#جزء_هشتم👇👇
برای عزیزانی که میخواند زودتر تلاوت کنند
4_872278501716131869.mp3
6.93M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_هشتم_قرآن
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_333285742727922174.mp3
4.21M
#تندخوانی_قرآن_کریم
🔺 #تحدیر (تند خوانی) قرآن کریم
#جزء_هشتم
مدت زمان: ۳۴ دقیقه
حجم: ۴ مگابایت
اللهم العجل لولیک الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131870.mp3
6.35M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_هشتم_ترجمه_فارسی
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Juz-008.pdf
1.36M
متن آیه به آیه
همراه با معنی
#جزء_هشتم ♦️8♦️ #پی_دی_اف
(PDF)
•-------------------•°•---------------------•
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
@zohoreshgh
❣﷽❣
#نماز_شبهای_ماه_رمضان
8⃣ #نماز_شب_هشتم
#ماه_رمضان:
دو ركعت در هر ركعت حمد و ده مرتبه توحيد و بعد از سلام هزار مرتبه سُبْحانَ اللَّهِ، از براى او درهاى بهشت گشوده مى شود تا از هر درى كه بخواهد داخل شود.
✅ #نماز_هرشب،_ماه_مبارک_رمضان فراموش نشه .
مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید:
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه
#التماس_دعای_فرج✋
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۶۳ به سمت همان مسیر دوید....و همچنان اسم مهیا را فریاد می
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۶۴
_آرومتر خانم!
پرستار چشم غره ای به مهیا رفت.
_تموم شد.
مهیا، نگاهی به دست گچ گرفته اش انداخت.شهاب در زد و داخل شد.
_کارتون تموم شد؟!
_آره!
_خب پس، بریم که همه منتظرتون هستند.
شهاب به سمت صندوق رفت.... بعد از تصفیه حساب به سمت در خروجی بیمارستان رفتند.
*
مهیا سوار ماشین شد.شهاب هم پشت فرمان نشست.
_سید...
_بله؟!
_مامان و بابام فهمیدند؟!
شهاب ماشین را روشن کرد.
_بله!متاسفانه الانم خونه ما منتظر هستند...
_وای خدای من!
*
_مریم مادر، زود آب قند رو بیار...
شهین خانم به سمت مهلا خانم برگشت.
_مهلا جان! آروم باش توروخدا! دیدی که شهاب زنگ زد، گفت که پیداش کرده...
مهلا خانم با پریشانی اشک هایش را پاک کرد.
_پیداش نکرده؛ اینو میگید که آرومم کنید.
مریم، لیوان را به دست مادرش داد.و با ناراحتی به مهلا خانم خیره شد.
_دخترم از تاریکی بیزاره خیلی میترسه... قربونت برم مادر!
شهین خانم سعی میکرد مهلا خانم را آرام کند. مریم نگاهی به حیاط انداخت. محسن و پدرش و احمد آقا در حیاط نشسته بودند.
احمد آقا با ناراحتی سرش را پایین انداخته بود و در جواب حرف های محسن که چیزی را برایش توضیح میداد؛ سرش را تکان می داد.
مریم به در تکیه داد و چشمانش را بست.
از غروب که رسیده بودند، تا الان برایش اندازه صد سال طول کشیده بود.
با باز شدن در حیاط چشمانش را باز کرد و سریع به سمت در رفت.با دیدن شهاب با خوشحالی داد زد:
_اومدند!
اما با دیدن مهیا شل شد...همه از دیدن دست گچ گرفته مهیا و پیشانی و لب زخمی مهیا شوکه شدند.مهیا تحمل این نگاه ها را نداشت، پس سرش را پایین انداخت.
با صدای مهلا خانم همه به خودشان آمدند.
_مادر جان! چه به سر خودت آوردی؟!
به طرف مهیا رفت و او را محکم در آغوش گرفت. مهیا از درد چشمانش را بست .
شهاب که متوجه قضیه شد، به مهلا خانم گفت:
_خانم رضایی دستشون شکسته بهش فشار وارد نکنید.
