#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت6
به خانه بازگشتم، با درد زايمان رفتم و با دو درد زايمان و تنهايي بازگشتم.
آب، اما در دل پيامبر تكان نميخورد كه او دو دست در آسمان داشت و دو پاي در زمين
هر چه من بيقرار بودم او قرار و آرامش داشت.
هر چه من بيتاب تر مي نمودم او به من سكينة بيشتري مي بخشيد
ناگهان ديدم كه در باز شد و چهار زن بلند بالا و گندم گون كه روحانيتشان بر زيباييشان
مي افزود داخل شدند ! كه بودند اينان خدايا؟
يكي شان به سخن درآمد كه:
نترس خديجه! ما رسولان پروردگار توايم و خواهران تو.
آنگاه كه من قدري قرار و آرام گرفتم گفت:
من ساره ام همسر ابراهيم، پيامبر و خليل خدا.
آن ديگري كه دلنشين سخن مي گفت و تبسمي شيرين بر لب داشت گفت:
من مريم دختر عمرانم، مادر عيسي پيامبر و روح خدا.
آن سومي كه نگاهي مهربان و محجوب داشت، به سخن درآمد كه:
من آسيه ام، دختر مزاحِم. همسر فرعون كه به موسي مؤمن شدم.
و دريافتم كه چهارمين زن كه صلابتي كم نظير داشت كلثوم، خواهر موسي است، پيامبر
و كليم خدا.
گفتند:
خداوند ما را فرستاده است تا ياريت كنيم در اين حال كه هر زني به زنان ديگر محتاج
است، سپس ساره در سمت راستم نشست، مريم در طرف چپم، آسيه در پيش رويم و كلثوم پشت سرم
من آنجا نه خودم كه مقام و قرب تو را در نزد خداوند بيش از پيش دريافتم و با خودم
گفتم:
ببين خدا چقدر اين فرزند را دوست مي دارد كه قابله هايش را گلهاي سرسبد عالم زنان
انتخاب كرده است.
تو را نه بدان سان كه مادران، حمل خويش مي گذارند بلكه بدان فراغت كه مادري كودكش را از آغوش خود به آغوش مادري ديگر مي سپارد، به دست آن چهار عزيز سپردم
و تو پاك و پاكيزه، قدم بدين جهان گذاردي، طاهرة مطهره! و مكه از ظهور تو روشن ...
شد و جهان از نور حضور تو تلألو گرفت.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖنی
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت6 به خانه بازگشتم، با درد زايمان رفتم و با دو درد زايمان و تنهايي بازگش
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت_7
ده حورالعین که هم اکنون نیز از بهشتیان دیگر بیتابترند برای دیدار تو، به خانه فرود آمدند، هر کدام با ملاحت خاصی در چشم و طشت و ابریقی در دست.
آب کوثر را من اول بار در آنجا دیدم و تا نگفتند که آن آب است و کوثر است من ندانستم، همچنانکه تا پیامبر نفرمود که تو زهرهای و خدا نفرمود که تو کوثری من ندانستم.
اکنون...
اکنون من به یاد آن جامههای بهشتی و آن آب کوثر و آن لحظههای شیرین تولدت افتادم که تو برای اقامتی چند روزه از بهشت به زمین میآمدی...
و اکنون که آخرین لحظات حیات درد آلودهات سپری میشود چون مرغ پر و بال مجروحی که از قفسی هجده ساله رها میگردد به سوی ما پر میکشی.
دخترم! بتول من که خدا تو را در میان زنان بیمثل و همتا ساخت.
بتول من! دخترم دل گسستهام از دنیا!
دختر آخرتم! دخترم معادم! دختر بهشتی من!
بتول من که خدا ترا از همهی آلودگیها منزه ساخت!
عزیز دلم! خدا تو را چند روزی به زمینیان امانت داد تا بدانند که راز آفرینش زن چیست؟
و رمز خلقت زن در کجاست؟ و اوج عروج آدمی تا چه پایه بلند است.
میدانم، میدانم دخترم که زمینیان با امانت خدا چه کردند،
میدانم که چه به روزگار دردانه رسول خدا آوردند، میدانم که پارهی تن من را چگونه آزردند، میدانم، میدانم...
بیا! فقط بیا و خستگی این عمر زجرآلوده را از تن بگیر!
