eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.4هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
10.1هزار ویدیو
612 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر تبادل تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۸۵ مهیا، نمی توانست در چشمان شهاب نگاه کند. سرش را پایین
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۸۶ _وای بابا! باورم نمیشه، یعنی میگید برم مشهد؟! _آره! مهیا نمی توانست باور کند. با تعجب به پدر و مادرش که با لبخند نگاهش می کردند، خیره شده بود. _سرکارم که نمی گذارید؟! احمد آقا بلند خندید. _نه پدر جان! این کارت.. برو پول بگیر؛ یه ساعت دیگه هم ثبت نام شروع میشه. مهیا از جایش بلند شد،... دو قدم جلو رفت، ایستاد و به طرف مادر و پدرش چرخید. _جدی یعنی برم؟! مهلا خانم اخمی کرد. _لوس نشو... برو دیگه! مهیا به اتاقش رفت.... زود لباس هایش را عوض کرد. چادرش را سرش کرد. بوت هایش را پا کرد و به طرف پایین رفت... در را باز که کرد... همزمان شهاب از خانه بیرون آمد. مهیا تا میخواست سلام کند، شهاب به او اخمی کرد و سوار ماشینش شد. مهیا، با تعجب به ماشین شهاب که از کوچه بیرون رفت؛ خیره شد.در دوباره باز شد، اما اینبار عطیه بیرون آمد.... عطیه با دیدن مهیا، لبخندی زد و به طرفش آمد. _سلام مهیا خانوم گل! خوبی؟! _سلام عطیه جون! خوبم، ممنون! تو خوبی؟! اینجا چیکار میکنی؟! _خوبم شکر. حوصلم سر رفته بود... اومدم پیش شهین خانوم. ــ شوهرت کجاست پس؟! _خدا خیرش بده محمد آقا! فرستادش کمپ، داره ترک میکنه. _خداروشکر... ــ تو کجا میری؟! مهیا، با ذوق شروع به تعریف قضیه کرد. _واقعا خوشا به سعادتت! پس این مریم چی می گفت؟!! _چی گفت؟! _کشت ما رو دو ساعت غر میزد، که مهیا نمیاد مشهد...اینقدر غر زد که بنده خدا شهاب، سر درد گرفت. زد بیرون از خونه... مهیا لبخندی به رویش زد و بعد از خداحافظی به طرف بانک حرکت کرد. همه راه با خوش فکر می کرد، که اینقدر صحبت کردن در مورد من اذیت کننده است،.... که ترجیح میدهد در خونه نماند؟!! غمگین، پول را از عابر بانک در آورد و به سمت مسجد رفت. کنار مسجد یک پارچه بزرگ، نصب کرده بودند. "محل ثبت نام اردوی مشهد مقدس" مهیا از دور سارا و نرجس و مریم را دید. در صف ایستاد.بعد از چند دقیقه نوبتش رسید، محسن پشت میز نشسته بود. بدون اینکه سرش را بلند کند؛ پرسید: _نام ونام خانوادگی؟! _مهیا رضایی! محسن سرش را بالا آورد، با دیدن مهیا سر پا ایستاد. _سلام خانم رضایی! حالتون خوبه؟! _سلام! خیلی ممنون... شما خوبید؟! _شکرخدا! شما هم ان شاء الله میاید؟! _بله اگه خدا بخواد. محسن لبخندی زد و مریم را صدا زد. _حاج خانوم، بفرمابید خانم رضایی هم اومدند! دیگه سر ما غر نزنید!! دخترها با دیدن مهیا، به طرفش آمدند. _نامرد گفتی نمیام که!! _قرار نبود بیام... امروز مامانم و بابام سوپرایزم کردند! مریم او را درآغوش گرفت. _ازت ناراحت بودم... ولی الان میبخشمت. _برو اونور پرو... با صدای سرفه های شهاب، از هم جدا شدند.اخم های نرجس هم، با دیدن شهاب باز شدند.شهاب، با اخم به مهیا نگاهی انداخت و روبه محسن گفت: _آمار چقدر شد؟! محسن یه نگاهی به لیست انداخت. _الان با خانم رضایی؛ خانم ها میشن ۲۵نفر... شهاب، با تعجب به مریم نگاه کرد. مریم لبخندی زد. _اینجوری نگام نکن... اونم میاد. مریم روبه مهیا ادامه داد: _امروز اینقدر بالا سرش غر زدم که کلافه شد. _شهاب دیدی چقدر خوب شد؛ مهیا هم میاد دیگه! شهاب مهم نیستی زیر لب زمزمه کرد. دختر ها با تعجب به شهاب و مهیا نگاه کردند.محسن اخمی به شهاب کرد.شهاب کلافه دستی در موهایش کشید.لیست را برداشت. _من میرم لیست رو بدم به حاح آقا... و از بقیه دور شد. خودش هم نمی دانست، چرا اینقدر تلخ شده بود... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۸۶ _وای بابا! باورم نمیشه، یعنی میگید برم مشهد؟! _آره!