مهلا خانم سریع از مهیا جدا شد.
_یا حسین! دستت چرا شکسته؟!
دستی به زخم پیشانی و لب مهیا کشید.
_این زخم ها برا چیه؟!
با اشاره ی محمد آقا شهین خانم جلو آمد.
_مهلا جان بیا بریم تو! میبینی مهیا الان حالش خوب نیست؛ بزار استراحت کنه.
مهلا خانم با کمک شهین خانم به داخل رفتند.... احمد آقا جلوی دخترش ایستاد.
نگاهی به شهاب انداخت.شهاب شرمنده سرش را پایین انداخت.
_شرمنده حاجی!
_نه بابا...تقصیر آقا شهاب نیست! تقصیر منه! خودش گفت نرم پایین ولی من از اتوبوس پیاده شدم، بدون اینکه به کسی بگم رفتم یه جا دیگه!
با سیلی که احمد آقا به مهیا زد، مهیا دیگر نتوانست حرفش را ادامه بدهد.محمد آقا به سمت احمد آقا آمد.
_احمد آقا! صلوات بفرست... این چه کاریه؟!
محسن، سرش را پایین انداخت
و به دست های مشت شده ی شهاب، خیره شد...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۶۴ _آرومتر خانم! پرستار چشم غره ای به مهیا رفت. _تموم شد.
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۶۵
احمد آقا روبه مهیا گفت:
_اینو زدم، به خاطر اینکه بهت گفته بودم، حواستو جمع کن و دست از این کارا بردار... اما گوش ندادی و نزدیک بود خودت رو به کشتن بدی!
مهیا، نگاهی به چشم های پدرش که از اشک سرخ شده بودند، انداخت.محمد آقا همه را به داخل دعوت کرد. محسن همان جا خداحافظی کرد و رفت.
مریم، که از بیرون، شاهد همه اتفاقات بود، اشک هایش را پاک کرد و به طرف آشپزخانه رفت.... محمد آقا روبه مریم گفت:
_دخترم! مهیا رو ببر بالا، یکم استراحت کنه...
مهیا به کمک مریم از پله ها بالا رفت. شهاب میخواست حرفی بزند؛اما با اشاره پدرش حرفی نزد و با اجازه ای گفت و او هم بالا رفت.
مهیا روی تخت نشست.مریم کنارش نشست و صورتش را نوازش کرد. و با صدای لرزانی گفت:
_خوبی؟!
همین کلمه کافی بود؛ کافی بود که مهیا یاد سیلی پدرش و اتفاق امروز بیفتد. خودش را در آغوش مریم انداخت... و هق هق اش را درون آغوش مریم خفه کرد...
شهاب که به سمت اتاقش میرفت باشنیدن صدای گریه ی دخترها پشت در ایستاد.
به دیوار تکیه داد.چشمانش را بست و برای هزارمین بار خود را لعنت کرد...
مهیا از آغوش مریم بیرون آمد.دستی به صورت مریم کشید و اشک هایش را پاک کرد.
با خنده گفت:
_من سیلی خوردم... تو چرا گریه میکنی؟!
مریم خندید!
_نگاه کن صداش رو!
_همش تقصیر این داداشته دیگه... از بس که صداش کردم!
_اااا...من رو داداشم غیرت دارم ها!!
مریم شرمنده گفت و ادامه داد:
_میدونم که نرجس باعث این اتفاق شده...
_آخ...یادم انداختی من این دختر رو گیر بیارم؛ تک تک موهاشو میکنم. دختره ی بیشعور...من که میدونم از کجا سوخته!!!
_از کجا؟!
_بابا خره... این به داداشت علاقه داره!!
_نرجس؟!؟نه بابا!!!
_برو بینم....مطمئنم فکر کرده من هم به داداشت حسی دارم؛ اینکارا رو میکنم. مرده شور خودش و مادرش رو ببرن!
_خواهرم! درومورد دختر عمو و زن عموم داری صحبت میکنی ها!
_صحبت کنم، مشکلی داری؟!؟
_نه! من غلط کنم مشکلی داشته باشم!
