان و عکس .... یعنی خونه ی فقط یه مادر میتونه خونه ی مادری رو برداره ببره سرخاک ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem