ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت26 نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام اگر تو فاطمه نبودی با آن عظمت دست
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت27
ادامه ی نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام:
مرا به هوا میانداختی، بغل میکردی، در آغوش میفشردی، غرق بوسهام میکردی و برایم شعر میخواندی:
اَشْبِه اَباکَ یا حَسَنْ
وَ اخْلَعْ عَنِ الْحَقّ اَلرَسنْ
وَ اعْبُدْ اِلهَاً ذامَنَنْ
وَ لا توال ذاالْاحَنْ.
«حسن جان! مثل پدرت علی باش و ریسمان از گردن حق باز کن و به عبادت خدای بخشنده برخیز و با کینهتوزان دوستی مکن».
من که شعرهای نوازشگرانه تو را در دوران کودکیام، فراموش نکردهام، چگونه میتوانم نیایشها و مناجاتهای شیرین تو را با خدا از یاد برده باشم:
«خداوندا! به حق عرش و آنکه علوش بخشید، به حق وحی و آنکه نازلش فرمود و به حق پیامبر و آنکه به او پیام داد و به حق کعبه و آن که آن را بنا کرد.
ای شنوندهی هر صدا و ای جمع کنندهی همه از دست رفتهها و ای زنده کنندهی خلایق پس از مرگ!
بر محمد و اهل بیت او درود فرست و به ما و جمیع مومنین و مومنات در شرق و غرب زمین فرج و گشایشی نزدیک از جانب خودت عنایت فرما، به شهادت این که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (ص) بنده و رسول توست، درود خدا بر او و فرزندان پاک و شایستهاش.»
با این شکر و سپاس همیشگی تو که:
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلی کُلّ حَمْدٍ وَ ذِکْرٍ وَ شْْکْرٍ وَ صَبْرٍ و صَلاةٍ وَ زَکاةٍ وَ قِیام وَ عِبادةٍ وَ سَعادةٍ و بَرکة وَ زیادَةٍ وَ رَحْمَةٍ وَ نِعْمَةٍ وَ کَرامَةٍ وَ فَریضةٍ و سَرّاءٍ وَ ضرّاءٍ وَ شِدَّةٍ وَ رَخاءٍ وَ مُصیبَةٍ وَ بَلاء و عُسْرٍ و یُسْر و غِناءٍ وَ فَقْرَ وَ عَلی کُلّ حالٍ و فی کُلّ أو انٍ وَ زَمانٍ وَفی کُلّ مَثْوی وَ مُنْقَلبَ وَ مقام.»
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت27 ادامه ی نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام: مرا به هوا میانداختی، بغ
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت28
ادامه ی نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام
مادر! تو را که چنین فاطمهای هستی چطور میتوان دوست نداشت؟ چطور میتوان دل از تو کند؟ مگر من یادم میرود آن شب را که تا صبح در کنار محراب تو نشستم و نمازهای تو را و نفس نفسهای خائفانه تو را دیدم و مناجات و دعاهای تو را شنیدم و در حسرت یک دعا برای خودت، برای خودمان ماندم و صبح گفتم:
- مادر! چرا همهاش دیگران؟ پس خودت؟ خودمان؟⁉️
و تو گفتی و هنوز اشک چشمهایت خشک نشده بود:
- فرزندم! عزیزم!
✨الْجارُ ثمَّ اَلدّار.
اول همسایه و بعد خانه، اول دیگران و بعد خودمان.
و این شیوهی معمول و مرسوم زندگی تو بود.
تو اصلا برای خودت نبودی، ایثار محض بودی و زیباترین سرمشق بخشش.
یادت هست که تو و پدر به خاطر شفای من و برادرم حسین، تصمیم به روزه گرفتید؟ و سه روز متوالی افطارتان را به دیگران بخشیدید؟
من و حسین در بستر بیماری خفته بودیم و تو و پدر پروانهوار گردمان میگشتید و مداوایمان میکردید.
پیامبر به عیادتمان آمد و به شما گفت:
- نذری کنید برای شفای این دو کودک.
تو و پدرم علی گفتید:
- ما نذر میکنیم که با شفای این دو نور چشم، سه روز متوالی روزه بگیریم.
من و حسین، چشمان بیمارمان را گشودیم و گفتیم:
- ما نیز سه روز روزه میگیریم.