_آها! حالا درست شد.
مهیا همراه پدر و مادرش عزم رفتن کردند...
همه در حیاط ایستاده بودند و در حال خداحافظی بودند.مهیا قبل از اینکه بیرون برود، نگاهی به پنجره اتاق شهاب انداخت.
شهاب پشت پنجره در حالی که دستانش در جیب هایش بود؛ ایستاده بود.مهیا سرش را پایین انداخت، و به سمت در خانه شان رفت...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۶۵ احمد آقا روبه مهیا گفت: _اینو زدم، به خاطر اینکه بهت گف
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۶۶
شهاب نگاه آخر را به بیرون انداخت پرده را کشید و روی تخت نشست... سردردش امانش را بریده بود اتفاقات امروز اصلا باورش نمی شد... از گم شدن مهیا...از کاری که نرجس کرد...از شکستن دست مهیا ...تا سیلی خوردن مهیا ...هیچکدام برایش قابل هضم نبود
با صدای در به خودش آمد
_بفرما
مریم وارد اتاق شد صندلی را برداشت و روبه روی تخت گذاشت
_شهاب حالت خوبه
شهاب دستی به صورتش کشید
_نمیدونم مریم امروز خیلی اتفاقات بدی افتاد هضم کردنشون برام سخته.... مخصوصا کاری که نرجس انجام داد
مریم با ناراحتی سرش را پایین انداخت
_میدونم برات سخت بود امروز برای هممون اینطور بود... اما کاری که نرجس انجام داد... واقعیتش خودمم نمیدونم چی بگم باورم نمیشه نرجس همچین کاری کرده باشه
شهاب نیشخندی زد
_انتظار دیگه ای از تک فرزند «حاج حمید» نداشته باش
_شهاب چرا مهیا اینقدر زخمی بود من نتونستم ازش بپرسم
شهاب با یادآوری مهیا و حال نامساعدش چشمانش را محکم روی هم فشار داد
_مریم جان میشه فردا برات تعریف کنم الان خیلی خستم فردا هم باید برم سرکار
مریم از جایش بلند شد
_باشه شبت بخیر
****
مهیا با کمک مهلا خانم لباس راحتی تنش کرد
مهلا خانم پانسمان هایش را برایش عوض کرد بعد از خوردن سوپ مرغ روی تخت دراز کشید
_مهیا مادر من برم برات آب بیارم دارواتو بخوری
مهیا پتو را روی خودش کشید در باز شد
_مامان بی زحمت چراغو خاموش کن
با نشستن احمد آقا کنارش... سرش را با تعجب سرش را بالا آورداحمد آقا گونه اش را نوازش کرد
_اینو زدم که بدونی خیلی نگرانت بودیم دیگه کم کم داشتم از نگرانی سکته میکردم
مهیا شرمنده سرش را پایین انداخت
_وقتی محمد آقا درو زد و مارو به خونش دعوت کرد دلم گواهی بد می داد ولی به خودم دلداری می دادم... چیزی نشده تو موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاقی نمی افته اما با دیدن دخترشون مریم که چشماش اشکی بود دیگه خودمو برای شنیدن یه اتفاق بد آماده کرده بودم... اون لحظه هم که بهت سیلی زدم نمیدونم چرا و چطور زدم... فقط میخواستم جوری تنبیه ات کرده باشم که دیگه این چیزو تکرار نکنی
مهیا پدرش را درآغوش گرفت
_شرمنده... من نمیخواستم اینجوری بشه
احمد آقا بوسه ای روی سرش کاشت
_دیگه زیاد خودتو لوس نکن من برم تو استراحت کن
_اصلا حاجی معلومه خیلی عذاب کشیدید بیاید یکی دیگه بزن تو صورتم
_بس کن دختر بخواب
احمد آقا چراغ را خامو ش کرد
_هر جور راحتی حاجی دیگه از این فرصتا گیرت نمیاد
احمد آقا سرش را با خنده تکان داد و در را بست..مهیا با لبخند به در بسته خیره شد حرف پدرش ذهنش را خیلی مشغول کرده بود
" موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاق نمی افته"
