#حتمابخونید💔
{💞🌸}
•
•
#تلنگرانه✍
سلام من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند😞
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗
رفتم توی #پی_وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐
#عکس_شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند😟
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
"میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود"✋🏼💔
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم #متنفر شدم😠
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم🙂
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم #مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی✋🏼💔
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد😇
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای #خادمی معرفی شدم
نزدیکای #اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!
من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔
اشکم سرازیر شد😭
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊
هنوز باورم نشده که اومدم #کربلا🕌💔
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم #حوزه_علمیه
که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد✋🏼
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم👌
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن #جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼
👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین #بهشت🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه #سعید_قبل نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍
یه روز توی خونشون #عکس_شهیدی دیدم که خیلی برام #آشنا بود گریهام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد😭😭
👈این همون عکسی بود که تو #پروفایل بود👉
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این #پدرمه😊
منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم
مگه میشه؟😳😭😭
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر #دخترشو به عقد💍من درآورد💔😔
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای #مدافعان_حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران بماند🙂✌️
#حتمابخونید:)❤️🩹
#قلبی_که_میشکند💔
سیما دختری بود که در یک خونواده ی مذهبی به دنیا امده بود . اما به دلیل دوستانی که داشت هیچ علاقه ای به دین نداشت...
به خاطر اینکه جلب توجه کند و دل پسران کوچه و خیابان را ببرد ، لباس های تنگ و چسبان میپوشید و موهایش را بیرون میداد و خیلی از کارهایی که در شان یک دختر نبود انجام میداد....
اون با اینکه میدانست با این کار ها به ذلت میفته ، آگاهانه خودش رو به قعر چاه گناه می انداخت و نمی خواست بفهمه که داره چه میکند...
روز ها میگذشت و او به کار هایش ادامه میداد
تا اینکه...
شبی خواب دید در صحرایی بی آب و علف که بادی شدید میوزید 🌬 و پرنده ای پر نمیزد 🕊 تنها بود
او بسیار سردرگم شده بود که در این صحرا چه میکند . تشنه بود و لب هایش ترک ترک شده بودند . هرچه میدوید و داد میزد کسی را پیدا نمیکرد که جرعه ای آب به او بدهد تا بلکه تشنگی اش رفع شود
پس از ساعتی دویدن ، خیمه ای دید . فکر کرد خیالاتی شده چون در آن بیابانی که او بود حتی فکرش و نمیکرد که کسی آنجا زندگی کند . به خیمه نزدیک شد و پرده را کنار زد . دید مردی در خیمه نشسته است که پشتش به در خیمه بود و گریه میکرد😭
سیما گفت : ببخشید آقا من در این بیابان گم شده ام ، نمیدانم اینجا چه میکنم ، میشود به من کمک کنید ؟
منتظر بود تا مرد جوابش را بدهد و از طرفی کنجکاو بود که او چرا گریه میکند🧐
در همان لحظه فکر های زیادی در سرش میگذشت . همین طور که به فکر فرو رفته بود ، مرد رویش را به سمت او کرد و با لبخند به او سلام کرد🙂
سیما تا او را دید حزن و غم و اندوهی تمام وجودش را فرا گرفت😥
صورت مرد قرمز شده بود گویی کسی او را زده بود💔
🥺اشک در چشمان سیما حلقه زد و با گریه به او گفت شما چه کسی هستی ؟
اسم شما چیست ؟
من احساس میکنم شما را میشناسم .
چه کسی شما را زده ؟😟
مرد گفت اسم من : « مهدی فاطمه است💔» و به خاطر گناهان شیعیانم صورتم قرمز شده... انها هر گناهی که میکنند مثل سیلی به من میخورد...
من به جای انها از خداوند طلب بخشش میکنم 😔 و برایشان دعا میکنم 🤲
من خیلی آنها را دوست دارم اما آنها فقط در گرفتاری هایشان یاد من میکنند...🙂💔
باورش نمیشد که انقدر امام زمانش تنها باشد...
امام زمان ، بیابون ، گردباد ، غریب....💔
دم در خیمه افتاد و با اشک هایی که مانند باران از چشمانش میبارید به او گفت : از شما خواهش میکنم مرا ببخش 😔
مرا به خاطر تمام سیلی هایی که به شما زدم ببخش 😭
به خاطر تمام لحظاتی که قلب شما را میشکستم 💔 ببخش😭
ببخش نفهمیدم یا صاحب الزمان...😭😭😭
اما امام زمان گفت
من خیلی وقت است تو را بخشیده ام🙂
مگر میشود پدر فرزندش را نبخشد!...
من منتظر بازگشت شما هستم....
این صدا در روح و روان سیما پیچید و همان لحظه از خواب پرید
پس از آن خواب ، سیما تصمیم گرفت دیگر کارهای قبلش را تکرار نکند و دختری خوب برای پدر مهربانش باشد🌸
خوب است در کنار تمام آرزو هایی که داریم
در کنار تمام دغدغه ها ، غم ها و شادی ها و در لحظه لحظه ی زندگیمان یاد پدر مهربان مان باشیم و برای ظهورش گناه نکنیم!...
ظهور و سلامتی آقا صاحب الزمان صلوات🌸
#نشردهید