eitaa logo
ܩܝ̇ߺࡅ߳ظܝ‌ߊ‌ܔ ظܣوܝ🇵🇸³¹³
1هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
6.8هزار ویدیو
96 فایل
✾﷽✾ بسم ر‍ب ال‍م‍ه‌‍دی ـ!🌱 ‹ܥ‌‌ِܠ‌ܝ݆ߺܝ‌‌ܝ̇‌َܟܿܩ‌ܝ̇‌ܩیܝ̇ߺ‌ܭَܦ̇ࡅ߳ܣ‌ܭَܢܚی‌ܩی‌ߊ߬یـܥ‌‌‌ . ܝ̇‌َܥ‌‌ܣ‌ܦ̇ܝ‌یـߊ‌ܥ‌‌؛ܭܣ‌ܦ̇ܝ‌یߊ‌ܥ‌‌‌ܝ‌َܢܚی‌ܩی‌ߊ߬یـܥ‌‌.>💚 . کپی؟!حلالت ر؋ـیق باذکرصلوات براے ظهور.. . ܢܚ݅ܝ‌وܫ ܝ̇ߺوܭܝ‌یܩوܝ̇ߺ:¹⁴⁰²/³/²⁵ ܝ݆ߺߊ‌یߊ‌ܝ̇ߺ: ـܢܚ݅ـܣߊ‌בَࡅ߳📿.
مشاهده در ایتا
دانلود
👀🕊! صدای اذان گوشیم بلند شد. اینجا ها هم که همش درخت بود و جاده مسجدی تفریگاه ی میان راهی نبود! چیکار می کردم؟ نمی خواستم نمازم قضا بشه! رو به پاشا گفتم: - می شه بزنید کنار من نماز بخونم؟ نگاهی بهم انداخت و دوباره به جلو نگاه کرد یکم جلو تر زد کنار. پیاده شدم و خودشم پیاده شد. حالا چطور وضو می گرفتم؟ به پاشا که کنجکاو بهم نگاه می کرد گفتم: - اب دارید تو ماشین؟ اره ای گفت و دست هاشو از جیب هاش در اورد و از صندوق یه بطری اب داد دستم و گفت: - زیر انداز هم می خوای؟ اره ای گفتم. خودش اورد طوری پهن کرد که ماشینی رد می شد منو نبینن. حداقل غیرت ش خوب بود. وضو گرفتم و مهر و سجاده جیبی مو دراوردم و قامت به نماز بستم. نماز مو زیر نگاه های سنگین و خیره ی پاشا خوندم . اخه چقدر نگاه می کنی تو! اخرش چشات چپ می شه! دوباره راه افتادیم بلاخره ساعت 7 شب بود که رسیدیم. ویلا پر بود از ماشین و معلوم بود همه اومدن. خجالت می کشیدم جلوی این همه جمعیت! همیشه اغلب تنها بودم حتا توی مدرسه! کنار ماشین وایسادم و لب مو از استرس گاز گرفتم پاشا که دو قدم رفته و نیش تا بناگوش باز بود برگشت نگاهم کرد ببینه چرا نمی رم. باید هم خوشحال باشه که حریف من شده و تونسته از مخفیگاه ام بکشتم بیرون! اومد سمتم و گفت: - چرا وایسادی؟ بیا دیگه. سرمو زیر انداختم و گفتم: - نمی خوام . با ماشین تکیه داد و گفت: - باز چیه؟ با دست هام ور رفتم و گفتم: - خجالت می کشم خیلی شلوغه اینجا. انگار انتظار داشت باز بگم زن ت نمی شم و با این حرف نفس راحتی کشید تقریبا و گفت: - ببین بیا بریم امشب من و تو مال هم بشیم تو بعله رو بده به من خودم از اینجا می برمت اصلا می ریم ویلا می گیرم دوتایی مون باشیم خلوت خجالت نکشی یا اصلا برمی گردیم تهران خونتون یا هر جا که تو گفتی اصلا کلید اتاق خودمو بهت می دم بری نیای بیرون خوبه؟ سری تکون دادم حداقل بهتر از هیچی بود. با سر اشاره کرد بریم داخل. درو باز کرد و اشاره کرد برم تو که نه ای گفتم. استرس گرفته بودم! مجبور شد خودش اول بره و منم پشت سرش رفتم. تقریبا کامل پشت سرش بودم و چهره همه درهم رفته بود فکر کرده بودن نتونسته منو بیاره ولی پاشا کنار رفت و من نمایان شدم لبخند به لب همه برگشت و شیطنت توی چهره همه پیدا بود. پاشا هم از این دروازه تا اون دروازه نیشش وا بود. سلام ی کردم و سلام همه بالا رفت. با استرس به جمعیت نگاه کردم مامان و بابا اخر نشسته بودن پیش اقاجون تازه رو مبل دو نفره بودن جا نبود من برم و اگه جا بود هم نمی رفتم! تنها امیدم الان پاشا بود که منو از این جو نجات بده که با حرف ش داشتم اب می شدم: - بفرما اقا بزرگ عروس خانوم و اوردم سه ساله دارین تابم می دین امشب دیگه باید مال خودم بشه تا محرمم نشه از این در نمی زارم کسی پاشو بزاره بیرون همین امشب باید یاس زن من بشه! بابای پاشا عمو گفت: - چته پسر مگه طلبکاری؟ باشه حالا بیاین بشینن دختر بدبخت اب شد. پاشا تازه متوجه من که از خجالت سرخ شده بودم نگاه کرد. کم مونده بود گریه ام بگیره. اخه این چرا اینقدر حوله؟ بهش نگاه کردم که گفت: - بیا بریم رو اون مبله بشینیم. دمبالش مثل جوجه ها راه افتادم و با فاصله ازش نشستم تقریبا به دسته مبل چسبیده بودم . تو خانواده کسی جز من مذهبی نبود! یه برادر بزرگ تر داشتم امیر که میونه امون زیاد خوب نبود همیشه به خاطر چادرم مسخره ام می کرد و باهام بیرون نمی یومد و با دختر عمو و دختر عمه هام بود همیشه می گفت من امروزی نیستم و ابروشو جلو دوستا و همکاراش می برم! مامان و بابا هم که عاشق تک پسرشون بود و کلا منو به حال خودم رها کرده بودن. دوست داشتم ازدواج کنم اما نه یکی مثل مامان و بابای خودم که فردا دوباره مثل همونا باهام رفتار کنه. من یا ادم مذهبی می خواستم! ولی توی خاندان ها همه با فامیل ازدواج کرده بودن و یعنی اصلا ازدواج غیر از فامیلی نداشتیم!👀🕊! نگاه همه روی من و پاشا بود . شاید اگه پاشا یکی دیگه از دخترای فامیل و می خواست بی چون و چرا زن ش می شدن پولدار نبود که بود امروزی نبود که بود خوشکل نبود که بود ! ولی تنها عیب ش برای من مذهبی نبودنشه! چطور می خواد با اخلاق های من بسازه؟ همه پچ پچ می کردن پاشا خم شد کنارم و کنار گوشم گفت: - همه شرط بسته بودن نمی تونم بیارمت دهن همه رو سرویس کردم! خودشم خندید! انگار من کالا م روی من شرط بسته بودن. بهش نگاه کردم که سرش اومد جلو و منتظر شد چیزی بگم: - یعنی شما به خاطر حرف بقیه منو اوردی و به خاطر اینکه نشون بدید حریف منید و دهن اونا رو سرویس کنید می خواید با من ازدواج کنید؟