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۷۵۶🌷 🌿شرح دعای اما
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۷۵۷🌷
🌿شرح دعای امام رضا علیه السلام🌿
🔶«اللّهُمَّ فَإِنَّا نَشْهَدُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَيَوْمَ حُلُولِ الطَّامَّةِ أَنَّهُ لَمْ يُذْنِبْ ذَنْباً، وَلَا أَتَى حُوباً، وَلَمْ يَرْتَكِبْ مَعْصِيَةً، وَلَمْ يُضَيِّعْ لَكَ طاعَةً»
«خدایا! ما در قیامت در روزی که حادثه بزرگ ظهور میکند، به نفع او شهادت میدهیم که هیچ گناهی انجام نداده، مرتکب هیچ خلاف و نافرمانی نشده و طاعتی نسبت به تو را ضایع نکرده است»🔶
🔺گواهی ما در قیامت
💠آنگاه که در قیامت به تک تک ما گفته میشود «اقْرَأْ كِتابَكَ»[سوره مبارکه اسراء، آیه ۱۴] «نامه عملت را بخوان»، هنگام مشاهده قصور و تقصیرهایی که در نامه اعمالمان ثبت شده، سه برخورد برایمان متصور است: یا میگوئیم خودم مقصرم، یا دیگران را مقصر معرفی میکنیم و یا تقصیرها را به امام عجلاللهتعالیفرجه نسبت میدهیم.
💠در همه نادرستیهای اعتقادی و عملی، تنها خودمان مقصریم، نه اجازه داریم تقصیری را متوجه مردم کنیم و نه از جانب امام معصوم علیهالسلام بدانیم.
💠آخرت و قیامت، ادامه همین دنیاست، اگر در زندگی دنیائیمان غرق مشکلات شدیم و از حضرت حجّت شکایت کنیم و بگوئیم نسبت به ما توجه ندارد، لطف نمیکند، ما را از یاد برده و … در قیامت هم، همه تقصیرها را به گردن امام عجلاللهتعالیفرجه میاندازیم.
💠اگر خطاب به حضرت بگوئیم :
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
و تصور کنیم مهرورزی امام عجلاللهتعالیفرجه نسبت به ما کم شده، و او درها را بسته و ما را در سختیها و گرفتاریها به حال خود رها کرده است، در روز محشر هم کمکاریها و موانع را از ناحیه خود نمیبینیم و نقصها و کاستیها را به حضرت نسبت میدهیم.
💠در این فراز دعا به خداوند عرض میکنیم: بارالها! در قیامت گواهی خواهم داد که امام عجلاللهتعالیفرجه برای من و برای هیچ کس دیگر کم نگذاشته است، او لحظهای از ما چشم برنداشته، لطفش را دریغ نکرده و درها را نبسته است.
💠همه ی محرومیتها از جانب خود ما ایجاد شده است، هر گاه ما بیمهری کردیم، رابطهمان با حضرت قطع شد. هر زمان مشغول ظواهر دنیایی شده و از اماممان غافل گشتیم، از او دور ماندیم؛ مگر نه امام عصر عجلاللهتعالیفرجه در زمینه اطاعت و مسؤلیت، ذرهای کوتاهی نکرده است.
💠خدایا ! تو او را همچون چوپان خلق قرار دادی، و او بدون کوچکترین قصور و تقصیر، در نهایت شوق و شفقّت، داعی امّت بود.
💠در مثنوی مولوی نقل شده است که: همه پیامبران، قبل از رسالتشان، چوپان بودند، از جمله موسیبنعمران؛ روزی موسی علیهالسلام برّهای را گم کرد، از صبح تا شب به دنبالش گشت تا بالاخره در اوج خستگی و در حالی که پاهایش از فرط راه رفتن تاول زده بود او را یافت، بدون هیچ عتابی، با نهایت محبّت بره را در آغوش کشید و نوازش کرد و …؛ از سوی خداوند ندا آمد، ای موسی! حال که تا این اندازه دلسوزی و شفقّت داری، تو را پیامبر قرار میدهم تا هادی خلق باشی و اگر با این برّه فراری برخورد تندی میکردی، هرگز برای پیامبری انتخاب نمیشدی.
