🥀 #امام_زمانم_تسلیت
💚 پیامبر اکرم صلی الله فرمودند:
هرکس به عزاداری تسلیت بگوید، به اندازه اجر آن عزادار بدون این که از اجر او کاسته شود به تسلیت گوینده اجر داده می شود.
📚 الكافي - الشيخ الكليني - ج 3 ص 205
▪در عزاداری ها به صاحب این عزا امام زمان عجل الله تعالی فرجه تسلیت بگوییم تا ثواب عزاداری ایشان بر اساس این روایت برای ما محاسبه شود ان شاء الله.
◾️️آجَرَکَ الله یا بَقیَّهَ الله فی مُصیبَتِ جَدِّکَ الحُسین علیه السلام
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🙏🏻🥹
@zohore_deltangiii
هر جا سخن از
رقیه جان می آید
صوت صلوات
عرشیان می آید
در مجلس این
سه ساله من معتقدم
عطر خوش
صاحب الزمان می آید
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ...
@zohore_deltangiii
حاج رجب محمدزاده معروف به "بابا رجب" در سال 1317 در "مشهد" به دنیا آمد. او پس از طی کردن تحصیلات مقدماتی در زادگاهش به حرفه نانوایی مشغول شد و با "شیوا زرندی" که نسبت فامیلی با وی داشت ازدواج کرد که حاصل آن 4 پسر و 2 دختر بود.حاج رجب محمدزاده از سال 1359 به همکاری با جهاد سازندگی پرداخت و از سال 1363 پنج بار به عنوان بسیجی داوطلب به جبهه اعزام شد و سرانجام در سال 1366 از ناحیه صورت به شدت مجروح شد. بر روی صورت او 25 بار حراجی انجام شد اما باز هم صورت او به گونه ای بود که حتی مردم در خیابان از او فرار می کردند و نگاه های سنگین مردم سبب شد که او به مدت 29 سال خانه نشین باشد.او بعد از مجروحیت به دلیل نداشتن بینی به سختی نفس میکشید و چون حنجره نداشت با استفاده از نی تغذیه می کرد. سرانجام حاج رجب محمدزاده، جانباز 70 درصد جنگ تحمیلی پس از 29 سال دست و پنجه نرم کردن با جراحتهای ناشی از مجروحیت در 14 مرداد ماه 1395 در سن 78 سالگی به فیض شهادت نائل شد و به یاران شهیدش پیوشت. صورتش باعث شده تا هر که او را میبیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد؛ عقب ماندگی، جذام، سوختگی و …
عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود.
از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم ۲۶ سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است.
مهدی جان!
باورم این است عمّه جانت، ظهر روز دهم، از کنج خیمهها فقط نگاهش به راه تو بوده.
و کنج خرابه برای بچهها فقط قصّهی آمدن تو را میگفته...
امید زینب!
اینبار تورا قسم به قامتخمیده او العجل🤲🏻
میدانم در کوچه پس کوچههای شهر شوم شام، فقط نام تو را صدا میزده