و پیشاپیش حلاوت سه بوسه از لبان مبارک پیامبر را چشیدیم.
فضه خادمه هم گفت:
- اگر خدا این دو عزیز را شفا عنایت کند، من نیز سه روز پیاپی روزه میگیرم.
ما به لطف خدا و دعای شما شفا یافتیم و اولین روز ادای نذر آغاز شد.
وقت افطار بود، دور سفره نشسته بودیم تا پدر از مسجد بیاید و یک روز روزه را در کنار او بگشاییم.
ماحضری پنج نان جو بود که جو آن را پدر وام گرفته بود، فضه آرد کرده بود و تو پخته بودی.
هر کدام یک نان جو و آب.
دستهای پنج روزهدار هنوز به سفره نرسیده بود که صدای در بلند شد.
- سلام ای خاندان وحی! ای اهلبیت نبوت!
مسکینم و در نهایت فقر. از آنچه میخورید به ما نیز بخورانید تا خدا جزای خیر به شما بدهد...
هنوز کلام فقیر به پایان نرسیده بود که تو و پدرم نانهای خود را بر روی هم گذاشتید و ناگاه نانهای من و حسین و فضه را هم بر روی آن یافتید و همه را تحویل سائل دادید و از او عذر خواستید.
افطار با آب گشوده شد و همه گرسنگی را با خود به رختخواب بردیم.
فردای آن روز نیز ماجرا به همین نحو گذشت، وقت افطار یتیمی در زد و هر پنج نان جو در دامان او قرار گرفت و آنچه بر سر سفرهی افطار ماند، کاسه گلین آب بود.
روز سوم علاوه بر گرسنگی، ضعف نیز آمده بود ولی او هم نتوانست نانها را در سفره نگاه دارد و سائل را دست خالی بازگرداند.
بعد از این که پنج نان روز سوم روزه نیز به اسیری درمانده، بخشیده شد، من و حسین از حال رفتیم، تو چشمانت به گودی و کبودی نشسته بود، اما به نماز ایستادی و پدر هم که مرد گرسنگی بود و صبوری، چون کوه، استوار ایستاده بود و خم به ابرو نمیآورد ولی به حال ما رقت میبرد.
تنها چیزی که میتوانست ما را از آن نحافت و ضعف دربیاورد، دیدار پیامبر بود.
من و حسین بدین اشتیاق از جا کنده شدیم و دست در دست پدر، به سوی خانه پیامبر راه افتادیم.
وقتی پیامبر ما را به آن حال دید، سخت غمگین شد، بغض گلویش را فشرد و بلافاصله از حال تو پرسید.
و به پرسش اکتفا نکرد، گفت برخیزید! برخیزید! تا حال و روز فاطمه را جویا شویم.
و در طول راه همهاش با خدا میگفت:
- خدایا ببین چه میکنند اینها برای رضای تو، خدایا! عشق تو با اینها چه کرده است!
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت28 ادامه ی نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام مادر! تو را که چنین فاطمه
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت29
وقتی به خانه درآمدیم و پیامبر دید که شکمت از گرسنگی به پشت چسبیده و توان از تنت و حالت از چشمانت رفته است، بغضش ترکید، ترا در آغوش گرفت و های های گریست. در این تب و تاب، هیچ کس مثل جبرئیل نمیتوانست، غم سنگین دل پیامبر را از جا تکان دهد. انگار این جبرئیل نبود، خودخدا بود که در خانه ظهور میکرد.
جبرئیل به پیامبر اسلام کرد و مژده داد که هدیهای از جانب خدا برای این خاندان آورده است. چه ذوقی میکرد جبرئیل که این هدیه را با دستهای امانت خود حمل کرده بود، آنچنانکه عطر بینظیر خندهاش در فضا میپیچید.
آن هدیه چه بود؟
خدا شما روزهداران ایثارگر و ما را به بهانه و طفیلی شما ستایش کرده بود. و چه هدیهای برتر از این که انسان مورد تمجید و ستایش خدا قرار بگیرد:
«خوبان این جهان، در آن جهان جامهایی از چشمههای بهشتی مینوشند.
چشمههای جوشندهای که تنها برای بندگان ناب و خالص خدا فوران میکند.