گوسفندی از کلیم الله گریخت پای موسی آبله شد نعل ریخت
در پی او تا به شب در جست و جو وان رمه غایب شده از چشم او
گوسفند از ماندگی شد سست و ماند پس کلیم الله گرد از وی فشاند
کف همی مالید بر پشت و سرش می نواخت از مهر هم چون مادرش
نیم ذره طیرگی و خشم نی غیر مهر و رحم و آب چشم نی
گفت گیرم بر منت رحمی نبود طبع تو بر خود چرا ستم نمود
با ملایک گفت یزدان آن زمان که نبوت را نمیزیبد فلان
مصطفی فرمود خود که هر نبی کرد چوپانیش برنا یا صبی
بی شبانی کردن و آن امتحان حق ندادش پیشوایی جهان
💠خدای سبحان، امام عصر عجلاللهتعالیفرجه را چوپان خلق قرار داده است، او چوپانی است که در انجام مسؤلیتش کوچکترین قصوری ندارد و هیچ طاعتی را ضایع نمیکند
💠مگر میشود آن مهربان گم شدهای را بیابد و او را عتاب نماید؟! هر که را یافت آن قدر مورد مهر و عطوفت قرار میدهد تا دیگر از حریم او فاصله نگیرد و دوباره در بازار شلوغ دنیا گم نشود
💠امام زمان عجلاللهتعالیفرجه همچون حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله جلوه رحمت واسعه خداوند است،همان گونه که در زیارت «ال یاسین» او را «رحمةُ اللهِ الواسِعَه» میخوانیم
#مهدی_شناسی
#قسمت_757
#امام_زمان
#دعای_امام_رضا_علیه_السلام
#استاد_بروجردی
👈 #ادامه_دارد..
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۷۵۷🌷 🌿شرح دعای اما
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۷۵۷ 🌷
💠نقل است که روزی گروهی از کفار را به محضر پیامبر صلیاللهعلیهوآله آورند، حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله آنها را بین اصحاب تقسیم کردند تا هر کدام با یکی از مسلمین همراه شود، هیچ کس کافری را که از همه نازیباتر و پرخورتر بود، انتخاب نکرد و پیامبر خودشان حاضر شدند او را به خانه بیاورند، هنگام شب برایش بستری انداختند تا بخوابد.
💠همسر حضرت که از آن کافر خائف بود، در را بر رویش قفل کرد؛ نیمه شب فرد کافر میخواست برای قضاء حاجت بیرون رود که با در بسته مواجه شد و در نهایت محل خوابش را آلوده کرد.
💠صبح که پیامبر صلیاللهعلیهوآله در را باز کردند، از فرط شرمندگی، بیدرنگ فرار کرد و رفت، در نیمه راه یادش افتاد بتاش را در خانه پیامبر صلیاللهعلیهوآله جا گذاشته است و برای بردن بت برگشت.
💠وقتی به خانه حضرت رسول رسید، مشاهده کرد که پیامبر صلیاللهعلیهوآله با تبسم و بدون هیچ اکراهی مشغول شستن رختخواب او هستند، آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که همان جا شهادتین را بر زبان آورد و مسلمان شد.
💠امام عصر عجلاللهتعالیفرجه همچون جدّش پیامبر صلیاللهعلیهوآله نسبت به خلق نهایت محبّت و شفقت را دارد، حتی نسبت به خَلق آلوده به معصیت.
💠او داعی اللهای است که با نهایت مهرورزی، هر روز ما را فرا میخواند. هر چقدر به دعوتش بیاعتنایی میکنیم، حاضر نمیشود نام ما را از فهرست مدعوّین حذف کند، هر روز صدایمان میکند و منتظر میماند تا روزی دعوتش را اجابت کنیم.
