چند وقت پیش مشکلے داشتم و رفتم سر مزارش.
کلے گله کردم که چرا حاجت همه را میدے ولے ما را نه؟!
شب خوابش را دیدم.
بهم گفت: «آبجے!
من فقط وسیلهام،
ما دعاها را خدمت امام عصر(عج) عرضه میکنیم و حضرت- به اِذنالله - برآورده میکنند.
من واسطهام، کارهاے نیستم،
اگر چیزے میخواهید اول از امام زمان(عج) بخواهید...»
برشی از کتاب #رویای_بانه
خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#همراه_شهدا
15.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یڪروایتعاشقانہ
لبخندِ فاطمه بخاطر رفتن به مزار شهدای گمنام ؛
روی لبش نشسته این لبخند دلم رو گرم میکنه ،
معشوقهی آدم اگر به این چیزا پایبند باشه
میشه بهش تکیه کرد ؛ میشه بیشتر دوسش داشت ،
میشه قربون صدقش رفت . .♥️
#خاطرات
#شهیدعباسدانشـگر🌿
حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟
حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟
فروشنده هم میگه منم تو این موندم.
اون که قطعاً نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید.
بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم.
زمانیکه حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحهای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه.
فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی. فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم.
حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم.
فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ و بین مردم قدم زده و به مغازه اون اومده...
#خاطرات
حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟
حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟
فروشنده هم میگه منم تو این موندم.
اون که قطعاً نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید.
بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم.
زمانیکه حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحهای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه.
فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی. فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم.
حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم.
فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ و بین مردم قدم زده و به مغازه اون اومده...
#خاطرات
#خاطرات _ طنز
ما پایه هفتم بودیم
اکثر بچه ها در ۳ تا کلاس هفتم از اکثر دبیرا خوششان نمی آمد
یه روز ما با یکی از دبیرا که معلم علوم و مطالعاتمان بود زنگ آخر داشتیم
بعد یکی از کلاس ها معلمشون گفته بود
زودتر وسایلتونو جمع کنید
بچه های اون کلاس هم تو سالن بودن
من کنار در وایساده بودم
یه کاری داشتم
بعد یکی از بچه های اون کلاس
اومد دم در بعد با اشاره با یکی از
هم کلاسیها صحبت کرد
و قبل اینکه بره
آروم ولی جوری که همه شنیدن
( نمیدونم معلممون شنید یا نه )
به اون معلم گفت
ادیسوننننن
( چون علوم درس میداد و علوممون در مورد برق و انرژی الکتریکی بود )
همه کلاس زدن زیر خنده
( نمیدونم معلممون از قضیه خبر دار شد یا نه )
شاید خبردار شد
ولی
خدایی دمش گرم
خیلی ارفاق کرد تو نمرات کارنامه ( همه بچه ها )
عشق منی
#خانوم ابراهیمی جان