آنان که به نذر خود وفا میکنند و از روز قیامت که شر آن گسترده است میهراسند و طعام خود را علیرغم نیاز شدیدشان به مسکین و یتیم و اسیر میبخشند.
👌 (و حرف دلشان این است که):
«ما تنها و تنها به خاطر خدا ایثار میکنیم و چشم تشکر و پاداش از شما نداریم.
ما به خدا عشق میورزیم و از روز وحشتناک قیامتش میهراسیم.»
پس خداوند آنان را از شر آن روز در امان میدارد و خر
می و شادکامی شان میبخشد. و پاداش صبوری و ایثارشان را، بهشت و حریر عنایت میکند ...»
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت29 وقتی به خانه درآمدیم و پیامبر دید که شکمت از گرسنگی به پشت چسبیده و
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت30
ادامه نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام
هر چه هست از برکت توست مادر!
و هر چه فرزندانمان هم داشته باشند از برکت وجود توست.
تو زنی هستی که امامت بشر در مقابل تو زانو میزند، تو همسر و مادر رهبری خلایقی.
و آنچه هماکنون از دست ما میرود چنین عظمتی است، نه ما که جا دارد جهان بر این مصیبت گریه کند.
جا دارد کوهها در این اندوه متلاشی شود.
بیآنکه بخواهم، شعرهایی که تو در سوگ پیامبر میخواندی در ذهنم تداعی میشود
إِنَّ حُزْنِی عَلَیکَ حُزْنٌ جَدِیدٌ
وَ فُؤادِی وَ اللّه ِ صَبٌّ عَنیدٌ
کُلُّ یَوْمٍ یَزِیدُ فِیهِ شُجُونِی
وَ اکْتِیابی عَلَیْکَ لَیْسَ یَبِیدُ
اندوه من بر تو [همیشه] تازه است.
به خدا قسم این دل، عاشقی لجوج و سرسخت است.
هر روز بر غمهای من افزوده می شود
و اندوه من در فراق تو پایان ندارد.
نَفْسِی عَلَی زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ
یا لَیْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ
لا خَیرَ بَعْدَکَ فِی الْحَیاةِ
وَ إِنّما أَبْکِی مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَیاتِی
جان من گویی جز آه و ناله کاری ندارد،
ای کاش جان من، همراه با آه و ناله از بدنم خارج می شد.
[پدر جان!] بعد از تو در زندگی خیری نیست؛
گریه می کنم از بیم آنکه مبادا بعد از تو، زنده ماندنم طولانی شود.
اینها زبان حال ماست مادر!
وقتی دست ما را میگرفتی، به مزار پیامبر میبردی، در کنار قبر او مینشیتی و این شعرها را زمزمه میکردی، ضجه میزدی و ما را میگریاندی، ما چگونه میتوانستیم تصور کنیم که همان شعرها، زبان حال ما بشود بر بالین احتضار تو؟!
خدایا چه سخت است از دست دادن مادری که عصارهی خوبی است.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت30 ادامه نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام هر چه هست از برکت توست مادر!
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت31
نجوای امام حسین علیه السلام
مادر! اگر چه تو در زمان حیات پیامبر هم سختی بسیار کشیدی، اما در مقایسه با ظلمت بعد از وفات، آن روزها، روزهای خوشی و خوبی و روشنی بود.
اگر چه تو و پدرم پا به پای پیامبر، آسیب دیدید، شکنجه شدید و رنج بردید، اما چشمتان مدام بر پرچم اسلام بود که لحظه به لحظه بالاتر میرفت و سایهاش نفس به نفس گستردهتر میشد.
اگر چه روزها و شبها میگذشت و کمترین خوراک موسوم، یک لقمه نان جو هم به دهانتان نمیرسید و پوستتان بیش از بیش به استخوان میچسبید، اما رشد اسلام را به چشم میدیدید و میدیدید که کودک اسلام، استخوان میترکاند، میبالد و خون در رگهایش جریان مییابد.
اگر چه سالها و سالها زیر اندازتان، رختخوابتان، سفرهی شترتان و همهی دارایی تان یک تکه پوست گوسفند دباغی شده بود که همه کار میکرد.