💠«اللّهُمَّ فَإِنَّا نَشْهَدُ» «خدایا! شهادت میدهیم امام زمان عجلاللهتعالیفرجه در حق ما هیچ کوتاهی نکرده و هیچ یک از طاعات تو را ضایع ننموده است»
#مهدی_شناسی
#قسمت_757
#امام_زمان
#دعای_امام_رضا_علیه_السلام
#استاد_بروجردی
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد شجاعی
👌چه تعبیر جالبی
مواظب باشیم چندلحظه قبل افطار، روزه مان را باطل نکنیم...
🎥غربالهای تند و سنگینِ آخرالزمانی و در آستانه ظهور آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خواسته امام زمان (عج) از مسلمانان در ماه رمضان
#استاد_کفیل
#رمضان_مهدوی
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_5787578966638330163.mp3
12.9M
👈 #داستان_صوتی روز آخر
✔دولت حق 🔟
🔺چرا #امام_زمان(عج) پرچم سرخ و شمشیر علی (ع) را حمل میکند؟روز جنگ با سپاه #سفیانی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
♥️ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ♥️
@Monajatodoa
💚متن دعا و مناجات 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پادکست | قسمت دوم
🎙 آنچه در بدن شما هنگام روزهداری اتفاق میافتد
🔹بدن در حدود ۲۴ ساعت و کمی بیشتر، شروع به تخلیه واقعی این گلوکوژنها میکند و این گلوکوز را در کبد ذخیره میکند.
#ماه_مبارک_رمضان
#ماه_رمضان
#رمضان
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
شب قدر شب مناجات نیست. شب نوشتن برنامه است! یاد بگیر :
۱• چطور برنامه بنویسی!
۲• چه چیزهایی نمیذارن برنامهات امضا بشه!
منبع: نقش انسان در تقدیرات شب قدر
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
حضرت مریم سلام الله علیها2(1).mp3
2.02M
🎙️#پادکست
✍️ داستان عوض شده!
✅ چوبِ خدا برای حضرت مریم سلام الله علیها چه بود؟
🔗صوت کامل سخنرانی (کلیک کنید)
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
لحظه #افطار با ذکر تو غوغا می کنم
صورتم را با زلال اشک، زیبا می کنم
یاد آن ساعت بیفتم که کسی آبت نداد
روزه را با روضه های تشنگی وا می کنم
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
روی تو از نسیم سحر دلنوازتر
گیسوی توست از شب یلدا درازتر
روی تو باز بود و در خانه ی تو باز
ای چشمهایت از همه مهمان نواز تر
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر_امام_رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دعای_فرج
🌹میرسد از راه باید چشم را دریا کنم
در دلم باید برایش خیمه ای برپا کنم
🌹سخت دلتنگم، بگو ماه دل آرایم کجاست؟
باید آخر یوسف گمگشته را پیدا کنم
#تعجیل_در_فرج_مولای_مهربانمان
#صلوات
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
به رسم وفای هر شب بخوانیم
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو😍
متن دعا و طریقه خواندن نماز #امام_زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/102
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
پویش همگانی #لحظه_طلایی
※ در لحظه تحویل سال ۱۴۰۳ شمسی
مثل هر سال، همه باهم #دعای_فرج ( إلهی عَظُمَ البَلاء) را برای رسیدن به لحظهی تحویلِ جهان به دست صاحب جهان، قرائت میکنیم.
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍃
❣السلام علیڪ یا علے ابڹ موسے الرضا
حالم چنان بد است ڪہ تنها علاج من
در نسخہ هاے پنجرہ فولاد مشهد است
#آقا_بطلب_دلتنگه_حرمم
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#سحر #هشتم ماه رمضان است و مرا
به بزرگی غریب الغربایت تو ببخش
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
YEKNET.IR - monajat - shabe 4 ramezan 1401 - taheri.mp3
4.07M
⏯ #مناجات ویژه #ماه_رمضان
🍃دل شب آمدم سویت الهی
🍃صدایت می زنم با روسیاهی
🎤حاج #محمدرضا_طاهری
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️