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۸۷ _لباس پوشیدی... جایی میری؟! _آره مامان! با دخترها و آقا محسن میریم معراج شهدا... _بسلامتی قبول باشه! دعامون کنید. _محتاجیم به دعا! بابایی نیستش؟! _نه! رفته مسجد. جلسه دارند. _باشه... پس من رفتم دیر کردم نگران نشید چون ممکنه برا نماز هم اونجا بمونیم. _باشه عزیزم؛ ولی زنگ زدم موبایلت رو جواب بده. _چشم! از پله ها پایین آمد. در را باز کرد. دختر ها دم در بودند. _سلام! همه جواب سلامش را دادند.... مهیا، به ماشین محسن اشاره ای کرد. _بریم دیگه؟! مریم به او اخمی کرد. _انتظار ندارید که همتون رو همراه خودم و حاجیم ببرم... سارا، ایشی گفت! _پس با کی میریم؟! انتظار داری پشت سرتون سینه خیز بیایم؟! مریم خندید. _دیوونه تو و سارا و...چشمکی به او زد. _نرجس جونت با شهاب میاید! این بار مهیا، برعکس بارهای قبلی با آمدن اسم شهاب، اخم هایش درهم جمع شد. شهاب و نرجس آمدند....نرجس با دیدن مهیا، حتی سلامی نکرد. مهیا آرام سلامی گفت؛ که شهاب با اخم جوابش را داد. مهیا اخم هایش را جمع کرد.و در دلش به خودش کلی بدو بیراه گفت؛ که چرا سلام کرد!! همه سوار شدند.... مهیا که اصلا حواسش به بقیه نبود، سرجایش مانده بود.حتی وقتی سارا صدایش کرد؛ متوجه نشد. شهاب بلندتر صدایش کرد. مهیا به خودش آمد. _خانم محترم بیاید دیگه! و با اخم سوار ماشین شد.مهیا، دوست داشت، بیخیال رفتن شود. اما مطمئن بود؛ شهاب این بار مسلماً کله اش را میکند. سوار ماشین شد....نرجس جلو نشست و سارا و مهیا پشت.مهیا با ناراحتی به شهاب و نرجس نگاهی انداخت.نمیدانست چرا تا الان فکر می کرد؛ شهاب، از نرجس دل خوشی ندارد. اما اشتباه فکر میکرد. شهاب خیلی خوب با او رفتار میکرد. یاد رفتارهای اخیر شهاب افتاد. دوست نداشت بیشتر از این به این چیز ها فڪر کند...چشمانش را محکم روی هم بست. _حالت خوبه مهیا؟! مهیا به طرف سارا برگشت. لبخندی زد. _خوبم! سرش را بلند کرد، با اخم شهاب در آینه مواجه شد.مجبور شد سرش را پایین بیندازد. موبایل مهیا زنگ خورد.... مهیا بی حوصله موبایلش را درآورد.با دیدن اسم مهران، از عصبانیت دستانش مشت شد.رد تماس زد، اما مهران بیخیال نمی شد. _مهیا خانم؛ نمی خواید به تلفنتون جواب بدید؛ خاموشش کنید....سرمون رفت. و آرام زیر لب شروع به غرغر کردن کرد.سارا و نرجس که خیلی از رفتار شهاب شوکه شده بودند؛... حرفی نزدند.سارا به مهیا که در خودش جمع شده بود، و چمشانش سرخ شده بودند نگاهی انداخت. مهیا، دلش از رفتار جدید شهاب، شکسته بود.... باور نمی کرد، این مرد همان شهابی باشد، که روزهایی که ماموریت بود، شب و روز به خاطر نبودش گریه میکرد.... به محض رسیدن مهیا پیدا شد.سارا قبل از پیاده شدن روبه شهاب گفت: _آقا شهاب! رفتارتون اصلا درست نبود. نرجش حالت متعجب به خود گرفت: ـــ ای وای سارا جون! آقا شهاب چیزی نگفتن که... _لطفا تو یکی چیزی نگو! سارا هم پیاده شد.... مریم کنار سارا ایستاد. مریم_ سارا؛... مهیا چشه چشماش پر از اشک بودند. ازش پرسیدم، چته؟! فقط گفت، من میرم داخل... سارا، ناراحت به رفتن مهیا نگاهی انداخت. _از خان داداشت بپرس! مریم متوجه قضیه شد...برادرش هم دیشب؛ هم الان؛ رفتار مناسبی با مهیا نداشت. حرفی نزد و همراه محسن به داخل رفتند... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۷۶۳🌷 🍀نقش وساطت ا