ملائک بال در بال ایستادهاند و آمدن تو را لحظه میشمرند.
حوریان، بهشت را با اشک چشمهایشان چراغان کردهاند.
بیا و بهشت را از انتظار درآر. بیا و در آغوش پدرت قرار و آرام بگیر.
✨سلام بر تو!
✨سلام بر پدرت
✨و سلام بر شوی همیشه استوارت.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖنی
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت_7 ده حورالعین که هم اکنون نیز از بهشتیان دیگر بیتابترند برای دیدار ت
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت8
گویی تقدیر چنین بوده است که حضور دو روزهی من در دنیا با غم و اندوه عجین شود، هر چه بود گذشت و هر چه میبود میگذشت.
و من میدانستم که تقدیر چگونه رقم خورده است و میدانستم که غم، نان خورشت همیشهی من است و اندوه، همسایهی دیوار به دیوار دل من.
اما آمدم، آمدم تا دفتر زنان بیسرمشق نماند،
آمدم تا قرآن مثال بیابد، تفسیر پیدا کند، نمونه دهد...
آمدم تا خلقت بیغایت نماند، بیمقصود نشود، بیهدف تلقی نگردد.
من اگر نبودم، من و پدرم اگر نبودیم، من و شویم اگر نبودیم، من و شما نور چشمان و فرزندانم اگر نبودیم، اگر ما نبودیم، جهان آفریده نمیشد، خلقت شکل نمیگرفت، آفرینش تکوین نمییافت، این را خداوند جل و علا تصریح فرموده است.
گریه نکنید عزیزان من!
شما از این پس جای گریستن بسیار دارید.
بر هر کدام از شما مصیبتها میرود که جگر کوه را کباب میکند و دل سنگ را آب.
😭😭😭
حسن جان!
این هنوز ابتدای مصیبت است، رود مصیبت از بستر حیات تو عبور میکند.
مظلومیت جامهای است که پس از پدر قاعدهی تن تو میشود.
تو مظلوم مضاعف تاریخ میشوی که مظلومیتت نیز در پردهی استتار میماند.
حسین جان!
زود است برای گریستن تو! تو دیگر گریه نکن!
تو خود دردانهی اشک آفرینشی!
عالم برای تو گریه میکند، ماهیان دریا و مرغان آسمان در غم تو میگریند.
😭😭😭
پیامبران همه پیش از تو در مصیبت تو گریستهاند و شهادت دادهاند که روزی همانند روز تو نیست.
بیا، از روی پای من برخیز و سر بر سینهام بگذار اما گریه نکن.
گریهی تو دل فرشتگان خدا را میسوزاند و جگر رسول خدا را آتش میزند.
اکنون که زمان اندوه من نیست، زمان شادکامی من است، لحظهی رهایی من است.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖنی
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت8 گویی تقدیر چنین بوده است که حضور دو روزهی من در دنیا با غم و اندوه عج
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت9
گاه اندوه من آنزمان بود که بر زمین نازل شدم، آغاز دورهی غم باز من آنگاه بود که نه چون آدم علیهالسلام به اجبار و از سر گناه بلکه چون پدرم محمد (ص) به اختیار و از سر لطف و رحمت پروردگار، از بهشت هبوط کردم.
مهبطم اگر چه مهبط وحی بود و منزلم اگر چه منزل جبرئیل و قرارگاهم اگر چه قرار گاه عزیزترین بندهی خدا و خاتم پیامبران او.
اگر چه آن دستها که به استقبالم آمده بود، دستهای برترین زنان عالم امکان بود، اگر چه اولین جامههایی که در زمین بر تن کردم، جامههای بهشتی بود.
اگر چه به اولین آبی که تن سپردم، زلال بیهمانند کوثر بود، اگر چه... اما...
اما محنت و مظلومیت نیز، از بدو تولد با من زاده شد، با من رشد کرد و در من تبلور یافت.
من هنوز اولین روزهای همنشینی با گهواره را تجربه میکردم که آمد و رفت تازه مسلمانان زجر کشیده اما صبور و مقاوم به خانهمان آغاز شد.,
رفت و آمدی مومنانه اما هراسناک عاشقانه اما بیم زده، خالص و صمیمی و شورانگیز اما ترسان و گریزان و مراقب.