اگر چه زندگیتان سراسر جنگ و دفاع بود و هنوز پدر از جنگی نیامده، عرق از تن نسترده و خون از شمشیر نشسته راهی جنگی دیگر میشد و جبههای دیگر را رهبری میکرد.
اما دلخوشیتان به این بود که پیامبر هست و ابرهای تیرهی جهل و کفر با سر پنجههای نورانی شما کنار میرود و لحظه به لحظه خورشید اسلام نمایانتر میشود.
مگر خود من در سال جنگ خندق به دنیا نیامدم؟!
مگر سختی حاکم نبود؟ مگر مشقت دامن نگسترده بود؟ مگر رنج پلاس خود را نگشوده بود؟⁉️
👌چرا، ولی یک جملهی افتخار آفرین پیامبر همهی سختیها را میزدود.
✨ضرْبَةُ عَلیّ یَوْمَ الْخَنْدق اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلین.
آری امروز روز اندوه است، آن روزها، ایام شادکامی بود.
ضربت علی در روز خندق از عبادت جن و انس برتر است.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت31 نجوای امام حسین علیه السلام مادر! اگر چه تو در زمان حیات پیامبر هم
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت_32
نجوای امام حسین علیه السلام
پیامبر دستهای ما را میگرفت، من و حسین پا بر پای پیامبر میگذاشتیم و بعد زانوان او و بعد رانهای او و بعد شکم او و بعد سینهی او و او مرتب میگفت:
- بالاتر بیایید نور چشمان من، بالاتر بیایید.
و بعد لبش را بر لبهای ما میگذاشت، حلاوت دهانش را به کام ما میریخت و مدام میگفت:
- خدایا! چقدر من این حسن و حسین را دوست دارم.
- خدایا! چقدر من این حسن و حسین را دوست دارم.
ما را بر پشت خود مینشاند، چهار دست و پا بر روی زمین راه میرفت و میگفت:
- چه مرکب خوبی و چه سوار کاران خوبی!
گاهی که مرا در کوچه میدید، من از دستش به بازی میگریختم و او تا مرا نمیگرفت، آرام نمیگرفت، دستی به زیر چانهام و دستی به پشت سرم و لبهایش را بر لبهایم میفشرد:
- وای که من چقدر این حسین را دوست دارم.
من و حسن را به کشتی وامیداشت و حسن را بر علیه من تشویق و تشجیع میکرد.
تو گفتی:
- پدرجان! بزرگتر را بر علیه کوچکتر تشویق میکنی؟
او غنچه لبهایش به خنده گشوده شد و فرمود:
- جبرئیل آنسویتر ایستاده است و حسین را تشویق میکند، حسن بیمشوق مانده است.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت_32 نجوای امام حسین علیه السلام پیامبر دستهای ما را میگرفت، من و حسی
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت33
به مسجد میرفتیم، پیامبر را در سجده مییافتیم، به بازی بر پشتش مینشستیم، انگار که عرش را طی میکنیم و او آنقدر در سجود میماند و مامومین را نگاه میداشت، تا ما خود پایین میآمدیم.
مامومین پس از نماز میپرسیدند:
- در حالت سجود، جبرئیل آمده بود؟ وحی نازل میشد؟
- محبوبتر از جبرئیل، شیرینتر از وحی.
پیامبر بر منبر بود، راه پیش پای ما خود به خود بازمیشد، از منبر بالا میرفتیم و به گردن پیامبر میآویختیم. آنچنانکه برق خلخالهای پایمان را حتی ته نشینهای مسجد میدیدند.
و پیامبر بهانهای مییافت و مکرر تاکید میکرد:
- من این خاندان را دوست دارم، هر که اینان را دوست بدارد، دوست من است و هر که اینان را بیازارد، دشمن من.
من و حسن و تو و پدر رفته بودیم به خانهی پیامبر، بر در خانه ایستاده بودیم که پیامبر از در درآمد و در منظر همگان عبادی خیبریاش را بر سر ما سایبان کرد و فرمود:
- من با دشمنان شما در جنگم و با دوستان شما در صلح.
آن روزها، روزهای خوشی بود مادر!
کسی آن روزها را ناخوش میانگارد که این روزها را ندیده باشد.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت34
ادامه نجوای امام حسین علیه السلام
پیامبر همیشه از پدرمان بسیار سخن گفته بود، روزی نبود که پیامبر پنجرهای تازه را رو به آفتاب علی نگشاید.