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۷۶۴🌷 🍀شرحي عارفانه بر زيارت آل يس 💠"السلام علیک حین تهلل وتکبر" سلام برشما هنگام گفتن لااله الاالله وگفتن الله اکبر💠 🔶سلام بر تو هر زمانی که به ذکر توحید معبودت، مشغولی. آنکس که در پی شناخت توحید است باید متوسل به ذکر تهلیل تو شود. 🔶سلام بر صدای فطرت، آنگاه که بر زبان تو جاری می شود و میگویی: لااله الاالله 🔶با این سلام هر فطرت خدا جویی، تولدی دیگر می یابد. ❤️مولایم! 🔶چه کسی شایسته تر از توست تا ذاکر کبریایی حضرت باشد تمام منیت هایم با لااله الا الله گفتن تو درهم می شکند. ❤️مولایم! 🔶بزرگترین مردان معنوی دنیا ، عزتشان را از ذکر الله اکبر تو برگرفته اند . 🔶با ذکر الله اکبر برای نماز قیام می کنی و از کثرت عالم ماده جدا میشوی و به وحدت محبوب می رسی و چون از وحدت به کثرت باز می گردی به خدایت پناه می بری ومجدد می گویی الله اکبر . 🔶الله اکبر هم ذکر کثرت به وحدت توست و هم ذکر وحدت به کثرتت. ❤️مولایم! 🔶تکبیرهایت نشان از تجلیات ذات و صفات و افعال خدای سبحان است ، تجلیاتی که تو را از وصال به معشوق باز نمی دارد. ❤️مولایم! 🔶تکبیرهایت به من آموزش می دهد که در نعمات خدای سبحان متوقف نشوم زیرا منعم بزرگتر از آنست که توجه بنده فقط به نعمات او جلب شود. ❤️مولایم! 🔶اگر نمازم را اول وقت و همزمان با تو قرائت کنم از امنیت حاصل شده از الله اکبر گفتنت بی نصیب نمی مانم. ❤️مولایم! 🔶تو در شروع و پایان هر طوافت الله اکبر میگویی و اکنون با این سلام به من رخصت می دهی تا برگرد شمع وجودت طواف کنم. ❤️مولایم! 🔶نه تنها زمینیان به تهلیل و تکبیرت چشم دوخته اند بلکه عرشیان ، این اذکار را برزبان جاری می کنند تا هم نوای تو شوند. 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
12.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| از مردم زمان تمام امامان معصوم علیهم السلام، «امتحان اعتماد» گرفته شد! ✘ اما مردم آخرالزمان قبل از ظهور امام‌شان این امتحان را پس می‌دهند! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| نقطه ضعف خواصِ اطراف امام مجتبی علیه‌السلام، که آنها را روبروی امام قرار داد و به لشکر دشمن پناهنده کرد؟ (این امتحان را دارند همین الآن از ما می‌گیرند!) @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
@Ostad_Shojaeارتباط شخصی.mp3
زمان: حجم: 8.66M
| ارتباط قوی با هر امام دیگری مثل سیدالشهداء نمی‌تواند ضعف ارتباط شخصی ما را با «امام حسن مجتبی علیه‌السلام» جبران کند! چرا ؟ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
@Aminikhaah والدین_mixdown_023156.mp3
زمان: حجم: 8.23M
🎙️ ✍️ حکم قرآنی ✅ اگر سعادت دنیا و آخرت را میخواهی اینگونه باش... 🔗صوت کامل سخنرانی (کلیک کنید) @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
@Elteja | کانال اِلتجا4_6017054430698934316.mp3
زمان: حجم: 2.54M
🔸 سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت چهارم @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
▫️مولای من! رمضان آمد و و سحر، پی در پی با دُعایِ فرجَت روزه گشودن تا کی؟! کی شود یک سحر آقا تو شوی مهمانم؟ منتظر تا دَمِ مرگم زِ وفا می مانم... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ آمدم ای شاه سلامت کنم عرض ارادت به مقامت کنم آنچه که دارم تو رساندی به من هیچ ندارم که به نامت کنم 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
آمده آقاےغریب رفٺ تا سال دگر باز بگوییم حسن(ع) بہ حق امام غریب حسن(ع) الهے العفـو @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
889.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨سحر شانزدهم ✨ آمد و شد واویلا.... سه سحر مانده ب رستگاری شیر خدا... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️