خدنگ اولین خبرهایی که از ورای گهواره میگذشت و بر گوش جگر من مینشست، شکنجه و آزار و اذیت مومنان نخستین بود.
یک روز خبر سمیه میآمد، آن پیرزن زجر دیدهای که عمری در عطش باران توحید زیسته بود و با چشیدن اولین قطرات آن از ابردستهای پیامبر، همه چیز خویش را فدا کرد و جان خود را سپر ایمان خالص خود ساخت.
آن ییرزن مومنی که سختترین شکنجهها را بر تن رنجور و نحیف خویش هموار ساخت تا ندای حق پیامبر بیلبیک نماند.
روز دیگر خبر یاسر میآمد؛ «یاسر را مشرکان در بیابان سوزان و تفتیده حجاز خواباندهاند و سنگهای سخت و گران بر اندام او نهادهاند تا او دست از توحید بردارد و در مقابل بتها سر بساید.»
یک روز خبر بلال میآمد، روز دیگر عمار، روز دیگر...
و من به وضوح میدیدم که شکنجهها و آسیبها و لطمهها نه فقط بر نو مسلمانان ایثارگر که بر پدرم رسول خدا وارد میشود و او چه میتواند بکند جز این که هر روز بر این مومنان محبوس بگذرد و آنان را به صبر و استواری بیشتر دعوت کند.
✨صبْراً یا آلِ یاسِر، صَبْراً یا بِلال...
و... بغضها و اشکها و گریههای خویش را به خانه بیاورد.
در تب و تاب شکنجهی پیروان مومن و معدود بسوزد اما توان هیچ ممانعت و دفاعی نداشته باشد.
خدا بیامرزد ابوطالب را و غریق رحمت کند حمزه را که اگر این دو حامی با صلابت و قدرتمند نبودند، آنکه در بیابان سوزان، سنگ بر شکمش مینشست پیامبر بود و آن بدن که آماج عمودها و نیزهها قرار میگرفت، بدن مبارک پیامبر بود، همچنانکه با وجود این دو حامی موحد و استوار نیز آنکه شکنبهی شتر بر سرش فرود میآمد پیامبر بود و آنکه پایش به سنگ جهالت دشمنان میآزرد، پیامبر بود- سلام خدا بر او-.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد..
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت9 گاه اندوه من آنزمان بود که بر زمین نازل شدم، آغاز دورهی غم باز من آن
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت10
من هنوز شیرخواره بودم که عرصه را بر پدرم و پیروان او تنگتر کردند، زمینی را که به برکت او و به یمن خلقت او پدید آمده بود، نتوانستند بر او ببینند، او را، ما و مومنان او را به درهای کوچاندند که خشکی و سختی و سوزندگیاش شهرهی طبیعت بود و زبانزد تاریخ شد.
من اولین قدمهای راه افتادنم را بر روی ریگهای سوزان شعب ابیطالب گذاشتم.
و من بوضوح میدیدم که سختتر از آن تاولها که بر پاهای کودکانه من مینشست، زخمهایی بود که سینهی فراخ پدرم رسول خدا را شرحه شرحه میکرد و قلب عالمگیر او را میسوزاند.
یکی میآمد و لبهای چون کویر، تفته و ترک خوردهاش را به زحمت در مقابل پدرم میگشود و میگفت:
آب...
و پدرم بیآنکه هیچ کلامی بگوید چشمهای محجوبش را به زیر میانداخت و اندکی فاصلهی میان دندانهای مبارکش را بیشتر میکرد تا آن صحابی مومن، سنگ را در دهان او ببیند و ببیند که رسول خدا صلی الله علیه واله هم برای مقابله با آتش جگر سوز عطش، سنگ میمکد.
و آن دیگری مچاله از فشار گرسنگی، کشان کشان خود را به پیامبر میرساند و سلام و اسلام خود را تجدید میکرد تا رسول خدا بداند که یارانش، محکم و استوار ایستادهاند و هیچ حادثهای نمیتواند آنان را به زمین ضعف بنشاند یا به پرتگاه کفر بکشاند و وقتی پدرم او را در آغوش تحسین میفشرد، او تازه در مییافت که رسول خدا هم در مقابل فشار گرسنگی، سنگ بر شکم خویش بسته است.