👌یک روز در ملاء عام به پدر میفرمود:
✨یا عَلی! حُبُّکَ ایمانَ وَ بُغْضُکَ نِفاق.
ای علی! دوستی تو ایمان است و دشمنی با تو نفاق.
👌روز دیگر در منظر عموم پدر را مخاطب میساخت:
✨یا عَلی اَنْتَ صِراطُ الْمُسْتَقیم
ای علی صراط مستقیم توئی
✨یا عَلی اِنَّ الْحَقَ مَعَکَ وَالْحَقِّ عَلی لِسانِکَ وَفی قَلْبِکَ وَ بَیْنَ عَیْنَیْکَ.
ای علی! حق همیشه با توست، بر زبان توست، در قلب توست و بین دیدگان توست.
👌روز دیگر در پیش چشم همگان به پدر میفرمود:
✨یا عَلی اَنْتَ بِمَنْزِلَةِ الْکَعْبَه.
ای علی! تو به خانهی خدا میمانی، تو همشن کعبهای.
✨یا علی انت قسیم الجنة و النار.
ای علی! تو قسمت کننده بهشت و جهنمی.
👌بهشتیان و جهنمیان به اشارهی تو معلوم میشوند.
👌گاه دیگری که پدر بود یا نبود، به مردم میفرمود:
✨حزْبُ علیٍّ حِزْبُ اللَّه وَ حِزْبُ اَعْدائِه حِزْبُ الشَّیْطان.
حزب علی حزب الله است و حزب دشمنان او حزب شیطان.
✨علیُّ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتین.
علی ریسمان محکم الهی است.
✨علّیٌ رایَتُ الْهُدی.
علی پرچم هدایت است.
اینها پرچمهای افتخاری بود که یکی پس از دیگری به دست مبارک پیامبر بر بام خانهمان نصب میشد.
اما پیامبر باز هم میهراسید، پیامبر در همه عمرش فقط از یک چیز میترسید و آن این بود که پس از مرگش آتشی بیاید و بخواهد این پرچمها را بسوزاند.
و غدیر برکهای بود که پیامبر میخواست آتشهای پیشیبینی را با آن خاموش کند.
و حجفه، جایی بود که خدا میخواست به مردم بفهماند که دین بیرهبری معصوم ناقص است و اسلام بیولایت علی اسلام نیست.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت34 ادامه نجوای امام حسین علیه السلام پیامبر همیشه از پدرمان بسیار سخن
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت35
وقتی پیامبر، روشن و آشکار، تاکید کرد:
✨هر که دل به نبوت من سپرده است، پس از من باید به ولایت علی بسپارد.
✨هر که به دست من مسلمان شده است بداند که پس از من اسلام در دست علی است.
پرچم رهبری و ولایت از این پس، به علی سپرده میشود.
✨خداوند به او فرمود:
اگر این را نگفته بودی، پیام مرا به خلایق نرسانده بودی و نبوت را به پایان نبرده بودی.
و خداوند وقتی تکلیف ولایت و خلافت، پس از پیامبر را روشن کرد به مردم فرمود:
✨امروز دین شما را کامل کردم، نعمت را بر شما تمام کردم و از اسلامتان راضی شدم.
👌مادر! آن روزها اگر چه سخت بود اما پدر بر بالای دستهای پیامبر بود و تو بر روی دیدگانش.
😭اولین ابرهای تیره، زمانی آشکار شد که پیامبر در بستر ارتحال افتاد.
✨هر کس حقی بر ذمهی من دارد یا بگیرد و یا حلال کند. من این را از شما میخواهم تا در دیدار با خداوند آسوده خاطر باشم. تکرار میکنم، من عازم دیار باقیام. اگر کسی را آزادهام، اگر به کسی بدهکارم، اگر حق کسی بر عهدهی من است، برخیزد و بستاند.
👈یا رسولالله! من سه درهم از شما طبکارم.
✨ای فضل! بیا سه درهم به این مرد بده.
👈یا رسولالله من سه درهم در مال خدا خیانت کردهام.
✨چرا چنین کردی برادر؟
👈به آن نیازمند بودم.
✨ای فضل! برخیز و سه درهم از این مرد بستان.
