eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.9هزار دنبال‌کننده
72.2هزار عکس
74.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
✅شهیدی که بعد از شهادت شخصی را که منکر اهل بیت بود را برای نماز شب از خواب بیدار کرد‼️👇👇  🌹 مادرشهید: یک مورد اتفاق افتاد که برای خودم نیز بود و برای دیدنش نیز به شیراز رفتم. آن جوان را در یک یادواره ای که برای محمدرضا در شیراز گرفته بودند,دیدم. با اینکه دو ماه از اتفاقی که برایش افتاده بود, وقتی من را دید فقط گریه می‌کرد💔😞 او تعریف می‌کرد: که فردی 32 ساله هستم که تا پانزده سالگی بچه‌ای پاک و طاهر بودم و قرآن‌خوان و نماز خوان و اهل مسجد بودم🙂 به سبب آشنایی با دوستان از راه به‌در شدم و 17 سال خدا و ائمه را شدم و هیچ چیز را قبول نداشتم و هر گناهی که بگویید از من سر زده است😔  اسم من بود بعد از آنکه آن اتفاق برایم افتاد یک اسم عجیب و غریب برای خود گذاشتم و بعد از آن اتفاق حتی پدر و مادرم من را عاق کرده بودند و از خانه خود بیرون کرده بودند😞😞😞 یک شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانی مرا صدا می‌زند 😳«حاج مصطفی پاشو وقت نماز است» من بلند شدم و نشستم و خیلی متعجب شدم و دوباره خوابیدم,دوباره آن پسر به خوابم آمد و گفت «حاج مصطفی پاشو یک ربع به اذان مانده, پاشو نماز بخوان»😊✋🏼 این را که گفت بلند شدم و چهره‌اش به دلم نشست🙂❤️ 10 روز در اینترنت دنبال این شخص بودم که بعد پیدایش کردم و با او آشنا شدم😍💔 آن جوان می‌گفت: محمدرضا آنقدر بر روی من اثر گذاشته که با همه آن دوستانم قطع رابطه کردم و از همه گناهانم توبه کردم و به خاطر توبه‌ام و مال‌های حرامی که کسب کرده بودم, تمام زندگی‌ام را فروختم تا مال‌های حرام از زندگی‌ام بیرون برود👌💔 و حقوق ضایع شده را به صاحبانش بازگردانم و حتی برای جلب یک رضایت 4،5 بار به مازندران رفتم تا حق ضایع شده را بازگردانم.🙂 @shoghe_vesal74
خاطره‌ای از مادر باوجود مشغله‌ای که داشت، اگر فرصتی دست می‌داد ،از کمک کردن در کارهای خونه، دریغ نمی‌کرد. یه روز که منزل پدربزرگ بود بعد از ناهار مشغول شستن ظرف‌ها میشه. عمه‌ی مصطفی اصرار میکنه "بیا کنار، خودم ظرفها رو می‌شورم..." مصطفی با لحن طنز همیشگی میگه عمه بعدا اومد ، بگو ظرف هم می شست😊 @shahid_dehghanamiri 🌹ظهور نزدیک است .... گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1327431703C6a2d9b1729
خاطره‌ای از مادر باوجود مشغله‌ای که داشت، اگر فرصتی دست می‌داد ،از کمک کردن در کارهای خونه، دریغ نمی‌کرد. یه روز که منزل پدربزرگ بود بعد از ناهار مشغول شستن ظرف‌ها میشه. عمه‌ی مصطفی اصرار میکنه "بیا کنار، خودم ظرفها رو می‌شورم..." مصطفی با لحن طنز همیشگی میگه عمه بعدا اومد ، بگو ظرف هم می شست😊 ♡ #ʝѳiɳ ↴ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
11.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍داستان عرق خوری که پیش آیت الله بروجردی لخت شد و متحول شد. در کلام استاد حاج آقا عالی 🔺و لحظات آخر عمرش نیز آقا امام حسین علیه السلام به ملاقات ش می آید . دیوونه ‌ 🔷کانال با تا مواضع و حمایت از و http://eitaa.com/joinchat/2967404544C78b06dcbee
📚 هرچه تقویم را زیر و رو کردم تولد تا شهادتش در مُحرم خلاصه می شود. قرار بی قرار را ورق زدم فهمیدم مادرش ، او را نذر حضرت عباس«ع» کرده بود.حسرت هایش برای نبودن در کربلا ، کار دستش داد .بی قراری اش با چهارشنبه های نذر علمدار و روضه هیئت بیشتر شد ،پرنده قلبش خانه به خانه پرید تا در طواف حرم عمه سادات آرام گرفت. عشق به شهید ابراهیم هادی در دلش جوانه زد و سبب شد تا نام جهادی سید ابراهیم را انتخاب کند .شاید هم ابراهیم شد تا اسماعیل نفسش را قربانی کند . گذشت از دنیا و تعلقاتش حتی از همسر و فرزندانش. دلش در سوریه گرفتار شده بود . اما گاهی ترکش های پا و پهلویش او را مجبور به برگشت می کرد. در مجروحیت هم آرام و قرار نداشت. سرزدن به خانواده شهدا و یاد کردن دوستان شهیدش مرهم دل تنگی هایش بود.مردانه پای قولش می ماند. با ابوعلی عهد کرد هرکس زودتر شهید شد سفارش دیگری را پیش ارباب کند . با شهادتش شفاعت رفیق جامانده را کرد و ابوعلی هم به کاروان عشاق پیوست. در صدر قلب ها بود چه در سوریه که سردار دل‌ها از محبتش به او گفت و چه در شهریار که با کارهای فرهنگی اش نوجوان و جوان خاطر خواهش بودند.او مرد ماندن نبود. از سفره پاسداری از حرم، شهادت می خواست .در روز تاسوعا شهید شد ، روز چهارشنبه که نذر سقای کربلا بود برگشت و چه هیئتی برگزار کرد آن روزبا آمدنش . تقویم را ورق می زنم.امسال هم تولدش چهارشنبه است. سید ابراهیم تو را قسم به چهارشنبه های ابوالفضلی ات نگاهی کن به ما اسیران بلاتکلیف. ✍نویسنده : طاهره بنایی منتظر به مناسبت سالروز ولادت🗓 🌿 @shohadae_sho 👆