همین خرمایی که مشتیاش انسانی را سیر نمیکند آن زمان یک دانهاش در دهان چهل انسان میگشت تا چهل مرد را در مرز میان زندگی و مرگ ایستاده نگاه دارد.
من شیر آمیخته به اندوه مادرم خدیجه را در کوران و تلاطم این دردهای درهم پیچیده نوشیدم.
سفرهی چشم اهل دره روزها و روزها منتظر میماند تا مگر محموله خوراکی از میان چنگالهای محاصره کنندگان شعب عبور کند و از لابلای سنگ و کلوخهای دامنه، به سلامت بگذرد و چند روز قناعت آمیز را پر کند.
دوران شعب پیش از آنکه طاقت زندانیان به سر آید تمام شد، اما آنچه تمام نشد، آسیبها و آزارهایی بود که بر جسم و جان پیامبر فرود میآمد.
این بارهای طاقتفرسا تا آن زمان که مادرم خدیجه حیات داشت بسیار هموارتر مینمود.
وقتی پیامبر پا از درگاه خانه به درون میگذاشت، ملاطفتها، مهربانیها، همدردیها و دلداریهای خدیجه آنچنان او را سبکبال میکرد که پدرم حتی تا وقت وفات هم او را به یاد میآورد و گهگاه در فراق او میگریست.
یادم نمیرود، یکبار عایشه از سر حسادت، نام مادرم را به تحقیر برد و پدرم آنچنان بر او نهیب زد که عایشه، هیچ گاه دیگر جرات نکرد در حضور رسول الله، از خدیجه بیاحترام یاد کند.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت10 من هنوز شیرخواره بودم که عرصه را بر پدرم و پیروان او تنگتر کردند، ز
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت11
خبر رحلت مادر، برای من بسیار دردناک بود بخصوص که زخم شعب ابیطالب هنوز التیام نیافته بود و اندوه تنهایی پدرم کاستی نپذیرفته بود.
من وقتی به یکباره جای مادرم را در خانه، خالی یافتم سرآسیمه و آشفته موی به دامن پدر آویختم که:
- مادرم کجاست؟!
پدرم غم آلوده و مضطرب به من مینگریست و هیچ نمیگفت، شاید هیچ لحنی که بتواند آن خبر جانسوز را در آن بریزد نمییافت.
جبرئیل از پس این استیصال فرود آمد و به پدرم از جانب خدا پیام داد که:
«سلام مرا به فاطمهام برسان و بگو که مادر تو را در قصری از قصرهای بهشت جای دادیم که از طلا و یاقوت سرخ فراهم آمده است و او را با مریم دختر عمران و آسیه هم خانه ساختیم.»
من به یمن این پیام خداوند، آرامش یافتم، خداوند، جل و علا را تقدیس و تنزیه کردم و گفتم که سلامها و سلامتیها همه از اوست و تحیتها همه به او بازمیگردد.
کلام خدا اگر چه تسلای دل من شد اما فقدان خدیجه در کوران حوادث، چیزی نبود که برای پیامبر و من تحمل کردنی و تاب آوردنی باشد.
دلداری خدیجه نبود اما تیرهای تهمت و افترا و آسیب و ابتلای پیامبر همچنان به شدت و قوت خود باقی بود.
یک روز دیوانهاش میخواندند، یک روز ساحرش لقب میدادند. یک روز دروغگو و لاف زن و عقب ماندهاش مینامیدند و هر روز به وسیلهای دل مبارک او را میآزردند.
البته اصل و ریشه پیامبر استوارتر و شاخه و برگش در آسمان گستردهتر از آن بود که عصیانها و کفرانها و تهمتها و اذیتها بتواند خدشه و خللی در دعوت او پدید بیاورد یا ملول و خستهاش کند و از پایش درآورد.
او تا بدانجا در دعوت به هدایت ثبات میورزید و از دل و جان مایه میگذاشت که گاهی خدا به او فرمان توقف میداد و او را به مواظبت از جسم و جانش ملزم مینمود.