👈یا رسولالله! زمانی تازیانهای که بر شتر مینواختید، به سهو بر شکم من اصابت کرد.
✨ای فضل! برو آن تازیانه را بیاور تا این مرد قصاص کند.
👈یا رسولالله! شکم من آن زمان که به تازیانهی شما خورد، عریان بود، باید شما هم...
✨بیا برادرم! این هم شکم عریان من. حق خود را بستان.
👈ای وای. بریده باد دستی که بخواهد تن مبارک پیامبررا بیازارد.
میخواستم یک بار دیگر- شاید بار آخر- اندام مقدستان را زیارت کنم. میخواستم سر و چشم و لبهایم را با زلال نبوت، متبرک کنم. میخواستم تنها کسی باشم که در این زمان، بوسه بر خورشید میزنم
✨خدا تو را بیامرزد، پس هیچکس دیگر حقی بر گردن من ندارد، من با خیال آسوده عزیمت کنم؟
😭مسجد غرق ضجه شد و همه، عزیمت پیامبر را ماتم گرفتند، اما فردای آن روز، هنوز پیامبر زنده بود که نماز را به ابوبکر اقتدا کردند.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت35 وقتی پیامبر، روشن و آشکار، تاکید کرد: ✨هر که دل به نبوت من سپرده اس
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت_36
هنوز پیامبر زنده بود که نماز را به ابوبکر اقتدا کردند.
✨ابوبکر را گفته بودم با اسامه برود، چرا اینجا مانده است؟
پیامبر میدانست که چرا باید او را روانه کند و هم میدانست که او چرا نرفته است؟
برای چه مانده است.
عایشه به کرات آمده بود و گفته بود:
👈اجازه بدهید پدرم ابوبکر جای شما نماز بخواند.
و چند بار هم حفصه را واسطه کرده بود و پیامبر هر بار «نه» گفته بود و دست آخر تشر زده بود:
✨انَّکُنَّ لاَنْتُنَّ صَواحِبُ یُوسُف
شما همانند زنان یوسفاید.
با این عتابهای سخت باز هم ابوبکر هماکنون در محراب ایستاده بود.
✨علی جان! بیا زیر بغل مرا بگیر و تا مسجد ببر.
پیامبر با آن حال نزار به مسجد درآمد، ابوبکر را در میانهی نماز کنار زد و خود در محراب ایستاد، نه، نتوانست بایستد، نشست و نماز را (صلاه المضطرین) نشسته خواند.
بعد پیامبر، پدرم علی را احضار کرد تا آخرین وصایای خویش را با او بگوید.
عایشه و حفصه با شنیدن این کلام به دنبال پدران خویش، ابوبکر و عمر فرستادند و پیامبر با دیدن آن دو چهره درهم کشید وگفت:
✨فاِنْ تَکُ لی حاجَة اَبْعَثُ اِلَیْکَمْ.
✨اگر نیازی به شما بود، خبرتان میکنم.
مادر! اولین ابرهای تیرهی فتنه، زمانی آشکار شد که پیامبر در بستر ارتحال افتاد
✨پیامبر فرمان داد:
✨کاغذی بیاورید که رهنمای مکتوبی برایتان بگذارم تا پس از من گمراه نشوید.
معلوم بود که پیامبر در چه مورد میخواهد سند بگذارد، عمر ممانعت کرد و کاش فقط ممانعت میکرد، فریاد زد:
👈انّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرْ. و حَسْبُنا کِتابَ اللَّه.
👈این مرد هذیان میگوید. و کتاب خدا برای ما کافی است.
پدرت را میگفت، جدمان را، پیامبر را.
داغت تازه میشود، اما این نسبت را به کسی میداد که وحی مطلق بود، خدا دربارهی او تصریح کرده بود:
✨ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی، اِنْ هُوَ اِلّا وَحْیٌ یوُحی.
✨پیامبر جز به زبان وحی سخن نمیگوید، جز به دستور خدا حرف نمیزند و جز حرف خدا را منتقل نمیکند.
پیامبر به شنیدن این حرف، دلش شکست و اشک در چشمانش نشست ولی ماجرا را پی نگرفت.
«پنجهی انکاری که میتواند حنجرهی وحی را بفشرد، کاغذ را بهتر میتواند مچاله کند.»
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110