•°.🌱♡ با و خيلی رفاقت نزديكی داشت.❤️ قرار بود با هم اعزام شوند. زمان اعزام شان تا صبح فرودگاه بودند، اما اعزام نشد و برگشت. وقتی برگشت كوله پشتی اش را تا ۴۰ روز باز نكرد. خبر شھادت را كه شنيد بيقراری اش بيشتر شد و دو هفته روزه گرفت تا اعزامش به مشكلی نخورد. چند روز بعد از چهلم اعزام شد. شبی كه شھيد شده بود زنگ زد و گفت: "دوست عزيزم رفت ديگر نمي توانم بمانم." می گفت: "لازم باشد مستقيم می روم از اجازه رفتن می گيرم." آن قدر بی تاب رفتن بود كه اصرار می كرد منزل مادرش باشيم تا برای اعزام تماس گرفتند فاصله نزدیک باشد و زود برود. وقتی پيام هایی را كه در مدت مأموريتش داده بود، می خوانم می فهمم كه می خواسته مرا برای امروز آماده كند. گفته بود هر موقع دلت تنگ شد ياسين بخوان.📖 هرموقع بی تاب شدی آيه الكرسی بخوان. دلت را با ياد بی بی آرام كن او كوه صبر است خودش دلت را آرام می كند. می گفت را هم به خانم حضرت رقيه"س" سفارش كردم تا او را آرام كند.🕊💔 ---❁•°🕊️•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🕊️•°❁---
💠 : می گفت: شھيد خيلی مدد می دهد تا نروم شھيد نشوم متوجه نمی شوی.🕊 اگر شھيد شوم تفاوت را احساس می كنی كه بيشتر با شما هستم! خيلی خوشحالم كه به آرزويش رسيد، از او خواستم برايم دعا كند. شبی از مزار بر می گشتيم. گفت: "برايت چيزهایی نوشته ام اگر بخوانی دلت می خواهد تو هم شهيد شوی." شوخی كردم مگر زن هم سوريه می برند؟ گفت: "هنگام ظهورِ آقا، مردان و زنان در اين راه سبقت می گيرند. قبل از اعزامش به بھشت رضوان رفتيم. اشاره به قبر خالی كنار مزار كرد و گفت: اين قبر آن قدر خالی می ماند تا من برگردم و بنرهای پايين نمی آيد تا بنرهای من بالا برود."🌹🌿🕊 ---❁•°🕊️•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🕊️•°❁---
هدایت شده از در جمع شهیدان
عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز: اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است: "نرخ رفتن به سوريه چند است؟ قدر دل كندن از دو فرزند است" آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و ساعت ۴ صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش می‌گذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که می‌زدیم گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده" گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام می‌شود" باور کنید الان هم با اینکه پسرم شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)، می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده... مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت سوريه اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع نائل آمد... شهید مدافع حرم 🕊🌹 ─═┅═༅🇵🇸𖣔🌼𖣔🇮🇷༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید دلت میخاد حال دلت خوب باشه با شهداء 🌷 همنشین شو 👇👇 @ba_Shaheidan @zohoore_ghaem
عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز: اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است: "نرخ رفتن به سوريه چند است؟ قدر دل كندن از دو فرزند است" آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و ساعت ۴ صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش می‌گذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که می‌زدیم گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده" گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام می‌شود" باور کنید الان هم با اینکه پسرم شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)، می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده... مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت سوريه اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع نائل آمد... شهید مدافع حرم