آنچه دل پیامبر را میآزرد، نه آزار دشمنان که جهالتشان بود، پیامبر نه از آنان، که بر آنان غمگین میشد که چرا تا بدان پایه بر جهالت خویش، پای میفشرند، و پا از حصار کفر و شرک بیرون نمیگذارند، چرا در فضای حیات بخش توحید تنفس نمیکنند، چرا حلاوت و شیرینی عبودیت را نمیچشند.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت11 خبر رحلت مادر، برای من بسیار دردناک بود بخصوص که زخم شعب ابیطالب هنو
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت12
در این غمخواری، مشارکتی که ابوطالب موحد و خدیجهی مهربان با او میکردند از دست و دل هیچ ایثارگری جز همین دو بر نمیآمد.
وقتی ابوطالب و خدیجه رفتند، وقتی ابوطالب و خدیجه، هر دو در یکسال با پیامبر وداع کردند، پیامبر بسیار بیش از آنچه تصور میکرد، تنها شد.
و من اگر میخواستم فقط دختر او باشم، باری از دوش تنهایی او برنمیداشتم. پدرم با آنهمه مصیبت و سختی، نیاز به مادر داشت، مادری که پروانهوار گرد شمع وجود او بگردد و با بالهای محبت و ایثار، اشکهایش را بسترد
و من تلاش کردم که برای پدرم- محبوبترین خلق جهان- مادری کنم و موفق شدم.
پدرم مرا به مادری قبول کرد و به لقب «اُمّ اَبیها» مفتخرم ساخت.
و این شاید یکی از شیرینترین لقبهایی بود که خدا و پیامبرش به من داده بودند.
این لقب البته آسان به دست نیامد. پشت این لقب، خون دلها خفته بود و تیمارها نهفته.
هیچ کس نمیتواند عمق جراحت دل مرا بفهمد آنزمانی که من پدرم را پریشان حال و آشفته موی بر در گاه خانه مییافتم یا آزرده پای و آلوده لباس در آغوشش میفشردم، یا مجروح و زخم خورده، تیمارش میداشتم.
هر سنگ نه بر پای او که بر چشم من فرود میآمد و هر زخم نه بر اندام او که بر جگر من مینشست.
با این تفاوت عمیق که دل او، دل پیامبر بود، عظیم و استوار و نلرزیدنی ودل من دل فاطمه بود، نازک و لطیف و شکستنی.
شرایط آنقدر سخت و سختتر شد که خداوند پیامبرش را دستور هجرت داد.
مردمی که به خورشید با نفرت مینگرند، شایسته شباند.
مردمی که به سوی آفتاب، کلوخ پرتاب میکنند، لایق ظلمتاند.
خورشید، طلوع کردنی است. ابرهای سیاه حتی اگر در آغاز مشرق کمین کنند، خورشید، متین و بزرگوار از کنارشان خواهد گذشت و روشنیاش را به ارمغان جهانیان خواهد برد.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد..
✍🏻#به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت12 در این غمخواری، مشارکتی که ابوطالب موحد و خدیجهی مهربان با او میکر
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت13
پیامبر شبانه میبایست از مکه هجرت میکرد، در آن زمان که چهل کافر قداره بند دور تا دور خانهی او را در محاصره داشتند و چهل شمشیر خون آشام لحظه میشمردند تا خون او را به تساوی میان خویش، تقسیم کنند.
پیامبر، ایثارگری میطلبید تا در جای خویش بخواباند و کفار را ناکام بگذارد.
آن ایثار منش هیچکس جز پدر شما، علی بن ابی طالب نمیتوانست باشد، وقتی پیامبر به او اشارت فرمود و از او نظر خواست.
او نپرسید: من چه میشوم؟
عرضه داشت:
- شما به سلامت میمانید؟
پیامبر فرمود: آری، پسر عموی گرامیام.
و وقتی دل ما، از هول و اضطراب، قرار نداشت، علی شیرینترین خواب عمرش را آن شب به رختخواب پیامبر، هدیه کرد و شان نزول آیتی دیگر از قرآن را بر افتخارات خویش افزود.
ملائکه حیرت کردند و خدا مباهات ورزید:
✨و منَ النّاس مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاء مَرْضاتِ اللَّه، وَاللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعباد (سوره بقره/207)
و میان مردم کسی هست که جانش را با رضای خدا، تاخت میزند و خدا دوستدار (اینگونه) بندگان است.
پیامبر بر دوش سلمان از میان کفار چشم و دل کور عبور کرد و آنان نفهمیدند.
پرسیدند: چیست بر دوش تو؟
سلمان راستگو گفت: پیامبر.
