eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.9هزار دنبال‌کننده
72.1هزار عکس
74.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تصویری از امام زمان (عج) در فیلم های هالیوودی 🌷تعجیل در و سلامتی عج صلوات... ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای شنیدنی شیخ جعفر مجتهدی و شفای بیمار آلمانی به واسطه امام زمان عج 🌷تعجیل در و سلامتی عج صلوات... ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
3.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀...يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً...ای کاش با شما بودم و به رستگاری بزرگ می‌رسیدم.... ▫️راز انتظار و یار امام زمان (عج) شدن در سوره یوسف 🌷تعجیل در و سلامتی عج صلوات... 🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی @asatid_enghelabi ایتا و سروش
هدایت شده از ظهور نزدیک است
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای شنیدنی شیخ جعفر مجتهدی و شفای بیمار آلمانی به واسطه امام زمان عج 🌷تعجیل در و سلامتی عج صلوات... ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
22.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان عجیب گله از امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌷تعجیل در و سلامتی عج صلوات... ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
هدایت شده از ظهور نزدیک است
22.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان عجیب گله از امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌷تعجیل در و سلامتی عج صلوات... ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «مهدویت در سازمان ملل» ▪️بشر در حال ورود به مدار جدیدی است... جهان در انتظار است... 🎙سخنران : شهید حجت‌الاسلام سید ابراهیم شرط شهید شدن شهید بودن است سلام بر ابراهیم ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید 🥀 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
🖊او خواهد آمد وقتی اعتراضات و تظاهرات جهانی، علیه رژیم کودک‌کش صهیونیستی سرکوب میشه... وقتی سازمان‌های حقوق بشری، کارآیی لازم برای توقف این همه جنایت رو ندارن... وقتی فریاد تظلم‌خواهی مظلومان ، شنیده نمیشه... وقتی دنیا بوی خون گرفته... وقتش نشده همه برا ظهور یکدل و یکصدا بشیم تا قصه پرغصه اشک تموم بشه؟
🖊او خواهد آمد وقتی اعتراضات و تظاهرات جهانی، علیه رژیم کودک‌کش صهیونیستی سرکوب میشه... وقتی سازمان‌های حقوق بشری، کارآیی لازم برای توقف این همه جنایت رو ندارن... وقتی فریاد تظلم‌خواهی مظلومان ، شنیده نمیشه... وقتی دنیا بوی خون گرفته... وقتش نشده همه برا ظهور یکدل و یکصدا بشیم تا قصه پرغصه اشک تموم بشه؟
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌شهیدلبنانی"محمدجواد الموسوی":این مسیر با پیروزی مطلق بر ارتش‌های جهان با ظهور قائم آل محمد تمام می‌شود. وصیت نامه شهید محمد جواد موسوی: (بسم الله الرحمن الرحیم) السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین 🔸ای مردمِ روستای من، ای مردمِ روستای بزرگواری و پناه و قلعه مقاومت، ای مردم کرامت و جوانمردی ای کسانی که بالاترین هزینه‌ها را دادید. 🔹به خدا می‌سپارمتان و به شما آن چیزی را که سید مقاومت سید عباس موسوی گفتند می‌گویم، که مسیر را ادامه دهیم. ▪️چونکه این مسیر پیش یکی از فرماندهان بزرگ نمی‌ایستد بلکه با پیروزی مطلق بر بزرگ‌ترین و چموش‌ترین ارتش‌های جهان با ظهور قائم آل محمد تمام می‌شود. ▫️این وصیت بنده‌ی فقیر محمد جواد موسوی است، من را از دعایتان فراموش نکنید، و از من بگذرید، هر که در روزی از روزها اذیت کردم مرا عفو کند والسلام علیکم و رحمه الله
ظهور نزدیک است
📌حکایت یک درد ▪️قسمت اول همه‌ی خاکها با آب سیراب میشن من اما با خون سیراب شدم. با خون کودکان بی‌گن
📌حکایت یک درد ▪️قسمت دوم - دیدی مامان؟! دیدی بهت گفتم؟! بالاخره دیوان بین‌المللی، رو محکوم کرد. بعضی از کشورهای دنیا هم از حکم دیوان حمایت کردن و گفتن اگه به کشورشون سفر کنه، دستگیرش می‌کنن. مامان! دیگه کار این جنایتکار تمومه. - خدا کنه اینجور که میگی باشه. البته اگه این حکم رو هم مثل حکم‌های سازمان ملل، لغو نکنه... - مامان! این‌بار فرق داره. هر جا بره به جرم جنایت علیه بشریت دستگیرش می‌کنن. - ان‌شاءالله که همین اتفاق بیفته، دخترکم. - مامانننن! برم این خبر خوب رو به ام‌خالد بدم؟ - برو به سلامت. خدا کنه از پسر اونا هم خبری برسه. هدی داره میره که مادرش همون‌طور که شیشه‌ شیر ضحی رو آماده می‌کنه، بلند می‌گه: - دخترم مراقب خودت باش، می‌بینی که همه‌جا ناامنه. زود هم برگرد. ـ چشم مامان، چشم. هدی میره و مادر، دخترک معصومش رو بغل می‌کنه، شیشه شیری که از آب گرم پر شده رو کنار لبش می‌ذاره و براش لالایی می‌خونه: لالا لالا، گل مادر خدا باشه، تو رو یاور لالا لالا، گل نازم تو هستی بال پروازم... ضحی کوچولو به چشمای مادرش خیره شده و شیشه شیر که نه، شیشه آبشو می‌مکه. مادر هم چشم دوخته به چشمای معصوم دخترکش که صدای انفجاری مهیب، زمین و زمان رو به هم می‌ریزه. انگار زلزله‌ای بزرگ و وحشتناک اردوگاه رو می‌لرزونه. همه‌جا رو گرد و غبار پر می‌کنه و بوی آزاردهنده باروت توی فضا پخش میشه. هدی وحشت‌زده و با سرعت به طرف خونه‌شون می‌دوه و می‌بینه بخش زیادی از خونه‌شون تخریب شده. مادرشو صدا می‌زنه اما صدای جیغ و داد همسایه‌ها اجازه نمی‌ده صدا به صدا برسه و چیزی بشنوه. با هزار زحمت خودشو به اتاق نیمه ویرانی که مادرش و ضحی توش بودن؛ می‌رسونه. صحنه‌ای که می‌بینه؛ براش باورکردنی نبود. خواهر کوچولوش، همون‌طور که شیشه شیر رو به دهن گرفته، غرق در خون افتاده بود. مادرش هم، یه گوشه، نیمه‌جان افتاده بود و با آخرین رمقی که به بدن داشت، خیلی سخت و شمرده، نفس‌های آخرشو می‌کشید. هدی اومد بالا سر مادرش. مادر بریده‌بریده بهش گفت: - دختر گلم! برا نجات از این وضعیت، تو فضای مجازی، دنبال کسی یا جایی نگرد. دل به سازمان‌های بین‌المللی هم نبند. اونی که باید به داد ما برسه؛ فقط خدا و که پیامبر خدا«ص »، وعده اومدنشو داده. فقط او باید بیاد و به این ظلم و جنایت پایان بده. جسم نحیف و لاغر هدی از شدت ترس و تنهایی و سرمای جانسوز به لرزه افتاده بود. مدتی بهت‌زده به جنازه‌ی مادر و خواهر کوچولوش خیره موند و بعدش، ضجه می‌زد و می‌گفت: "خدا....! خدا.....! پس دیگه کی قراره ما به دادمون برسه؟!" پایان
هدایت شده از ظهور نزدیک است
📌حکایت یک درد ▪️قسمت دوم - دیدی مامان؟! دیدی بهت گفتم؟! بالاخره دیوان بین‌المللی، رو محکوم کرد. بعضی از کشورهای دنیا هم از حکم دیوان حمایت کردن و گفتن اگه به کشورشون سفر کنه، دستگیرش می‌کنن. مامان! دیگه کار این جنایتکار تمومه. - خدا کنه اینجور که میگی باشه. البته اگه این حکم رو هم مثل حکم‌های سازمان ملل، لغو نکنه... - مامان! این‌بار فرق داره. هر جا بره به جرم جنایت علیه بشریت دستگیرش می‌کنن. - ان‌شاءالله که همین اتفاق بیفته، دخترکم. - مامانننن! برم این خبر خوب رو به ام‌خالد بدم؟ - برو به سلامت. خدا کنه از پسر اونا هم خبری برسه. هدی داره میره که مادرش همون‌طور که شیشه‌ شیر ضحی رو آماده می‌کنه، بلند می‌گه: - دخترم مراقب خودت باش، می‌بینی که همه‌جا ناامنه. زود هم برگرد. ـ چشم مامان، چشم. هدی میره و مادر، دخترک معصومش رو بغل می‌کنه، شیشه شیری که از آب گرم پر شده رو کنار لبش می‌ذاره و براش لالایی می‌خونه: لالا لالا، گل مادر خدا باشه، تو رو یاور لالا لالا، گل نازم تو هستی بال پروازم... ضحی کوچولو به چشمای مادرش خیره شده و شیشه شیر که نه، شیشه آبشو می‌مکه. مادر هم چشم دوخته به چشمای معصوم دخترکش که صدای انفجاری مهیب، زمین و زمان رو به هم می‌ریزه. انگار زلزله‌ای بزرگ و وحشتناک اردوگاه رو می‌لرزونه. همه‌جا رو گرد و غبار پر می‌کنه و بوی آزاردهنده باروت توی فضا پخش میشه. هدی وحشت‌زده و با سرعت به طرف خونه‌شون می‌دوه و می‌بینه بخش زیادی از خونه‌شون تخریب شده. مادرشو صدا می‌زنه اما صدای جیغ و داد همسایه‌ها اجازه نمی‌ده صدا به صدا برسه و چیزی بشنوه. با هزار زحمت خودشو به اتاق نیمه ویرانی که مادرش و ضحی توش بودن؛ می‌رسونه. صحنه‌ای که می‌بینه؛ براش باورکردنی نبود. خواهر کوچولوش، همون‌طور که شیشه شیر رو به دهن گرفته، غرق در خون افتاده بود. مادرش هم، یه گوشه، نیمه‌جان افتاده بود و با آخرین رمقی که به بدن داشت، خیلی سخت و شمرده، نفس‌های آخرشو می‌کشید. هدی اومد بالا سر مادرش. مادر بریده‌بریده بهش گفت: - دختر گلم! برا نجات از این وضعیت، تو فضای مجازی، دنبال کسی یا جایی نگرد. دل به سازمان‌های بین‌المللی هم نبند. اونی که باید به داد ما برسه؛ فقط خدا و که پیامبر خدا«ص »، وعده اومدنشو داده. فقط او باید بیاد و به این ظلم و جنایت پایان بده. جسم نحیف و لاغر هدی از شدت ترس و تنهایی و سرمای جانسوز به لرزه افتاده بود. مدتی بهت‌زده به جنازه‌ی مادر و خواهر کوچولوش خیره موند و بعدش، ضجه می‌زد و می‌گفت: "خدا....! خدا.....! پس دیگه کی قراره ما به دادمون برسه؟!" پایان ✍ بارقه