آنان خندیدند و نفهمیدند و به بستر پیامبر هجوم بردند.
آنچه میخواستند در رختخواب بود اما نمیدانستند.
آنان جان پیامبر را میخواستند و علی، جان پیامبر بود.
👌علی آینهی تمام نمای پیامبر بود، «انفسنا و انفسکم» در آن مباهلهی تاریخ ساز، شان علی بود اما آنها که درکشان بدین پایه نمیرسید و فقط جسم پیامبر را میشناختند، خود را ناکام یافتند و خشمگین و زخم خورده بازگشتند، صدای سایش دندان های کینه جویشان در گوش شب طنین میافکند اما دستشان از جهان کوتاه بود که جهان در غار ثور، رحل اقامتی سه روزه افکنده بود.
دل مسلمانان از خلاصی پیامبر قرار و آرام یافت اما جسم و جان و خانمانشان نه. کفار و مشرکینی که پیامبر را دور از دسترس مییافتند زهر خود را به جان مومنان و بستگان او میریختند.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد..
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت13 پیامبر شبانه میبایست از مکه هجرت میکرد، در آن زمان که چهل کافر قدا
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت14
پیامبر صلی الله علیه واله به مدینه وارد نشد. در قباء استقرار یافت و هر چه مومنین مدینه پای فشردند، یک کلام فرمود: من به مدینه وارد نمیشوم مگر به همراه دو عزیزم علی و فاطمه.
و از آنجا به علی بن ابیطالب پیام داد که به همراهی فاطمهها به مدینه بیا، من همچنان چشم انتظار و استقبال، گشودهی شما میدارم.
علی بن ابیطالب بلافاصله از ما، سه فاطمه، من، فاطمهی بنت اسد و فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب و تنی چند از زنان و ضعیفان کاروانی ساخت پس از اعلامی عمومی به سوی مدینه حرکت کرد.
شبها را در منازل بین راه به نماز و تهجد و عبادت میپرداختیم و روزها را راه میرفتیم.
کفار و مشرکین که ازکف دادن پیامبر برایشان سنگین و گران تمام شده بود، بدشان نمیآمد که از میانهی راه بازمان گردانند و به گروگانمان بگیرند.
هنوز تا مدینه بسیار مانده بود که اسوه غلام ابوسفیان راه را بر ما گرفت و گفت:
- من فرستادهی ابوسفیانم و مامورم که راه را بر شماببندم تا او خود، سر رسد.
بدنهای زنان کاروان چون بید میلرزید و نگرانی و اضطراب بر دلهایشان چنگ میانداخت، اما دل من به علی و خدای علی محکم بود.
علی مرتضی به صلابت کوه ایستاد و فریاد کشید:
- ما باید به مدینه برویم، در راه رفتن به مدینه، من هر مانعی را از سر راه بر خواهم داشت، حتی اگر این مانع، اسود، غلام ابوسفیان باشد، جان خود را بردار و راه خود را پیش گیر.
اسود تمکین نکرد، علی مرتضی دوباره هشدار داد، موثر نیفتاد، سه باره او را بر جان خویش ترساند، سخت سری کرد.
حضرت، شمشیر از نیام برکشید.- در پی جنگی سخت- جسد او را بر جای گذاشت و کاروان را دوباره حرکت داد.
هنوز راه چندانی نپیموده بودیم که ابوسفیان، بر سر راه سبز شد. جسد اسود را در میان راه دیده بود و چون ماری زخم خورده به خود میپیچید، نعره زد:
- ای علی! که غلام مرا کشتهای! به چه اجازهای زنان خویشاوند مرا به مدینه میبری؟
علی مرتضی، خونسرد، متین و استوار پاسخ فرمود:
- با اجازه آنکس که اجازهی من به دست اوست. تو هم از سرنوشت غلامت عبرت بگیر و جانت را بردار و بگریز.
ابوسفیان شمشیر کشید و علی مرتضی آنقدر با او شمشیر زد که او حیاتش را در مخاطره دید، مغموم و شکست خورده جانش را برداشت و گریخت.
✨لاسَیْفَ إلّا ذَوالفَقار وَلافَتی إلّا عَلی
👌مردی به مردانگی علی آفریده نشده است و شمشیری به کارسازی شمشیر او. خدا فقط میداند که در خلقت او چه کرده است.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد..
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت14 پیامبر صلی الله علیه واله به مدینه وارد نشد. در قباء استقرار یافت و
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت15
وقتی بر پیامبر وارد شدیم، بوی جبرئیل فضا را آکنده بود، آغوش پیامبر، هنوز بوی جبرئیل میداد، بوی عرش، بوی وحی.
پدرم، علی را که در آغوش فشرد، فرمود:
- پیش پای شما جبرئیل اینجا بود.
و به من خبر داد از عبادات شما در میان راه و از مناجاتتان با خدای تعالی و از سختیها و جنگ و گریزهایتان تا بدینجا...
و این آیات (آیه 190 تا 195 سوره آل عمران) در شان شما نزول یافت:
✨آنان که یاد خدا میکنند، ایستاده و نشسته و بر پهلو و در آفرینش اسمان و زمین اندیشه میکنند (و میگویند:) خدایا! تو اینها را به عبث نیافریدهای، تو پاک و منزهی، ما را از عذاب جهنم، نگاه دار.
✨خدایا! آن را که تو به جهنم فرود بری، خوار و ذلیل کردهای و ستمگران را هیچ یاوری نخواهد بود.
✨خدایا! ما شنیدیم که منادی ایمان ندا درمیداد که ایمان بیاورید به پروردگارتان و ایمان آوردیم...
✨خدایا ببخش گناههای ما را و بپوشان بدیهایمان را و در معیت خوبانمان بمیران.
✨خداوند! و آنچه را که بر پیامبرت وعده کردهای بر ما ارزانی دار و در روز جزا خوارمان مکن که تو در وعده و پیمان خویش تخلف نمیکنی.
پس خداوند استجابت کرد دعایشان را.
من عمل هیچیک از زن و مرد اهل عمل شما را تباه نمیکنم...
✨پس آنانکه هجرت کردند و از دیارشان رانده شدند و در راه من اذیت و آزار دیدند و تن به مقاتله سپردند بدیهایشان را پاک میکنیم و در بهشتهایی واردشان میسازیم که از زیر آن، نهرها روان است:
پاداشی از سوی خدا، که در نزد خداست بهترین و ارزندهترین پاداشها.
این آیات به یکباره خستگی راه از تنهایمان سترد و خود بهترین پاداش شد برای آن سختیها که در راه خدا کشیده بودیم.
در ابتدای مدینه روزها و شبهای آرامتری داشتیم، انصار، مومن و مهربان بودند و مهاجرین صبور و استوار.
آرامش نسبی مدینه، فرصتی بود تا پدرتان مرا از پدرم رسولالله خواستگاری کند.
در مقابل آن سختیها و مصائب که این دو پسر عم، پشت سر گذاشته بودند، آرامش مدینه مجالی مینمود برای وصلت ما.
هم اکنون پدرتان علی مرتضی خواهد آمد، برخیزید عزیزان من!
بیش از این بیتابی نکنید.
علی خود از شنیدن خبر، چنان بیتاب شده است که میان راه چند بار ردایش در پایش پیچیده است و او را به زمین افکنده است.
نه فقط دل علی که پای علی نیز با این خبر لرزیده است، بیتاب ترش نکنید، برخیزید عزیزان من! بغضهایتان را فروبخورید، اشکهایتان را بسترید و علی را تسلی دهید...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻#به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت15 وقتی بر پیامبر وارد شدیم، بوی جبرئیل فضا را آکنده بود، آغوش پیامبر،
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت16
نجوای حضرت علی علیه السلام این پای را بگو از ارتعاش بایستد...
این دست را بگو که دست بدارد از این لرزش مدام...
این قلب را بگو که نلرزد...
این بغض را بگو که نشکند و اشک از ناودان چشم نریزد...
این دل بیتاب را بگو که فاطمه هست، نمرده است.
ای جلوهی خدا! ای یادگار رسول! زیستن، بیتو چه سخت است. ماندن، بیتو چه دشوار...
این مرگ، مرگ تو نیست. مرگ عالم است.
حیات بیتو، حیات نیست...
این مرگ، نقطهی ختمی است بر کتاب جهان...
زمین با چه دلی ترا در خویش میگیرد و متلاشی نمیشود؟⁉️
آسمان با چه چشمی به رفتن تو مینگرد که از هم نمیپاشد و فرونمیریزد؟⁉️
خدا اگر نبود من چه میکردم با این مصیبت عظمی؟
✨انّا للَّهِ و انّا اِلیْه راجِعُون
فاطمه جان! عزیز خدا! دردانهی رسول!
چه بزرگ است فتنههای جهان و چه عظیم است ابتلاهای خدای منان.
پس از ارتحال پیامبر، خدا میداند که دل من، تنها گرم تو بود.
در آن وانفسای بعد از وفات نبی که همه مرتد شدند جز چندتن، چشمهی زلال اسلام محض از خانهی تو میجوشید.
در آن طوفانها که کشتی اسلام را دستخوش امواج جاهلیت میکرد، تنها لنگر متین و استوار، لنگر رضای تو بود.
در آن گردبادهای سهمگین پس از وفات پیامبر که حق در زیر پای مردم، کعبه در پشتشان، پیامبر در زوایای غفلت زده و زنگار گرفته دلهایشان و شیطان در عقل و چشم و گوششان جای میگرفت، جادهی منتهی به خانهی تو، تنها طریق هدایت بود، که بیرهرو مانده بود.
در آن ابتدای میعاد مستمر موسای اسلام، که سامری بر منبر هدایت نبوی وولایت علوی تکیه میزد، تنها تجلی انوار ربوبی بر درختان خانهی تو بود.
رضای تو اسلام بود و خشم تو کفر
(✨انَ اللَّه تَبارَکَ و تَعَالی یَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَه وَ یَرْضی لِرِضاها)
هیهات. هیهات. اگر روز خروشان اسلام در مسیر اصلی خویش، یعنی جرگهی رضای تو نه شورهزار غضب خداوند جریان مییافت، مدت اقامت تو در دنیای پس از رسول، اینسان قلیل و ناچیز نمیگشت.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت16 نجوای حضرت علی علیه السلام این پای را بگو از ارتعاش بایستد... این دس
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت17
آنچه تو، همسر جوان مرا شکست، شکست نور بود پس از وفات پیامبر و آنچه تو، مادر مهربان کودکان مرا به بستر ارتحال کشانید خون دل بود.
اهل زمین و آسمان گواهند که تو پس از پیامبر، هیچ نخوردی، جز خون دل.
زهرای من! این تازه ابتدای مصیبت ماست.
این من که سر تو را بر دامن گرفتهام، پس از تو جز بر بالش غم سر نخواهم گذاشت و جز نخلهای کوفه همراز نخواهم یافت.
این حسن که سر بر سینهی تو نهاده است و گریه جگر سوزش امان مرا بریده است روزی خون دل عمر خویش را بواسطهی زهر خیانت بر طشت غربت خواهد ریخت.
این حسین که ضجههایش دل ملائکة الله را میلرزاند و بعید نیست که هم الان قالب تهی کند و جان نازک خویش را به جان تو پیوند زند روزی بجای لبیک، چکاچک شمشیر خواهد شنید و بجای متابعت، خنجر و نیزه و تیر خواهد دید.
این زینب که هم اکنون بر پای تو افتاده است و هر لحظه چون شمع، کوچک و کوچکتر میشود، مگر نمیداند که باید پروانهوش به پای چند شمع بسوزد و دم برنیاورد؟
تو را به خدای فاطمه سوگند که برخیز و به امکلثوم بگو که اگر جان مرا میخواهد لحظهای از گریستن دست بدارد که من نمیدانم غم تو جانسوزتر است یا گریهی امکلثوم؟
و نمیدانم دخترکی که در یک مصیبت فاطمی اینچنین بی تاب است با آن مصیبتهای عاشورایی چه میکند؟!
این نو گلان که اکنون اینچنین جامه میدرند جز چند روز از فصل خزان عمر تو را درنیافتهاند.
عمری که تمامت آن جز یک فصل- فصل خزان- نبوده است.
تو پیش از آنکه به خانهی من درآیی مادر پدر بودهای و از آن پس شریک همه دردهای من.
و مادری در شرایطی که طفل اسلام، آماج تیرهای جهل و شرک و کفر میشود یعنی سپر شدن و دشنههای کینه و تیرهای جهل و شمشیرهای شرک را به جان خریدن.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110